انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان
چشمانت راز آتش بود.
در التهاب قلب ویران شده ام
و لبانت چون دشنه ای سوزان که مرهم تمام زخم های قبل از تو با من بود !
و آنقدر با آتش دوست داشتن و عطر تنت زندگی کرده ام
که همه چیز را از یاد برده ام جز تو و حالا دیگر هراسی ندارم
از این همه سوختن از این همه زخم و خاکسترِ خاطراتی
که از من و تو به جای خواهد ماند.
“محدثه بلوکی”
	
	
	
				
			چشمانت راز آتش بود.
در التهاب قلب ویران شده ام
و لبانت چون دشنه ای سوزان که مرهم تمام زخم های قبل از تو با من بود !
و آنقدر با آتش دوست داشتن و عطر تنت زندگی کرده ام
که همه چیز را از یاد برده ام جز تو و حالا دیگر هراسی ندارم
از این همه سوختن از این همه زخم و خاکسترِ خاطراتی
که از من و تو به جای خواهد ماند.
“محدثه بلوکی”
			
				آخرین ویرایش توسط مدیر: 
			
		
	
								
								
									
	
		
			
		
	
								
							
							 
	