چه عاشقانه با من بازی کردی
و من به همین سادگی‌
در پس عاشقانه‌های تو آب شدم
گاهی باید رفت
من و عاشقانه هایم
به خانه بر می‌‌گردیم
تو خوش باش با هزار قناری
که بر آسمان دلت پرواز می‌‌کنند
می‌ خواهم ببینم
کجای جهان را خواهی‌ گرفت

امیر وجود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دنیا همین است
یک عمر دلخوش آدمهایی می‌‌شویم
که عشقشان از دور زیبا و
حرفهایشان از دور شنیدنی و
خودشان هم از دور نزدیک
حالا فقط کافیست این آدمها را کنار خودت ببینی‌
روزی هزار بار می‌‌گویی
عشق ارزانی‌ خودتان
روزهایم را به من پس بدهید


امیر وجود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلبسته ام
هیچ چیز آرامم نمی کند
من چه می‌‌دانستم
افسردگی دارد دوست داشتن

امیروجود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بعد از تو
هیچ کس را به تنهاییم راه نداده ام
تنهایى یعنى
آنقدر دوستت دارم
که دیگر هیچ مگو



امیروجود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تو با من چه کرده اى
که مى ترسم
بیایى هم
حالى براى خوب بودن نمانده باشد

امیروجود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بلاتکلیف مانده ام میان آدم ها
آدمند یا بازیگر
و من لا بلا ى این همه دوست و آشنا
دچار غربتم،
به چه عاشقی کنم
که عشق اندوه رنجواره من است
من تلخ تر از عشق به آدمی
چیزی نچشیده ام...

امیر وجود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سالها گذشت و
هی گفتیم فردا روز دیگریست
روزها یمان گذشت و
هیچ کس، هیچ کس را نفهمید.

امیروجود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بعضی‌ روزا
یه ساعتایی هست
که نه سر داره و نه ته
کافیه اون روز خورشیدم غروب کنه
تو می‌‌مونی و یه پنجره و
هزار تا بدبختی و بی‌ کسی‌ و دلواپسی
که اونم باز نه سر داره و نه ته...

امیر وجود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

بايد مرد باشى تا بفهمى
ميان چند ميليارد آدم
يكى را دوست داشته باشى و
پايش بمانى
حتى اگر نباشد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان


هميشه باش
مثل نفس كشيدن
مثل راه رفتن
مثل خوابيدن
حتى مثل سايه
يك سايه هم آغو*ش من باش
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عقب
بالا پایین