چالش دلنوشته‌های مناسبتی

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
?با سلام?

در این تاپیک تمامی دلنوشته‌های مناسبتی، به اشتراک گذاشته خواهد شد.
***
برنده‌ی هر دوره در زیر متن دلنوشته تگ می‌شود.
***
بر روی هر متن، مناسبت ویژه‌ی مورد چالش درج خواهد شد.



مشاهده فایل‌پیوست 12180

?مدیر بخش ادبیات?
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلنوشته مناسبتی عید غدیر:

غدیر، بهای تمام بهاران
و قطره قطره‌ی باران و موهبت بود
غدیر همان کمال نبوت بود.
غدیر همان دست‌های مهربان و پر صلابت
و پایدار توست که آسمان را برپا و نگه داشته است
سزاوار تو بود آن روز،
آن روز که در برکه روشنایی
دستانت در دستان محمد به سوی آسمان
دراز شد
و چه سزاوارتر که علی برگزیده شد در عالمیان.

«غدیر خم مبارک»



برنده‌ی چالش:??
@kiAnaz
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
حسین جان...
تمام کوچه،ها سیاه پوش تواند!
دل‌ها را نمی‌دانم؛
فکرها را نمی‌دانم؛
تو برای "شُهرت" نرفته بودی،
تو رفتی تا انسانیت را بیدار کنی!
تو رفتی تا به ما درس عاشقی،درس ایمان را یاد بدهی!
میدانم بیماری زیبا نیست ولی دوست دارم بیمار تو باشم حسین جان!


?دلنوشته ویژه ایام محرم?

مدال نقره چالش?
@•°•°•<shadab>•°•°•
 
آخرین ویرایش:
اِن‌الحُسین مِصباحُ الهُدی وَ سَفینةُ النجِّاة

با هر قدمت کوچه‌های تاریک دل‌ها را روشن می‌کنی!
دل‌ها سرگردانند، تو به داد‌مان برس.
می‌دانی آقا‌جان!
دلم پر می‌کشد به سوی حرمت...
گاهی وقت‌ها با خود می‌گویم:
اگر میشد کبوتر باشم چه خوب بود، آن‌هم کبوتر حرمت...
آقا‌جان!
کاش بودیم، تا شما تنها نباشی.
کاش بودیم، تا طفلان شما بی‌آب نمانند.
کاش بودیم در کرب‌بلا
در رکاب حسین جان را می‌کردیم فدا.
کاش بودیم...
همه عالم در بهت سرگذشت او.
تورا چشد حسین که زانو خم کرده ای!؟
می‌شنوی صدای دخترت را!
صدایت میزند، بابا کجایی؟!
بابا این‌ها می‌گویند یتیم‌ام
بابایم را چشد این‌گونه گفتند!
صدای خواهرت رامی‌شنوی!؟
صدایت میزند، برادر، خداپشت و پناهت.
امان از دل زینب.
صدا میزند ای طفل حسین!
بابایت خدایی شد...


یا ابا عبدالله الحسین


?دلنوشته ویژه ایام محرم?

مدال طلای چالش?
@Hanieh_M
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
?????دلنوشته مناسبتی ویژه پاییز:????

چهار نگین رنگارنگ بر تاج طبیعت می‌درخشند، این‌بار نوبت نگین طلایی رنگ این تاج است تا خودنمایی کند.
نامش پاییز است.پاییز! پر از حس‌های دلنشینی که تا اعماق دلت را پر می‌کند از حال خوب، حالی غیرقابل توصیف که دلم را می‌لرزاند از احساس.
عاشقانی که پرسه زنان در زیر باران‌هایش چنان کنار هم راه می‌روند که گویی این باران تماشاگه عشقی بی‌ریاست.
بوی خوش و معطر خاک‌های باران خورده را حس می‌کنم که جانم را با نفس کشیدن از ان تازه می‌کند.
برگ‌های درخت را می‌بینی؟ طلایی و اتشین رنگ چون خورشیدی که دارد غروب می‌کند.
باز این فصل امد تا با دیدن برگ‌های ریزانش و بارانی که این برگ ها را می‌برد با خود کمی تأمل کنیم و بگذاریم این باران گناهانمان را با خودش رهسپار کند...

@Hanieh_M
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

MonjiMonji عضو تأیید شده است.

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
شاعـر
مدیر بازنشسته
نوشته‌ها
نوشته‌ها
6,586
پسندها
پسندها
13,129
امتیازها
امتیازها
703
سکه
498
?????دلنوشته مناسبتی ویژه پاییز:????

همه گفتند نقاشی...
من می‌گویم قاتل!
آنقدر باران‌هایت را نرم در چشمان کودکان به تصویر کشانده اند که همه باورشان شده تو مظلومی!
غافل از آنکه همه اشک تمساح اند!
فرض کن!
چه طور می‌توانند تویی را بستایند که دل ها را آرام و لابه لای چاشنی رویاهای شکرین بهم کوک می‌زنی و بعد چنان از هم می‌شکافی که رد زخم هایش را اسید هم پاک نمی‌کند...
تو فصل سلاخی دل‌های بینوایی هستی که هنوز در بادیه عشق در پی ردپای دلبر اند!
بدون جرعه ای از گوشه چشمش!
قاتل جان...
هوهوی بادهایت کم در گوشمان بسرای!
بگذار تا یک فنجان نفس راحت بکشد این ویران‌خانه دل!

@Ronahi
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین