با سلام خدمت همه ی دوستان عزیز
مدیران گرامی
و کاربران انجمن کافهی نویسندگان
خب همین طور که از اسم تاپیک معلومه! قراره به بررسی
فیلم ترسناک و پرطرفدار آنابل بپردازیم
که در دنیا طرفداران زیادی داره
و خیلی از ببینده ها، از کارگردان این فیلم انتظار دارن که
فیلمی ترسناک تر و بهتر از آنابل رو روانه ی بازار کنه.
اگرچه اِد و لورین وارن فوت کردهاند، اما آنها بهعنوانِ متخصصانِ پیشگامِ آمریکا در حوزهی ارواح و شیطانشناسی شناخته میشوند. مهمتر از آن اینکه در طولِ ۵۰ سال گذشته، مقاماتِ مذهبی مرتبا برای کنترل کردنِ برخی از شرورترین پدیدههای شیطانی در ایالات متحده به اِد و لورین روی آوردهاند. با وجودِ مرگِ اِد در سال ۲۰۰۶ و مرگِ لورین در سال ۲۰۱۹، میراثِ آنها با وجودِ موزهی ماوراطبیعهای پُر از عتیقهها و اشیای نفرینشده و عجیبی که در طولِ سالها از پروندههایشان جمعآوری کردهاند و همچنین سری فیلم ترسناک «احضار» (The Conjuring) و سهگانهی «آنابل» (Annabelle) که براساسِ آنها ساخته شدهاند، حضورِ پُررنگی در فرهنگِ عامهی ژانرِ وحشت دارند
از جمله پروندههایی که اِد و لورین بهعنوانِ بازرسهای ماورطبیعه در آنها نقش داشتهاند، پروندهی «خانوادهی پِـرون» است که در سال ۱۹۷۱ در منطقهی رودآیلندِ ایالتِ نیواِنگلد به وقوع پیوسته بود و قسمت اولِ «احضار» براساسِ آن ساخته شده است؛ دیگری که «احضار ۲» از آن الهام گرفته است، پروندهی «جنگرفتگی اِنفیلد» است که در سال ۱۹۷۷ در لندن اتفاق افتاده بود؛ معروفترینشان به پروندهی «خانهی اَمیتیویل» مشهور است؛ در سال ۱۹۷۴، جوان ۲۳ سالهای به اسم رونالد دفئـو جونیور، یکی از فرزندانِ خانوادهی دفئـو، والدینش و چهار تن از خواهران و برادرانش را در خواب به قتل میرساند؛ دیگر خودتان میتوانید تصور کنید که چرا ساکنانِ جدید خانه، به کمکِ بازرسهای ماوراطبیعه نیاز پیدا کردند.
اما شاید کنجکاویبرانگیزترین پروندهی وارنها، پروندهی «عروسکِ آنابل» است؛ چگونگی معرفی این کاراکتر در قسمتِ اول «احضار»، تاثیرِ مهمی در این موضوع دارد. جیمز وان در مقامِ کارگردانِ فیلم، فقط سکانسِ افتتاحیهی فیلمش را به آنابل اختصاص میدهد و سپس، در ادامه سراغِ روایتِ قصهی متفاوتِ دیگری میرود. بهترین وحشتها، آنهایی هستند که خودشان را لو نمیدهند و هالهی اسرارآمیزِ پیرامونشان را دستنخورده حفظ میکنند. جیمز وان با رعایتِ این اصلِ قدیمی ژانر وحشت، آنابل را در مدتِ کوتاهی که جلوی دوربین بود، به جذابترین عنصرِ فیلمش تبدیل کرد.
