ایده:
در شهری که هر فرد با یک "ساعت درون" به دنیا میآید، زمان مرگ هرکس روی صفحهی این ساعت ثبت شده و تغییرناپذیر است. نوا، دختری جوان، درمییابد که ساعتش برخلاف دیگران عقربه ندارد. در جستجوی معنای این نقص، وارد بخش ممنوعهی شهر میشود و با پیرمردی آشنا میشود که روزی ساعتساز دربار بوده. او به نوا میگوید که بیعقربه بودن یعنی «رهایی از تقدیر» اما به بهای سنگینی: او باید یا زمان خودش را فدای کسی کند، یا برای همیشه در "بیزمانی" زندگی کند. نوا میان فداکاری برای برادر بیمارش و انتخاب یک زندگی آزاد، درگیر انتخابی دشوار میشود.
کلمات نمادین:
ساعت درون: نماد زمانِ مقدر، سرنوشت از پیشنوشته شده، محدودیت هستی.
عقربه: نماد حرکت، پایانپذیری، مرز بین اکنون و پایان. نداشتن عقربه یعنی ایستایی یا آزادی مطلق.
بیزمانی: حالت تعلیق، زندگی خارج از چرخهی معمول، نماد انتخابی که از نظم طبیعت میگریزد.
ساعتساز: نماد خداگونه یا آفرینندهای که ساختار نظم را بنا نهاده، و اکنون منزوی و فراموششده است.
فداکاری: انتخاب آگاهانهی پایان، در برابر بینهایتی که ممکن است بیمعنا باشد.
نام ها:
پشت ساعت
ثانیه آخر
به وقت هیچ وقت
در میان هیچ