عنوان: آسمان
نویسنده: شب طوفانی
مقدمه:
ــ تو چه چیزی را تحسین می کنی؟
ــ تحسین؟ فکر کنم آسمان را تحسین می کردم.
ــ چرا؟
ــ نمی دونم!
شاید.....
شاید بخاطر اینکه روح آزادی داشت.
پوزخندی زد و متکبرانه دهنش را از هم گشود
ــ مگر آسمان هم روح دارد؟
با سردی به چشمانش خیره شدم.
ــ شاید! آسمان پرده ای نداشت بخاطر همین هم هستش که گاهی آلوده می شد ولی باز هم آنقدر پهن و وسیع بود که همه ی اینها را به دوش بکشد و تغییری نکند.
نویسنده: شب طوفانی
مقدمه:
ــ تو چه چیزی را تحسین می کنی؟
ــ تحسین؟ فکر کنم آسمان را تحسین می کردم.
ــ چرا؟
ــ نمی دونم!
شاید.....
شاید بخاطر اینکه روح آزادی داشت.
پوزخندی زد و متکبرانه دهنش را از هم گشود
ــ مگر آسمان هم روح دارد؟
با سردی به چشمانش خیره شدم.
ــ شاید! آسمان پرده ای نداشت بخاطر همین هم هستش که گاهی آلوده می شد ولی باز هم آنقدر پهن و وسیع بود که همه ی اینها را به دوش بکشد و تغییری نکند.
آخرین ویرایش توسط مدیر: