نظارت همراه رمان کرایونیک | ناظر: blue lady

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Blu moon
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
سلام گلم ببخشید انگار اعلام کردین اما من این تاپیک از دستم در رفته بود ندیدم چک میکنم
 
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها]: Blu moon
کم کم خورشید داشت جای خودش رو به مهتاب میداد و بارون شدیدی خودش رو به زمین می‌کوبید. مهدیه دستش رو جلوی سینه من قرار داد و گفت:
-‌یه بار دیگه تکرار میکنیم(می‌کنم)، تو پسرعموی ناشنوای منی، چرا؟! چون نباید حرفی بزنی که باعث شک کردنشون بشه.
من که حسابی درحال فشار خوردن بودم،(ویرگول) با اینکه(این‌که) می‌دونستم اینکار رو برای انتقام از من داره انجام میده؛ (دونقطه‌ویرگول) از روی ناچاری سری تکون دادم. انسان گاهی مجبور به اطاعته هرچند که باب میلش نباشه، اون باید برای رسیدن به هدفی که داره خیلی از خط قرمز ها رو رد کنه. ادامه داد:
-‌و اینکه(این‌که) تو از سرزمین های دور در شمال اینجا(این‌جا) اومدی، بقیه حرف ها رو خودم میزنم(می‌زنم) فقط حواست باشه اون دهن گشادت رو ببندی.
با گفتن این حرف بوته جلوی رومون رو کنار زد و طنابی که از درخت آویزون بود رو پایین کشید. با کشیدن طناب نردبومی که پر از وصله و پینه بود جلوی پامون قرار گرفت. با اشاره سرش جلو تر(جلوتر) ازش بالا رفتم. کلبه های تمام چوبی بالای درخت ها(درخت‌ها) قرار داشت و با پل های چوبی به هم متصل شده بود. (نقطه) در فاصله بین پل ها(پل‌ها) و کلبه ها(کلبه‌ها) این برگ درخت ها(درخت‌ها) بود که مانع از نفوذ اب(آب،کلاهک آباید گذاشته بشه) بارون میشد(می‌شد). این نوع ساخت و ساز در عین ساده بودن مهندسی دقیقی نیاز داشت. چطور میشد(می‌شد) مردمی که از علم متنفر بودن با محاسبات بتونن یه همچین چیزی بسازن؟
افکارم رو با فرو رفتن ارنج مهدیه در پهلوی بی‌گناهم کنار زدم و همراهش به سمت کلبه‌ای که از سایرین بزرگ‌تر بود حرکت کردم. شاخه درخت‌ها دور پل‌ها پیچیده بود و باعث میشد(می‌شد) اون ها (اون‌ها)  رو قرص و محکم سر جای خودشون باقی بمونن عجیب بود؛(نقطه ویرگول) اما طبیعت کار خودش رو بلد بود، گاهی نیازی به دخالت ما انسان ها نبود فقط کافیه یه گوشه بایسیتیم و نگاه کنیم که چطوری همه چیز همون طور که باید پیش میره. مهدیه با رسیدن به کلبه دوبار آروم و سه بار به شدت درب کلبه رو کوبید. این دختر واقعا دیوونه بود.(نقطه) با این رفتار و بی‌نزاکتیش اگر خودش رو بیرون نکنن خیلیه چه برسه پسرعموی گور به گورشم به جمع خودشون راه بدن.
بدون اینکه(این‌که) منتظر باز شدن درب کلبه بمونه با گستاخی در رو باز کرد و دستم رو کشید تا همراه باهاش وارد کلبه شم. درون کلبه خالی بود و تنها چیزی که نظر آدم رو جلب می‌کرد یک ناحیه دایره‌ای شکل از چوب سرخ درست وسط محوطه بود. فکر نمیکنم(نمی‌کنم) کسی اینجا(این‌جا) زندگی کنه، چون هیچ اثری از حیات توش مشاهده نمیشه(نمی‌شه) اگر بنا بود کسی توی این بیغوله زندگی کنه لااقل یه صندلی، یا کمی مواد خوراکی و... باید اینجا(این‌جا) می‌بود. مهدیه من رو به وسط دایره کشوند و خودش کنارم نشست. قرار نبود یاد گرفتن سبک زندگی مردم اینجا(این‌جا) چندان راحت باشه. مهدیه بعد از کتابخونه انگار اصلا یه آدم دیگه شده بود و این من رو می‌ترسوند. اگر قبول نکنن من اینجا بمونم ماموریت من شروع نشده پایان پیدا می‌کرد و همه زحمت‌هایی که طی نسل های متوالی کشیده شده بود تبدیل به هیچ میشد(می‌شد).
با گذشت دقایق نه چندان اندک درب کلبه باز شد و مردم شروع به وارد شدن کردند. هیچ کدومشون حرف نمی‌زدند و دور دایره، طوری که چند سانتی متر باهاش فاصله داشته باشن می‌نشستند و کنجکاو به چهره خسته‌ی من نگاه می‌کردند. مهدیه براشون دست تکون میداد(می‌داد) و به دخترهای نوجوانی که هم سن و سال خودش بودند،(ویرگول) لبخند میزد. نفر آخری که وارد کلبه شد.(نقطه) پیرمردی بود که بر روی ویلچری چوبی نشسته بود و به سمت مرکز دایره میومد(می‌اومد).

جمعیت با دیدنش از جلوی مسیرش کنار میرفتند(می‌رفتند) و زیر ل*ب کلمه‌ای رو زمزمه می‌کردن. به مرکز دایره که رسید خطاب به مهدیه پرسید:
-‌چی شده که تقاضای گردهمایی کردی؟
مهدی درحالی که دست پیرمرد رو می‌بوسید پاسخ داد:
-‌پسر عموی من از سرزمین های دور برای دیدن من اومده، می‌خواستم اگر اجازه بدید چند خزانی با ما بمونه.
پیرمرد درحالی که سر تا پای من رو برانداز میکرد(می‌کرد)،(ویرگول) تک سرفه ای کرد و گفت: « این مرد جوان چرا خودش چیزی نمیگه؟ » مهدیه بدون اینکه(این‌که) اجازه‌ی پاسخی از جانب من رو بده فوری پاسخ داد: « اون توانایی هاش محدوده پدر، متاسفانه نمی‌تونه حرف بزنه.»
پیرمرد سری تکان داد و قبل از اینکه(این‌که) بتونه چیز دیگه ای(دیگه‌ای) بگه مردی از میان جمعیت با پوشش متفاوت ایستاد و خطاب به مهدیه گفت:
-‌این مرد از ما نیست ای نواده مهدی، پدر دینی ما، حتی در اصلیتش نیز شبهاتی وارد است. اگر به دروغ ادعای فامیلیت کرده باشه یا روح خود را به علم دوستان فروخته باشد چه؟
جمعیتی که اطرافش قرار داشتن به نشانه تایید سری تکان دادند و مرد که حالا انگیزه بیشتری پیدا کرده بود،(ویرگول) ادامه داد:
-‌طریقت ما که پدرش مهدی بزرگ است به ما می‌گوید غریبه را به جمع خود راه ندهید چرا که امکان سواستفاده از دختران معصوممان وجود دارد. بهتر است او به سرزمین خودش بازگردد.
واتا... به اسم من دین تولید کردن و از خودشون چیزهایی در میارن و اونا رو به من نسبت میدن... چندان هم عجیب نبود از انسان ها هر کاری برمیومد(بر‌می‌اومد) و این مارو درنده تر(درنده‌تر) از شیر و پست تر از شغال می‌کرد. دوست داشتم برخلاف روحیه صلح طلبی همیشگیم تا میخورد(می‌خورد) بزنمش، مرتیکه من خود مهدیم، میخوای(می‌خوای) من رو بیرون کنی. نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم خودم رو آروم کنم. این مرد هرکی هست،(ویرگول) نفوذ زیادی روی مردم داره. (نقطه) باید هرطور شده به سمتی بکشونیمش که قبول کنه من باید اینجا(این‌جا) بمونم.
مهدیه با صدای نسبتا بلندی شروع به حرف زدن کرد:
-‌حق با شماست، در پاسخ به دومین بحثی که مطرح کردید،(ویرگول) باید اعلام کنم پسر عموی من، علاقه ای به دختران شما نداره،؛(نقطه‌ویرگول نه ویرگول) لباس هاش(لباس‌هاش) رو نگاه کنید خودتون متوجه تمایلاتش میشید(می‌شید) و پسرهای ما هم که توانایی دفاع از خودشون رو دارند.
مهدیه با لبخند به چهره من که بخاطر حرف هاش(حرف‌هاش) سرخ شده و با اخم و تعجب ماتم برده بود نگاهی انداخت و ادامه داد:
-‌من نواده مهدی، پدر دینی ما، اصلیت پسرعموی خودم رو تضمین میکنم(می‌کنم) و البته برای اطمینان بیشتر می‌تونید او را با مهدی نامه تقدیس کنید.
