اختصاصی | ماندگارترین جملات آغازین کتابها |

هوالکافی


هر کتاب، با یک جمله شروع میشود.
بعضی جمله ها اما هیچوقت تمام نمیشوند..


منبع: che.ketabi
 
»» فارنهایت 451


سوزاندن، لذت داشت.
لذت خاصی بود دیدن چیزهایی که در آتش میسوختند،
سیاه میشدند و تغییر میکردند.
 
»» داستان دوشهر


بهترین روزگار و بدترین ایام بود.
دوران عقل و زمان جهل بود.
روزگار اعتقاد و عصر بی باوری بود.
موسم نور و ایام ظلمت بود.
بهار امید بود و زمستان ناامیدی.
همه چیز در پیش روی گسترده بود و چیزی در پیش روی نبود
 
»» بیگانه


امروز، مادرم مُرد.
شاید هم دیروز، نمیدانم.
 
»» جای خالی سلوچ


مرگان سر از بالین برداشت، سلوچ نبود!
 
»» آناکارنینا


همه خانواده های خوشبخت به یکدیگر شبیه اند،
اما هر خانواده بدبخت، به شیوه خود بدبخت است.
 
»» گتسبی بزرگ


در سالهایی که جوان تر و به ناچار آسیب پذیر تر بودم،
پدرم پندی به من داد که آن را تا به امروز در ذهن خود مزه مزه میکنم.
او گفت هر وقت دلت خواست عیب کسی رو بگیری،
یادت باشد که در این دنیا همه مردم مزایای تو را نداشته اند.
 
»» لولیتا


لولیتا، چراغ زندگانی من، آتش کالبد من،
گناه من، جان من.
لو لی تا؛ نوک زبان سه بار میچرخد
تا از پایین به کام بنشیند و بار سوم به دندان، لو لی تا.
 
»» عشق سالهای وبا


اجتناب ناپذیر بود؛
عطر و بوی بادام تلخ همیشه او را
به یاد سرنوشت عشق یکطرفه می انداخت.
 
»» ملکوت


در ساعت یازده شب چهارشنبه ی آن هفته
جن در آقای مودت حلول کرد.
 
عقب
بالا پایین