[ هاروکی موراکامی ]

خاطرات از درون شما را گرم میکنند
اما در عین حال شما را پاره پاره میکنند!




? هاروکی‌موراکامی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وقتی چیزی مرا رنج میداد،
در مورد آن با هیچ کس حرفی نمیزدم،
خودم در موردش فکر میکردم،
به نتیجه میرسیدم
و به تنهایی عمل میکردم.
نه اینکه واقعا احساس تنهایی بکنم، نه...
بلکه فکر میکردم که انسان ها در آخر، باید خودشان، خودشان را نجات بدهند ...

#هاروکی_موراکامی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

نازلـینازلـی عضو تأیید شده است.

مدیر کل انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر کل انجمن
فرشته زمینی
نوشته‌ها
نوشته‌ها
7,535
پسندها
پسندها
21,675
امتیازها
امتیازها
918
سکه
1,074
مهم نیست تا کجا فرار کنی .
فاصله هیچ چیز را حل نمی ‌کند .
وقتی طوفان تمام شد یادت نمی آید چگونه از آن گذشتی، چطور جان به در بردی ؛ حتی در حقیقت مطمئن نیستی طوفان واقعاً تمام شده باشد . اما یک چیز مسلم است!
"وقتی از طوفان بیرون آمدی، دیگر آنی نیستی که قدم به درون طوفان گذاشت! "

#هاروکی_موراکامی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
🪴❞ بعضی‌وقت‌ها سرنوشت مثل توفان شن کوچکی است که با تو تغییر مسیر می‌دهد. تو مسیر را عوض می‌کنی ولی توفان شن دنبالت می‌آید. دوباره می‌چرخی اما توفان هم می‌چرخد و دوباره و دوباره این کار را می‌کنی، مثل رقص شوم با مرگ درست قبل از سپیده‌دم. چرا؟ چون این توفان چیزی نیست که از جای دوری آمده باشد، چیزی نیست که با تو کاری نداشته باشد. این توفان خود تویی. چیزی است در درون تو.❝

- کافکا در کرانه
 
🌻 ❞ خاطره عجب چیز جالبی است. آن زمانی که در دل ماجرا بودم و تجربه‌اش می‌کردم، فکرش را هم نمی‌کردم که آن لحظه اثری ماندگار بر ذهنم بگذارد و هجده سال بعد، تک‌تک جزئیاتش را به خاطر بیاورم.❝

- جنگل نروژی
 
❞❞ چیزی که نمی‌توانم تحمل کنم آدم‌های توخالی است.
وقتی با آن‌ها روبرو می‌شوم نمی‌توانم تحملشان کنم و آخرش حرف‌هایی را می‌زنم که نباید بزنم.
تنگ نظرهای عاری از تخیل، مدارا نکردن، نظریه‌های بریده از واقعیت، اصطلاحات توخالی، آرمان‌های عاریتی، نظام‌های انعطاف ناپذیر، این‌ها چیزهایی هستند که واقعاً باعث ترسم می‌شوند. آنچه راستی راستی ازش می‌ترسم و بیزارم.
دلم می‌خواست می‌توانستم به اینجور آدم‌ها بخندم، اما نمی‌توانم...!❝

- کافکا در کرانه
 
🌲❞ همه جور بلایی سرم می‌آید. بعضی را انتخاب می‌کنم، بعضی را نمی‌کنم. دیگر نمی‌توانم یکی را از دیگری جدا کنم. منظورم این است که احساس می‌کنم همه چیز از پیش تعیین شده و من ناچارم راهی را دنبال کنم که یکی دیگر طرحش را برایم ریخته. مهم نیست که چقدر به این امور فکر کنم و چقدر تلاش در راهش به کار برم. در واقع هرچه بیشتر سعی می‌کنم، بیشتر این معنا را گم می‌کنم که کی‌ام. انگار هویتم مداری است که از آن دور شده‌ام و این احساس واقعا آزار دهنده است. اما بیش از آن، مرا می‌ترساند. حتی فکر کردن به آن مایه‌ی چندشم می‌شود.❝

- کافکا در کرانه
 
در زندگی فقط یک نفر هست
که واقعا عاشقش می‌شوی،
بقیه شبیه هستند اما آن یک نفر فرق دارد…
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 2)
عقب
بالا پایین