پیلتوور و زاون: دو شهر و یک سرنوشت

جغد برفی

کاربر خودمانی
کاربر انجمن
نوشته‌ها
نوشته‌ها
351
پسندها
پسندها
100
امتیازها
امتیازها
43
سکه
103
جهان بزرگ رو*ن‌ترا

در جهان پهناور رو*ن‌ترا (Runeterra)، شهرهای پیلتوور (Piltover) و زاون (Zaun) نتنها دو منطقه‌ی جغرافیایی، بلکه دو روایت اجتماعی و سیاسی کاملا متضاد را نمایندگی می‌کنند، روایتی که سریال انیمیشنی آرکین در فصل اول خود آن را بشکلی بی‌سابقه از سطح یک جهان داستانی به سطح تحلیل اجتماعی ارتقا داد. رو*ن‌ترا جهانیست که در آن جادو، تکنولوژی، امپراتوری‌ها و ساختارهای طبقاتی هم‌زمان تنفس می‌کنند، اما در میان تمام این سرزمین‌ها، کمتر جایی باندازه‌ی پیلتوور و زاون تنش ساختاری و دوگانگی طبقاتی را درون یک واحد شهری به تصویر می‌کشد. آن‌ها دو نیمه‌ی یک پیکره‌اند: هر کدام با تاریخ، فرهنگ و مسیر تکامل متفاوت، اما درواقع بگونه‌ای غیرقابل‌انکار به یکدیگر وابسته.

در مقیاس بزرگ‌تر رو*ن‌ترا، این دو شهر مثل یک جهان کوچک عمل می‌کنند، آزمایشگاهی که در آن می‌توان تضادهای قدیمی میان پیشرفت و فقر، علم و بقا، قانون و بی‌قانونی، طبقه‌ی حاکم و طبقه‌ی فراموش‌شده را مشاهده کرد. درحالی‌که بسیاری از ملت‌ها و تمدن‌ها در رو*ن‌ترا حول محور مذهب، قدرت نظامی یا تاریخ کهن شکل گرفته‌اند، پیلتوور و زاون نمونه‌ی از شهرهایی هستند که در دل یک تمدن واحد، به دو حقیقت کاملا متناقض تقسیم شده‌اند. همین موقعیت خاص، آن‌ها را به یکی از سیاسی‌ترین نقاط رو*ن‌ترا تبدیل می‌کند، جایی که تقابل ایدئولوژی‌ها نه در میدان نبرد، بلکه در بالای پل‌ها، لابلای کارخانه‌ها و درون شوراها رقم می‌خورد.

انمیشین آرکین با تمرکز بر این دو شهر، در حقیقت بخش کوچکی از رو*ن‌ترا را انتخاب می‌کند تا از طریق آن تصویری کلانتر از تضادهای جهان را بازتاب دهد. در رو*ن‌ترا، هر سرزمین با تهدیدها و تناقض‌های خود روبروست، از شادوآیلز گرفته تا فراجه‌ورد و نکسوس، اما هیچ‌کدام مانند پیلتوور و زاون به‌عنوان دو واحد به‌ظاهر جدا اما از نظر تاریخی، اقتصادی و سیاسی بهم‌چسبیده، نقشی چنین نمادین ایفا نمی‌کنند. در این جهان، پیلتوور و زاون نه دو شهر عادی، بلکه دو سرنوشت مشترک هستند که هر تلاش برای جداسازی‌شان، به‌جای حل بحران، آن را تشدید می‌کند. همین وابستگی ناگزیر، آن‌ها را در مرکز توجه لور و داستان‌پردازی معاصر رو*ن‌ترا قرار داده‌است، جایی که هر تغییر کوچک در یکی، می‌تواند لرزه‌ای عظیم در دیگری ایجاد کند.

جغرافیا: شهر پیشرفت و شهر بدبختی

در جغرافیای پاره‌پاره‌ی پیلتوور و زاون، ارتفاع چیزی بیش از یک ویژگی طبیعیست، و ابزاری سیاسی برای تعیین این‌که چه کسی دیده می‌شود و چه کسی باید در تاریکی بماند بحساب می‌آید. پیلتوور، نشسته بر فراز صخره‌ها و پل‌های عظیم، با نور، فلزات براق و معماری باشکوهش خود را شهر پیشرفت می‌نامد، شهری که هر منبع قدرت، هر اختراع مهم و هر تصمیم حیاتی از بالای همین ارتفاعات صادر می‌شود. این نماهای طلایی نه فقط نماد تکنولوژی و موفقیت، بلکه نقابی‌اند که شکاف عمیق اجتماعی زیر پایشان را پنهان می‌کنند. پیلتوور به‌ظاهر شهری آزاد و آینده‌نگرست، اما دسترسی به این آینده فقط نصیب کسانی می‌شود که از فیلتر ثروت، نسب، نفوذ یا استعداد مورد تایید نخبگان عبور کرده باشند.

در سوی دیگر، زاون زیر همان سازه‌ها و پل‌ها دفن شده، شهری فرودست، اما زنده و پرتلاطم. هوای اینجا نتنها آلوده بلکه سنگین از تاریخ نابرابریست، تاریخی که از دل فروپاشی و بی‌توجهی ساخته شده. زاون محل کسانیست که اجازه یا امکان ورود به پیلتوور را ندارند، آنها که قربانی سامانه‌های اقتصادی و اجتماعی‌اند، نه انتخاب‌های فردی. در این شهر، دود کارخانه‌ها و نشت مواد شیمیایی با زندگی روزمره آمیخته شده، خیابان‌ها مکانی‌اند که کودکان بی‌سرپرست، کارگران فرسوده و معتادان به شیمر (Shimmer) در آن دست و پا می‌زنند. زاون فقط آلوده نیست، این آلودگی بخشی از سیاست‌است، بخشی از سازوکاری که قرار بوده این طبقه را در همان عمق نگاه دارد.

نکتهٔ‌ی کلیدی این‌است که این دوگانگی جغرافیایی، انعکاس مستقیم یک ساختار قدرت‌است. پیلتوور از زاون جدا نیست، روی آن بنا شده. رفاه طبقه‌ی بالا بدون نادیده‌گرفتن رنج طبقه‌ی پایین شکل نمی‌گیرد. هتا آلودگی زاون محصول مستقیم کارخانه‌ها و پیشرفت‌های تکنولوژیک پیلتوورست، پیشرفتی که هزینه‌اش از بدن و نفس مردم زیرزمین پرداخت می‌شود. این رابطه‌ی یک‌سویه، زاون را از یک منطقه‌ی فرودست به یک نظام فرودست تبدیل کرده: جایی که انسان بمانند شمع می‌سوزد، تا نور پیلتوور درخشان‌تر دیده شود.

آرکین این جغرافیای دوپاره را با دقت جامعه‌شناسانه ثبت می‌کند: هر پل یک مرز طبقاتیست، هر پله یک فاصله‌ی قدرت، و هر لایه‌ی مه‌آلود زاون یادآوری می‌کند که پیشرفت پیلتوور تنها در صورتی ممکن‌است که کسی دیگر در تاریکی باقی بماند. این جغرافیا نه تصادفیست و نه صرفا پس‌زمینه‌ی بصری، بلکه ستون فقرات تضاد سیاسی و طبقاتیست که سرنوشت هر دو شهر را بهم گره می‌زند.

تاریخچه‌ی جدایی و تضاد طبقاتی

تاریخ پیلتوور و زاون، تاریخ یک جدایی مصنوعیست، جدایی‌ای که از دل یک فاجعه آغاز شد و سپس با سیاست، قدرت و بی‌تفاوتی طبقه‌ی بالا تثبیت شد. زمانی نچندان دور، این دو منطقه یک شهر واحد بودند، مجموعه‌ای صنعتی و پرهیاهو که با همکاری مهندسان، شیمیاگران و کارگران اداره می‌شد. اما فاجعه‌ای مهیب، ترکیبی از بی‌احتیاطی تکنولوژیک، اختلافات سیاسی و سومدیریت، باعث شد بخش زیرین شهر فرو بریزد. مردم، کارخانه‌ها و محله‌های فقیرتر در اعماق مدفون شدند، درحالی‌که نخبگان و زیرساخت‌های مرکزی جان سالم بدر بردند. این رویداد به‌جای آن‌که آغاز بازسازی مشترک باشد، نقطه‌ی آغاز یک تفکیک طبقاتی نهادینه‌شده شد.

