از زندگانیام گله دارد جوانیام
شرمندهٔ جوانی از این زندگانیام
دور از کنار مادر و یاران مهربان
زال زمانه کُشت به نامهربانیام
دارم هوای صحبت یاران رفته را
یاری کن ای اجل که به یاران رسانیام
چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر
وز دور مژدهٔ جرس کاروانیام
گوش زمین به نالهٔ من نیست آشنا
من طایر شکستهپر آسمانیام
گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند
چون میکنند با غم بیهمزبانیام
گفتی که آتشم بنشانی ولی چه سود
برخاستی که بر سر آتش نشانیام
در خواب زندهام که تو میخوانیام به خویش
بیداریام مباد که دیگر نرانیام
شمعم گریست زار به بالین که شهریار
من نیز چون تو همدم سوز نهانیام