مسائل خیلی داشت برای من پیچیده میشد، اون ها(اون‌ها) به نام من حرف هایی(حرف‌هایی) رو توی مخ مردم می‌کردن و مردم هم در راستای اون حرف ها حرکت می‌کردن(نقطه) این شاید در نگاه اول جذاب به نظر می‌رسید اما،؛(نقطه‌ویرگول نه ویرگول) اما اگر بخاطر این حرف ها(حرف‌ها) خون بیگناهی(بی‌گناهی) ریخته شده باشه چی؟ من مقصر مرگ اون ها(اون‌ها) می‌شدم.(نقطه) دست های(دست‌های) من ناخواسته به خون بی‌گناهی آلوده میشد(می‌شد) و این برخلاف تئوری بود که برای زندگی خودم داشتم. من همیشه میخواستم(می‌خواستم) انسان ها(انسان‌ها) رو قانع کنم در لحظه زندگی کنن، این حرف ها(حرف‌ها)، این رفتار، هیچ کدوم چیزی نبودن که من برای انسان ها می‌خواستم.
مرد به شیوه ای(شیوه‌ای) که انگار قانع شده به سمت ما اومد و دفترچه کهنه ای(کهنه‌ای) رو از ردای گشاد و مندرسش بیرون آورد. دفترچه رو به دست من داد و گفت:
-‌به مهدی نامه سوگند بخور که در مدتی که پیش مایی کار اشتباهی انجام نخواهی داد.
مشخص بود سال های(سال‌های) زیادی از عمر دفترچه می‌گذره، ورقه های کاغذش حسابی پوسییده بودن و جای هزاران انگشتی که طی سال های متوالی اون رو لمس کردن هنوز روش باقی مونده. با کنجکاوی لای دفترچه رو باز کردم. نه! مهدی نامه با جملاتی که قبل از خودکشیم نوشتم شروع میشد(می‌شد). مقدمه این کتاب نامه خودکشی من برای عمو بود. "هیچ دلیلی برای بی‌دلیلی نیست و هیچ توضیحی برای مرگ؛ در واقع فلسفه از ‏درون بی‌فکری بیرون می‌آد(می‌آید یا میاد)." چند بار دیگه این جمله رو خوندم؛ چطور ممکن بود خواننده ها(خوانند‌ها) این رو به معنی دشمنی با علم تعبیر کنن.(نقطه) این ها(این‌ها) فقط جمله هایی(جمله‌هایی) بود که از ذهن من قبل از مرگ بیرون ریخته بود.
-‌چرا انقدر تعجب کردی؟! نکنه برادرهای من هنوز به سرزمین های دور نیومدن؟
حالا که نمی‌تونم حرف بزنم(نقطه) باید یه جوری نشون بدم دارم سوگند میخورم(می‌خورم). فوری دفترچه رو بستم و اون رو سه بار بر روی پیشونیم گذاشتم و برداشتم. مهدیه فورا گفت:
-‌این این رسم مردم سرزمین دوره برای سوگند مهدی نامه رو سه بار به پیشونیشون میزنن(می‌زنن).
قبل از اینکه(این‌که) راهب بتونه حرف دیگه ای(دیگه‌ای) بزنه پیرمرد دست من رو گرفت و خطاب به جمع گفت: « مهمون نوازی مردم ما شامل حال این جوون شده، در مدتی که اینجاست با او مثل اعضای خانواده خودتون رفتار کنید.»
 
عزیزم شما باید بعد قرار دادن- یه خط فاصله بزاری و بعد دیالوگت رو بنویسی این رو ویرایش کن
 
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها]: Blu moon
شما در علایم نگارشی ضعف داری خیلی جا که جمله به پایان رسیده باید به جای ویرگول نقطه و درصورتی که جملت به جمله بعد مربوط بود باید نقطه ویرگول بزاری خیلی جاها هم که لازم بوده علایم رو به کار نگرفتی بهتره برای فهمیدن بهتر علایم درخواست مشاوره بدی تا اشتباهات مربوط به این موضوع رفع بشه
 
آخرین ویرایش:
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها]: Blu moon
در خیلی جاها شما نیم‌فاصله‌ها رو به درستی رعایت نمی‌کنی باید بیشتر دقت کنی
اگرهم از قوانین نیم فاصله در کلمات و جملات چیزی نمی‌دونی بگو تا برات توضیح بدم تا متوجه بشی کجا رعایت کنی
 
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها]: Blu moon
عقب
بالا پایین