پس از فروپاشی زاون، به‌جای اینکه شهر اصلی پایین‌رفته را احیا کنند، قدرت‌های پیلتوور انتخاب کردند که بر فراز ویرانه‌ها ساخت‌وساز کنند. این تصمیم که هم اقتصادی و هم سیاسی بود، بمرور شکافی ایجاد کرد که سرانجام دیگر قابل انکار نبود. پیلتوور روی همان زمین‌هایی بنا شد که روزی زاون بخشی از آن بود، و این ساختار بالاتر نه فقط یک تصمیم عمرانی، بلکه بیانیه‌ای درباره‌ی ارزش انسان‌ها بود: آنهایی که زیر زمین ماندند، نه از نظر طبقه‌ی حاکم اولویت داشتند و نه نماینده‌ای در نهادهای قدرت. در نتیجه زاون به‌صورت طبیعی بازسازی نشد، بلکه از دل آوار و آلودگی سربرآورد، با اقتصادی مبتنی بر بقا، خشونت، کارهای پرخطر و آزمایش‌های شیمیایی، بیرون از دیدرس و اراده‌ی شهر بالایی.

این تاریخ دوپاره نقطه‌ی آغاز تنشی دائمی شد که در آرکین به اوج خود رسید. پیلتوور شهری شد که پیشرفت را متعلق به خود می‌دانست و در روایت رسمی، علت سقوط زاون را ضعف، بی‌نظمی یا فقدان صلاحیت ساکنانش معرفی می‌کرد، درحالی‌که حقیقت این بود: همان سقوط، محصول ترکیب خطرناک جاه‌طلبی نخبگان و بی‌دفاعی طبقات پایین بود. این بازنویسی تاریخ به پیلتوور اجازه داد هویت خود را بر مبنای برتری بنا کند، شهری که فکر می‌کرد بدون زاون می‌تواند پاک باقی بماند، غافل از اینکه آلایش پایین دستاورد مستقیم تصمیمات خودش‌است.

از سوی دیگر زاون، که به‌جای کمک دریافت کردن بحال خود رها شد، به آینه‌ای تبدیل گشت که تمام تناقضات پیلتوور را بازتاب می‌داد: اگر پیلتوور نماد پیشرفت بود، زاون نماد هزینه‌ی آن پیشرفت بود. اگر یکی قانون‌محور بود، دیگری محصول بی‌قانونی تحمیلی بود. اگر یکی آینده‌گرا بود، دیگری گرفتار تاریخ تحریف‌شده‌ای بود که رهبران پیلتوور روایت آن را در دست داشتند. جدایی این دو شهر هرگز طبیعی یا اجتناب‌ناپذیر نبوده، بلکه محصول قدرت‌است. همین تضاد طبقاتی، ریشه‌ی تمام بحران‌هاییست که سرانجام در آرکین شعله‌ور می‌شود، بحرانی که نشان می‌دهد وقتی شهری بالادست روی رنج ساکنان زیر زمین ساخته شود، دیر یا زود زمین زیر پای هر دو خواهد لرزید.

هکس‌تک: فناوری‌ای که شکاف را عمیق‌تر کرد

هکس‌تک (Hextech) در ظاهر معجزه‌ی عصر جدید پیلتوور بود، ترکیبی از جادو و علم که به انسان اجازه می‌داد نیروهایی را مهار کند که پیش‌تر فقط در اختیار معدودی از ساحران و موجودات افسانه‌ای قرار داشت. اما در بستر سیاسی و اجتماعی پیلتوور و زاون، هکس‌تک نه صرفا یک کشف علمی، بلکه ابزار جدیدی برای بازتولید نابرابری شد. این فناوری از همان لحظه‌ی تولد، در حصار طبقه‌ی ثروتمند و نهادهای تصمیم‌گیر قرار گرفت، شورایی که نه بر اساس نیاز عمومی، بلکه بر اساس منافع اقتصادی و امنیتی خود تصمیم اخذ می‌کرد. هکس‌تک به‌جای آن‌که راهی برای کاهش فاصله‌ی طبقاتی باشد، به کالایی تبدیل شد که ارزشش دقیقا در انحصاری‌بودنش تعریف می‌شد.

