دیالوگ دیالوگ های ماندگار فیلم سینمایی هامون

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع RÅTHĒMÃN
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

RÅTHĒMÃN

کاربر انجمن
کاربر انجمن
نوشته‌ها
نوشته‌ها
126
پسندها
پسندها
919
امتیازها
امتیازها
133
سکه
276
(خسرو شکیبایی): تو میخوای من اونی باشم که واقعا تو میخوای من باشم؟ اگه من اونی باشم که تو میخوای، پس دیگه من، من نیستم... یعنی من خودم نیستم!
 
(خسرو شکیبایی): آقای رئیس، این خانوم ، این آقا و فک و فامیلاشون دست به دست هم دادن که منو نابود کنن. پاسبان گذاشته سر محل که منو دستگیر کنه... انگار من جنایت کردم. حالا هم باید نفقشو بدم ... هم خونه رو بدم ، هم مهریه رو بدم ... هم بچه مو بدم ، هم شرفمو بدم . چرا؟ چرا؟ من نمی تونم طلاق بدم؟ من نمی تونم . این زن ، این زن سهم منه، حق منه، عشق منه ... من طلاق نمی دم...
 
دبیری: ... و نظریه ی دکتر روانکاو، سماواتی.
حمید هامون: که چی؟
دبیری: ... که حمید کیس سایکوتیکِ حاده، خله... که نه تنها از نظر جسمانی، بلکه از نظر روانی هم مریضه
هامون: من مریضم؟! من؟ ... بریم دادگاه!
 
دبيري: تو هم مثه اوناي ديگه، يه زن خوشگل گرفتي، حالا ديگه نمي‌خوادت. مي‌خواستي يه عنترشو بگيري!
 
حميد هامون: ولی این مربوط میشه به دوره خاصی که من داشتم روی تزم کار میکردم... داشتم به این فکر میکردم که آدم باید خودش باشه یا دیگری؟!... به کتاب "ترس و لرز" فکر میکردم وراستش خودم هم دچار ترس و لرز شده بودم..!! چون توی اون کتاب .... ببین من میخواستم ببینم چرا ابراهیم پدر ایمان؟!.. میخواستم به عمق عشق ابراهیم به اسماعیل پی ببرم.... میخواستم ببینم ابراهیم واقعا از عمق عشق و ایمان میخواست پسرش رو بکشه؟!...اسماعیل..! پسرش رو...! بزرگترین عزیزش رو..! عشق اش رو.... این یعنی چی..؟! آدم به دست خودش سر پسرش رو ببره؟!...ابرهیم میتونست نره...میتونست بگه نــه!!... اما رفت و اسماعیل رو زد زمین.... گفت همینه!...همینه!...همینه...!... امر امر خــداست!.. وکــادر رو کشیــد....!! ‌
مادر مهشید: ...هین!!... فاط مه خانوم.... فاط مه خانوم... اون شربت من رو با یک لیوان آب بردار بیار...!
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 4)
عقب
بالا پایین