M m.amir کاربر خودمانی کاربر انجمن نوشتهها نوشتهها 360 پسندها پسندها 144 امتیازها امتیازها 43 سکه 7 1/15/24 #1 به کوی لاله رخان هر که عشقباز آید امید نیست که دیگر به عقل باز آید سعدی آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/15/24
Diako کاربر خبره کاربر انجمن نوشتهها نوشتهها 16,928 پسندها پسندها 6,158 امتیازها امتیازها 463 سکه 779 1/15/24 #2 در گشت و گذارم از عقل به اوهام نزدیکم و دورم چون کفر به خیام شایسته ی تحسین سیلی خور دشنام بازیچه ی تقدیر فرسوده ی ایام پلکی بزن ای مرگ ! تا پرکشم از بام - فاضل نظری آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/15/24
در گشت و گذارم از عقل به اوهام نزدیکم و دورم چون کفر به خیام شایسته ی تحسین سیلی خور دشنام بازیچه ی تقدیر فرسوده ی ایام پلکی بزن ای مرگ ! تا پرکشم از بام - فاضل نظری
Diako کاربر خبره کاربر انجمن نوشتهها نوشتهها 16,928 پسندها پسندها 6,158 امتیازها امتیازها 463 سکه 779 1/15/24 #3 ای همهمه ی نام ! ای خلوت اوهام ای ماه دل افروز ای شام سیه فام خورشیدم و خاموش دریایم و آرام چشمی که جدا ماند از شاخه ی بادام اشکی که فرو ریخت در آینه ی جام نامم همه جا رفت پیغام به پیغام از قونیه تا بلخ از تیمره تا شام آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/15/24
ای همهمه ی نام ! ای خلوت اوهام ای ماه دل افروز ای شام سیه فام خورشیدم و خاموش دریایم و آرام چشمی که جدا ماند از شاخه ی بادام اشکی که فرو ریخت در آینه ی جام نامم همه جا رفت پیغام به پیغام از قونیه تا بلخ از تیمره تا شام
Diako کاربر خبره کاربر انجمن نوشتهها نوشتهها 16,928 پسندها پسندها 6,158 امتیازها امتیازها 463 سکه 779 1/15/24 #4 خورشید به دریا زد و برخواست بخارم تا ابر شوم بر سر چتر تو ببارم تو میوه درباری یک شاخه دوری من میوه افتاده به چرخ تره بارم ته دست نشستی ، پی آزار که هستی؟ ای آس دل گمشده بر میز قمارم رفتی که نیایی و نیامد خبر از تو یک روز می آید که می آیی به مزارم تا چشم رفیقان به نگاه تو نیافتد بر شیشه ی تصویر تو خوابیده غبارم ای شاخه گل روز ملاقات ندیدی بعد از تو چه آمد سر پاییز و بهارم صدبار قلم تیز شد و خاطره نگذاشت یک جمله شکایت به نگارم ، بنگارم دامان تو چین دارد و دیوار، بلند است دستم برسد یا نرسد شکرگزارم - احسان افشاری آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/15/24
خورشید به دریا زد و برخواست بخارم تا ابر شوم بر سر چتر تو ببارم تو میوه درباری یک شاخه دوری من میوه افتاده به چرخ تره بارم ته دست نشستی ، پی آزار که هستی؟ ای آس دل گمشده بر میز قمارم رفتی که نیایی و نیامد خبر از تو یک روز می آید که می آیی به مزارم تا چشم رفیقان به نگاه تو نیافتد بر شیشه ی تصویر تو خوابیده غبارم ای شاخه گل روز ملاقات ندیدی بعد از تو چه آمد سر پاییز و بهارم صدبار قلم تیز شد و خاطره نگذاشت یک جمله شکایت به نگارم ، بنگارم دامان تو چین دارد و دیوار، بلند است دستم برسد یا نرسد شکرگزارم - احسان افشاری
Diako کاربر خبره کاربر انجمن نوشتهها نوشتهها 16,928 پسندها پسندها 6,158 امتیازها امتیازها 463 سکه 779 1/15/24 #5 یار گرفتهام بسی چون تو ندیدهام کسی شمع چنین نیامدهست از در هیچ مجلسی عادت بخت من نبود آن که تو یادم آوری نقد چنین کم اوفتد خاصه به دست مفلسی صحبت از این شریفتر صورت از این لطیفتر دامن از این نظیفتر وصف تو چون کند کسی خادمه سرای را گو در حجره بند کن تا به سر حضور ما ره نبرد موسوسی روز وصال دوستان دل نرود به بوستان یا به گلی نگه کند یا به جمال نرگسی گر بکشی کجا روم تن به قضا نهادهام سنگ جفای دوستان درد نمیکند بسی قصه به هر که میبرم فایدهای نمیدهد مشکل درد عشق را حل نکند مهندسی این همه خار میخورد سعدی و بار میبرد جای دگر نمیرود هر که گرفت مونسی - سعدی آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/15/24