در پیلتوور، دسترسی به هکس‌تک بمعنای دسترسی به قدرت بود، قدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی. جیس (Jayce) و هوادارانش هکس‌تک را نماد آینده‌گرایی و پیشرفت می‌دانستند، اما این پیشرفت تنها در همان برج‌های نورانی، در لابراتوارهای پرزرق‌وبرق و برای کسانی معنا داشت که از ابتدا جایگاهی در ساختار قدرت داشتند. برای اکثریت مردم زاون، هکس‌تک چیزی جز یک رویای ممنوعه نبود، فناوری‌ای که قرار بود جهان را متعادل کند اما در عمل، امکان بقا و فرصت‌های برابر را از آن‌ها دورتر کرد. هر اختراع جدید، هر وسیله‌ی درمانی، هر ابزار پیشرفته، همه تنها در دسترس طبقه‌ای قرار گرفت که از ابتدا دست بالا را داشت.

این انحصار البته تصادفی نبود. پیلتوور هکس‌تک را در حصار قانون، شورا و نهادهای نخبه‌گرا نگاه داشت، چون می‌دانست آزادشدن این فناوری، معادلات قدرت را بر هم می‌زند. اگر شهر بالا کنترل فناوری را از دست می‌داد، دیگر نمی‌توانست بر زاون حکم براند. همین ترس بود که سیاست‌های محدودکننده‌ی جیس و فشارهای شورای پیلتوور را شکل داد. در نتیجه هکس‌تک از یک فناوری نجات‌بخش به ابزاری برای کنترل اجتماعی تبدیل شد، نمونه‌ای کلاسیک از اینکه چگونه پیشرفت فناوری بدون ایجاد زیرساخت عدالت اجتماعی، تنها نابرابری را پیچیده‌تر می‌کند.

در مقابل، زاون با هکس‌تک مواجهه‌ای کاملاً متفاوت داشت: حسرت، خشم و در نهایت تلاش برای تقلید آن در قالب چم‌تک (Chemtechِ). مردم زاون از دور می‌دیدند که چگونه نیرویی که می‌توانست زندگی‌شان را تغییر دهد، به کالایی تبدیل شده بود که ارزشش دقیقا در ناکارآمد کردن‌آنان‌است. از همین‌جا شکاف میان دو شهر به جنگ فناوری تبدیل شد: یک‌سو هکس‌تک پاک، کنترل‌شده و ممتاز، و سوی دیگر چم‌تک بی‌نظم، خطرناک، اما دسترس‌پذیر. تضادی که نه‌تنها دو جهان را از هم دورتر کرد، بلکه زمینه‌ی رویارویی‌های سیاسی، نظامی و ایدئولوژیک را فراهم ساخت.

به‌این‌ترتیب، هکس‌تک تبدیل به نماد یک حقیقت دردناک در آرکین شد: تکنولوژی زمانی پیشرفت محسوب می‌شود که نابرابری را کاهش دهد، نه اینکه آن را در پوسته‌ای زیبا پنهان کند. در کیهان آرکین، این فناوری چنان‌که ادعا می‌شد روشنایی را با خود بهمراه نیاورد، بلکه سایه‌هایی عمیق‌تر ساخت، سایه‌هایی که در آن طبقه‌ی فرودست بیشتر از پیش گم شد و طبقه‌ی بالادست اوج بیشتری گرفت.

شیمر و اقتصاد زیرزمینی

شیمر در کیهان آرکین تنها یک ماده‌ی مخدر نیست، بلکه زبان رسمی اقتصاد طبقه‌ی فرودست در زاون‌است. سیلکو (Silco) آن را به‌عنوان یک ابزار قدرت معرفی می‌کرد، اما در عمق ماجرا، شیمر محصول مستقیم ساختاری بود که مردم زاون را در چرخه‌ی بی‌پایان فقر، بیماری و بی‌قانونی گرفتار کرده بود. در شرایطی که پیلتوور فناوری پاک و ممتاز خود، هکس‌تک را در انحصار نگاه می‌داشت، زاون مجبور بود معادل خطرناک و دسترس‌پذیر خودش را بسازد. شیمِر نتیجه‌ی همین اجبار بود: ترکیبی شیمیایی که از دل آزمایشگاه‌های زیرزمینی، فاضلاب‌ها و بدن‌های فرسوده استخراج می‌شد، ماده‌ای که به انسان قدرتی آنی می‌داد، اما بهایش فرسودگی ذهن، جهش جسم و نابودی تدریجی بود.

سیلکو شیمر را تنها یک محصول نمی‌دانست، بلکه آن را بچشم یک ابزار سیاسی می‌دید. وسیله‌ای برای دادن قدرت به مردمی که سال‌ها هیچ سهمی از قدرت نداشتند. در نگاه او، شیمر می‌توانست شهر زیرزمینی را به نیرویی تبدیل کند که بتواند برابر سلطه‌ی پیلتوور بایستد. اما همین وعده‌ی قدرت، به تله‌ای بدل شد که بسیاری از مردم زاون را شکار کرد: کارگرانی که برای ادامه‌ی کار نیاز به تقویت بدن داشتند، کودکان خیابانی که برای زنده‌ماندن به مسیرهای خطرناک کشیده می‌شدند، و جنگجویانی که فکر می‌کردند قدرت بیشتر به معنای آزادی بیشترست. شیمر هم سلاح بود، هم پناهگاه و هم توهم رهایی.

اقتصاد زیرزمینی زاون بر اساس همین ماده شکل گرفت، بازاری که نتنها توسط سیلکو، بلکه توسط بارون‌های شیمر (Chem-Barons) و شبکه‌های تبهکاری نگاه داشته می‌شود. شیمر نه فقط یک کالا، بلکه یک رابطه‌ی قدرت بود: هرکس بتواند آن را تولید یا کنترل کند، فرمانروای بخش بزرگی از زاون می‌شد. این اقتصاد سایه، ساختاری هم‌زمان خودویرانگر و خودتقویت‌کننده داشت. هرچه فقر و بی‌قانونی بیشتر، تقاضا برای شیمر بیشتر، و هرچه شیمر بیشتر می‌شد، وابستگی و خشونت نیز افزایش می‌یافت. زاون در یک چرخه‌ی بسته گرفتار شده بود که در آن پیشرفت تنها از مسیر تخریب بدن و روان مردم می‌گذشت.

آرکین به‌وضوح نشان داد که شیمر نتیجه‌ی شرارت فردی یک تبهکار نیست، بلکه نتیجه‌ی سرکوب سیستماتیک یک طبقه‌است. وقتی جامعه‌ی بالا منابع قدرت را انحصاری کرده باشد، جامعه‌ی پایین ناگزیر نسخه‌ی خطرناک خود را می‌سازد. شیمر تصویر زنده‌ای از این حقیقت تلخ‌است: جایی که امکانات سالم و پایدار از مردم دریغ شود، آن‌ها بهر وسیله‌ای، هتا اگر ویرانگر باشد، چنگ می‌زنند تا زنده بمانند یا چیزی شبیه به قدرت را تجربه کنند.

در نهایت، شیمِر همان‌قدر که بدن را تقویت می‌کرد، روح را نابود می‌ساخت، همان‌قدر که به زاون احساس قدرت می‌داد، آن را بیشتر در نقشی که پیلتوور برایش تعیین کرده بود محبوس می‌کرد. در این چرخه‌ی خشونت و وابستگی، سیلکو خود را معمار آزادی معرفی می‌کرد، اما ماده‌ای که می‌ساخت بیش از اینکه ابزار رهایی باشد، نشانه‌ی درد مشترکی بود که نظام دوگانه‌ی پیلتوور و زاون سال‌ها بود تولید می‌کرد.

جیس، ویکتور و سیلکو: سه نفر با سه دیدگاه متفاوت

در انیمیشن آرکین، سه کاراکتر جیس، ویکتور (Viktor) و سیلکو مرکز ثقل جدال میان پیشرفت و عدالت را می‌سازند. هرکدام از آن‌ها نتنها یک شخصیت، بلکه نمادی از یک ایدئولوژیست. سه نگاه به این‌که جامعه چگونه باید تغییر کند و چه کسی باید بهای این تغییر را بپردازد. در جهانی که پیلتوور و زاون را شکاف‌های طبقاتی از هم جدا کرده، این سه کاراکتر در نهایت نشان دادند که پیشرفت هرگز مفهومی خنثی نیست، همیشه درون خود سیاست دارد، درد دارد و قربانی.