یار گرفتهام بسی چون تو ندیدهام کسی شمع چنین نیامدهست از در هیچ مجلسی عادت بخت من نبود آن که تو یادم آوری نقد چنین کم اوفتد خاصه به دست مفلسی صحبت از این شریفتر صورت از این لطیفتر دامن از این نظیفتر وصف تو چون کند کسی خادمه سرای را گو در حجره بند کن تا به سر حضور ما ره نبرد موسوسی روز وصال دوستان دل نرود به بوستان یا به گلی نگه کند یا به جمال نرگسی گر بکشی کجا روم تن به قضا نهادهام سنگ جفای دوستان درد نمیکند بسی قصه به هر که میبرم فایدهای نمیدهد مشکل درد عشق را حل نکند مهندسی این همه خار میخورد سعدی و بار میبرد جای دگر نمیرود هر که گرفت مونسی - سعدی
Diako کاربر خبره کاربر انجمن نوشتهها نوشتهها 16,928 پسندها پسندها 6,158 امتیازها امتیازها 463 سکه 779 1/15/24 #6 نگرانم ! ولی چه باید کرد؟ عشق ، دلواپسی نمی فهمد ! درد من، خطِ میخی است عزیز درد من را کسی نمی فهمد ! بغض کردن میان خندیدن تکیه دادن به کوه ِ نامرئی خسته ام از ضوابط عُرفی خسته ام از روابط شرعی هیچ کس، هیچ کس نمی داند به نگاهت چه عادتی دارم هیچ فرقی نمی کند دیگر اینکه با تو چه نسبتی دارم … آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/15/24
نگرانم ! ولی چه باید کرد؟ عشق ، دلواپسی نمی فهمد ! درد من، خطِ میخی است عزیز درد من را کسی نمی فهمد ! بغض کردن میان خندیدن تکیه دادن به کوه ِ نامرئی خسته ام از ضوابط عُرفی خسته ام از روابط شرعی هیچ کس، هیچ کس نمی داند به نگاهت چه عادتی دارم هیچ فرقی نمی کند دیگر اینکه با تو چه نسبتی دارم …
Diako کاربر خبره کاربر انجمن نوشتهها نوشتهها 16,928 پسندها پسندها 6,158 امتیازها امتیازها 463 سکه 779 1/15/24 #7 بی تو پتیاره ی پاییز مرا می شکند این شبِ وسوسه انگیز مرا می شکند بی تو بی کار و کسم وسعت پشتم خالی است گل تو باشی ... من مفلوک دو مُشتم خالی است بی تو تقویم پُر از جمعه بی حوصله هاست و جهان مادر آبستن خط فاصله هاست پسری خِیر ندیدم که دِگر شک دارم بعد از این هم به دعاهای پدر شک دارم می پَرم ، دلهره کافی است ، خدایا تو ببخش خودک*شی دستِ خودم نیست ، خدایا تو ببخش - علیرضا آذر آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/15/24
بی تو پتیاره ی پاییز مرا می شکند این شبِ وسوسه انگیز مرا می شکند بی تو بی کار و کسم وسعت پشتم خالی است گل تو باشی ... من مفلوک دو مُشتم خالی است بی تو تقویم پُر از جمعه بی حوصله هاست و جهان مادر آبستن خط فاصله هاست پسری خِیر ندیدم که دِگر شک دارم بعد از این هم به دعاهای پدر شک دارم می پَرم ، دلهره کافی است ، خدایا تو ببخش خودک*شی دستِ خودم نیست ، خدایا تو ببخش - علیرضا آذر
Diako کاربر خبره کاربر انجمن نوشتهها نوشتهها 16,928 پسندها پسندها 6,158 امتیازها امتیازها 463 سکه 779 1/15/24 #8 این جماعت همه گرگند مبادا که تو را پیِ یک شامِ بزرگند مبادا که تو را دانه و دام زیاد است مبادا که تو را مرد بد نام زیاد است مبادا که تو را پشت دیوار نشسته اند مبادا که تو را نانجیبان همه هستند مبادا که تو را تا مبادا که تو را باز مبادا که تو را پرده بر پنجره انداز مبادا که تو را دل به دریا زده ای پهنه سراب است نرو برف و کولاک زده راه خراب است نرو بی تو من با بدن لـ ـختـ خیابان چه کنم ؟ با غم انگیز ترین حالتِ تهران چه کنم ؟ آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/15/24
این جماعت همه گرگند مبادا که تو را پیِ یک شامِ بزرگند مبادا که تو را دانه و دام زیاد است مبادا که تو را مرد بد نام زیاد است مبادا که تو را پشت دیوار نشسته اند مبادا که تو را نانجیبان همه هستند مبادا که تو را تا مبادا که تو را باز مبادا که تو را پرده بر پنجره انداز مبادا که تو را دل به دریا زده ای پهنه سراب است نرو برف و کولاک زده راه خراب است نرو بی تو من با بدن لـ ـختـ خیابان چه کنم ؟ با غم انگیز ترین حالتِ تهران چه کنم ؟
Diako کاربر خبره کاربر انجمن نوشتهها نوشتهها 16,928 پسندها پسندها 6,158 امتیازها امتیازها 463 سکه 779 1/15/24 #9 چایِ داغی که دلم بود به دستت دادم آنقدر سرد شدم ، از دهنت افتادم و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد و زمان چَنبره زد کار به دستم بدهد تو نباشی من از آینده خود پیر ترم از خرِ زخمی ابلیس زمین گیر ترم تو نباشی من از اعماق غرورم دورم زیر بی رحم ترین زاویه ی ساطورم تو نباشی من و این پنجره ها هم زردیم شاید آخر سرِ پاییز توافق کردیم هر کسی شعله شد و داغ به جانم زد و رفت من تو را دو ... دهنه روی دهانم زد و رفت همه شهر مهیاست مبادا که تو را آتش معرکه بالاست مبادا که تو را آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/15/24
چایِ داغی که دلم بود به دستت دادم آنقدر سرد شدم ، از دهنت افتادم و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد و زمان چَنبره زد کار به دستم بدهد تو نباشی من از آینده خود پیر ترم از خرِ زخمی ابلیس زمین گیر ترم تو نباشی من از اعماق غرورم دورم زیر بی رحم ترین زاویه ی ساطورم تو نباشی من و این پنجره ها هم زردیم شاید آخر سرِ پاییز توافق کردیم هر کسی شعله شد و داغ به جانم زد و رفت من تو را دو ... دهنه روی دهانم زد و رفت همه شهر مهیاست مبادا که تو را آتش معرکه بالاست مبادا که تو را
Diako کاربر خبره کاربر انجمن نوشتهها نوشتهها 16,928 پسندها پسندها 6,158 امتیازها امتیازها 463 سکه 779 1/15/24 #10 چشممان خورد به هم، صاعقه زد پلکم سوخت نیزه ای جمجمه ام را به گلوبندِ تو دوخت سَرم انگار به جوش آمد و مغزم پوسید سرطانی شدم و مرگ محبت*کردن دوزخِ نی شدم و شعله دواندم به تنت شعله پوشیدم و مشغولِ پدر سوختنت به خودم آمدم انگار تویی در من بود این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود پیش چشم همه از خویش یَلی ساخته ام پیش چشمانِ تو اما سپر انداخته ام ناگهان دشنه به پشت آمد و تا بیخ نشست ماه من روی گرفت و سَر مریخ نشست آسِ در مشتِ مرا لاشخوران قاپ زدند کرکسان قاعده را از همه بهتر بلدند آخرین ویرایش توسط مدیر: 1/15/24
چشممان خورد به هم، صاعقه زد پلکم سوخت نیزه ای جمجمه ام را به گلوبندِ تو دوخت سَرم انگار به جوش آمد و مغزم پوسید سرطانی شدم و مرگ محبت*کردن دوزخِ نی شدم و شعله دواندم به تنت شعله پوشیدم و مشغولِ پدر سوختنت به خودم آمدم انگار تویی در من بود این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود پیش چشم همه از خویش یَلی ساخته ام پیش چشمانِ تو اما سپر انداخته ام ناگهان دشنه به پشت آمد و تا بیخ نشست ماه من روی گرفت و سَر مریخ نشست آسِ در مشتِ مرا لاشخوران قاپ زدند کرکسان قاعده را از همه بهتر بلدند