جیس نماینده‌ی پیلتوور بود: جوانی بلندپرواز که هکس‌تک را به‌عنوان نسخه‌ی شکوهمند آینده می‌دید. او باور داشت که دانش، اگر در دست افراد درست باشد، می‌تواند صلح، رفاه و شکوفایی را با خود بهمراه بیاورد. اما مشکل جیس در این بود که عدالت را از زاویه‌ی نخبگان می‌دید. او تا مدت‌ها متوجه نمی‌شد که انحصار قدرت در پیلتوور، هکس‌تک را از ابزار رهایی به ابزار کنترل تبدیل کرده‌است. جیس از آن نوع اصلاح‌طلبانی بود که قصد اصلاح دارند اما وقتی به قدرت نزدیک می‌شوند، خودشان به بخشی از ساختار تبدیل می‌گردند. انتخاب‌های او، بویژه زمانی که وارد بازی شورا شد، نشان داد که پیشرفت از دید او بیش از آن‌که عدالت‌محور باشد، مدیریت‌شده و مشروط به تصمیمات سیاست‌گذاران‌است.

در نقطه‌ی مقابل، ویکتور ایستاده بود، مردی از زاون، اما برآمده از نبوغی خاموش که با درد، بیماری و محرومیت رشد کرده بود. او دانش را نه موهبتی متعلق به طبقه‌ی بالا، بلکه حق همه‌ی انسان‌ها می‌دانست. برای ویکتور پیشرفت باید دموکراتیک می‌بود، آنچه ساخته می‌شد باید جهان را برای فرودستان قابل‌زیست‌تر می‌کرد، نه امن‌تر برای ثروتمندان. اما مسیر او نیز بی‌خطر نبود. ناامیدی از محدودیت‌های جسمی، فشار ساختارهای پیلتوور و بی‌پاسخ ماندن آرزوی عدالت، ویکتور را بسمت پرسش‌هایی کشاند که اخلاق دانش را فراتر از مرزهای انسانی هل داد. او بین خیر جمعی و قدرت فناورانه استحاله شد، نمادی از این حقیقت که هتا متعهدترین آرمان‌گرایان نیز ممکن‌است در سایه‌ی استیصال از مسیر انسانی دور شوند.

و در گوشه‌ای دیگر سیلکو قرار داشت، مردی که نه اصلاحات را باور می‌کرد و نه دسترسی برابر را. برای او عدالت فقط زمانی معنا داشت که زاون کاملا آزاد می‌شد، هتا اگر این آزادی از مسیر خشونت و کنترل مطلق بگذرد. سیلکو از هکس‌تک و شورا نفرت داشت، اما در مقابل، خود شیمر را به ابزاری شبه‌استبدادی تبدیل کرد، ماده‌ای که قدرت می‌داد اما وابسته می‌ساخت، به مقاومت شکل می‌داد اما نابودی را نیز به‌همراه داشت. عدالت در نگاه سیلکو چیزی بود که باید از دل آتش زاده می‌شد، نه از میزهای مذاکره. او می‌خواست که زاون برخیزد، اما این برخاستن برای او بمعنای قربانی‌شدن بسیاری از افراد بود، قربانیانی که او آنها را بهای آزادی می‌نامید.

این سه مرد، سه مسیر را نشان می‌دهند:

جیس پیشرفت را در چارچوب قدرت موجود می‌بیند.

ویکتور پیشرفت را برای رهایی انسان‌ها می‌خواهد.

سیلکو عدالت را حق گرفته‌شده و نه داده‌شده می‌داند.

آرکین با قراردادن این سه کاراکتر در کنار هم، به یک نکته‌ی بنیادی اشاره می‌کند: در جهانی نابرابر، هر تلاشی برای پیشرفت بدون پاسخ به مسئله‌ی عدالت، دیر یا زود به بحران می‌انجامد. جیس، ویکتور و سیلکو هرکدام بشکلی نشان دادند که عدالت بدون قدرت خیالی بیش نیست، و قدرت بدون اخلاق، آینده‌ای را می‌سازد که شاید پیشرفته‌تر باشد، اما انسانی‌تر نه.

بازتاب تضادها در کیهان لیگ افسانه‌ها

در لیگ افسانه‌ها، تضاد میان پیلتوور و زاون به انیمیشن آرکین محدود نمی‌شود، بلکه در تار و پود لور بازی تنیده شده و در شخصیت‌ها، مناطق، فناوری‌ها و هتا سبک بازی قهرمانان بازتاب پیدا کرده‌است. رایت (Riot) سال‌ها پیش از آرکین نیز این دو شهر را به‌عنوان دو قطب متضاد معرفی کرده بود، یکی نماد فناوری پاک و پیشرفت کنترل‌شده، دیگری نماد ابداع بی‌قید، شیمی خطرناک و بقا در هرج‌ومرج. آرکین فقط آن چیزی را که سال‌ها در لور دیده می‌شد، با جزئیات سیاسی و انسانی‌تر بازتعریف کرد.

در جهان رسمی بازی، این تنش دائما در روایت شخصیت‌ها نمایان می‌شود. قهرمانان پیلتوور مثل جیس، کیتلین (Caitlyn) و هیمردینگر (Heimerdinger) معمولا در نقش حافظان نظم ظاهر می‌شوند، آن‌ها علم را ابزاری برای رفاه، امنیت و ارتقای اجتماعی می‌دانند. معماری ابزارهایشان تمیز، براق و دقیق‌است، تجسم همان زیبایی‌شناسی پیلتووری. در سوی دیگر اما قهرمانان زاون، از جینکس (Jinx) و اکو (Ekko) گرفته تا سینجد (Singed)، وارویک (Warwick) و رنتا گلسک (Renata Glasc) نماینده‌ی جهانی‌اند که در آن علم با بقا گره خورده‌است، جایی که نوآوری از دل بحران و آلودگی می‌روید. این تفاوت نتنها در داستان‌ها بلکه در طراحی بصری و هویت مکانیکی قهرمانان هم دیده می‌شود: ابزارهای پیلتوور منظم و دقیق‌اند، درحالی‌که فناوری زاون آشفته، پرخطر و تجربیست.

در نقشهٔ جهان رو*ن‌ترا نیز این جدایی بچشم می‌آید. رایت عمدا این دو شهر را در کنار هم و با مرزی مبهم ترسیم می‌کند تا نشان دهد چطور یک تضاد طبقاتی می‌تواند در دل یک فضای مشترک ریشه بدواند. در جهان داستانی به‌طور مداوم تأکید می‌شود که پیلتوور برای شکوفایی اقتصادی‌اش به زیرساخت‌های صنعتی زاون وابسته‌است، کارخانه‌ها، آزمایشگاه‌های غیرایمن، و نیروی کاری که در شرایط سخت کار می‌کند. هتا تجارت دریایی و سیستم حمل‌ونقل مشترک آن‌ها، به‌ویژه از طریق دروازه‌های خورشید (Sun Gates) نمادی از این وابستگی دوسویه است: شهری که از زاون جداست، اما بدون آن نمی‌تواند دوام بیاورد.

از نظر روایی، رایت تضاد این دو شهر را در خطوط داستانی گسترده‌تر جهان نیز امتداد می‌دهد. حضور بارون‌های شیمر در لور، فرقه‌های شیمیایی، دستگاه‌های خطرناک سینجد ، و ابداعات اکو که زمان را می‌شکند، همگی بیانگر این هستند که زاون تنها شهر بدبختی نیست، بلکه جایگزین جهان ممکن پیلتوورست، جهانی که اگر قدرت از انحصار رها شود می‌تواند بشکلی متفاوت، آزاد اما پرریسک پیشرفت کند. همین تنش، برخوردهای تاریخی قهرمانان را شکل می‌دهد: دوستی‌هایی که به دشمنی تبدیل می‌شوند مثل جیس و ویکتور، یا اتحادهای شکننده‌ای که تنها در بحران شکل می‌گیرند مثل همکاری موقتی کیتلین و اکو.

در نهایت، پیلتوور و زاون در لیگ افسانه‌ها نه دو منطقه‌ی ساده، بلکه یکی از پایدارترین تضادهای ایدئولوژیک جهان بازی‌اند. این تضاد با هر قهرمان جدید، هر رویداد لوری و هر محتوای بصری ادامه پیدا می‌کند، یادآور اینکه شکاف طبقاتی یک بحران درونیست که هتا در یک جهان فانتزی نیز پایانی ندارد. آرکین فقط این تضاد را برجسته‌تر کرد، اما بازی سال‌هاست نشان می‌دهد که آیندهٔ رو*ن‌ترا مثل آینده‌ی هر جامعه‌ی نابرابر در گرو این‌است که این دو شهر بالاخره چگونه با یکدیگر روبه‌رو می‌شوند: با اصلاح، با انقلاب، یا با فروپاشی.

بازخن: https://boofnameh.ir/fictional-worlds/league-of-legends/piltover-and-zaun/
 
آخرین ویرایش:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 3)
عقب
بالا پایین