البته که موفقیتِ مجموعهی «احضار»، به چراغ سبز گرفتنِ اسپینآفهایی با محوریتِ این عروسکِ کریه و مورمورکننده منجر شد؛ فیلمیهایی که از لحاظ کیفی بینِ «افتضاح»، «قابلتحمل» و «بدترین فیلمِ این مجموعه» در نوسان هستند. اما سکانسِ افتتاحیهی «احضار»، کارِ خودش را کرده بود؛ خارشِ عجیبی برای سر در آوردن از معمای این عروسکِ موذی به جانمان افتاده بود؛ مخصوصا با توجه با اینکه گفته میشد ظاهرا این عروسک کاملا مخلوقِ خیالپردازیهای نویسندگانِ فیلم نبوده، بلکه از منبعی واقعی سرچشمه میگیرد. اولین چیزی که از مقایسه کردنِ فیلمها با ماجرای آنابل در دنیای واقعی متوجه میشویم، خصوصیاتِ خودِ عروسک است؛ اگرچه آنابل در فیلم یک عروسکِ سرامیکِ چینی است که قیافهاش از صد کیلومتری فریاد میزند که این عروسک نه برای بازی دختربچهها، بلکه برای استفاده در فیلمهای ترسناک تهیه شده است، اما عروسک آنابل در دنیای واقعی، یک عروسکِ پارچهای با چهرهای ملایمتر و محبتآمیزتر اما همزمان مشکوکتر است.
هرچه نسخهی سینمایی آنابل بهگونهای طراحی شده که بلافاصله خودش را بهعنوانِ منبعِ تمام ترسها لو میدهد، نسخهی واقعی آنابل طراحی مبهمتر و نامطمئنتری دارد. در مواجه با نسخهی سینمایی بلافاصله مطمئن میشوی، اتفاقاتِ غیرقابلتوضیحی که دارد میافتد از گورِ این عروسک بدترکیب بلند میشود، اما در مواجه با نسخهی واقعی اینقدر مطمئن نیستی؛ نسخهی واقعی آنابل آنقدر غیرمعمول است که با نگاه به آن میدانی که یک جای کار میلنگد، اما همزمان آنقدر غیرمعمول نیست که بتوانی بهطور قاطعانهای انگشتِ اشارهات را بهعنوانِ متهم به سمتِ او بگیری؛ نسخهی واقعی آنابل با آن چشمانِ کاملا سیاهش که همچون دریچهای به بُعدِ تاریک موازی دیگری است آنقدر عجیب است که لرزه به اندامت بیاندازد، اما همزمان با آن لبخندِ نقاشیشده روی صورتش آنقدر عادی است که آدم ممکن است دوست داشته باشد آن را برای فرزندِ دخترش بخرد؛ تناقضِ شدیدِ ناشی از آنها به عروسکی منجر شده که انرژی آزاردهندهای از خودش بروز میدهد که در نسخهی سینمایی این عروسک غایب است؛ به خاطر همین است که آرزو میکردم کاش سازندگانِ فیلم، آن را با نسخهی سینماییاش عوض نمیکردند.
عروسک آنابل کجاست و آیا میتوان آن را ملاقات کرد؟
موزهی ماوراطبیعهی وارنها در زیرزمینِ خانهی آنها در شهر مونرو در ایالتِ کنتیکت واقع است. گرچه فعلا بازدید از موزه بهدلیلِ تخلفِ اضافه بنا بهطور فیزیکی غیرممکن است، اما کاملا ناامید نشوید. چرا که طرفداران هنوز قادر به دیدنِ از این مکان ازطریقِ تور ویدیویی هستند. اِستریم ۲۴ ساعتهی محیطِ موزه، ۵ دلار و ۹۹ سنت خرج روی دستتان میگذارد. این رقم اما فقط مخصوص تماشای موزه است. اگر قصد دارید ویدیوی اِستریمتان را دانلود کنید، آن وقت هزینهی آن به ۱۹ دلار و ۹۹ سنت افزایش پیدا میکند. این موزه، جدا از عروسک آنابل میزبانِ اشیای متعددِ دیگری است که گفته میشود همه یا نفرینشده و تسخیر شدهاند یا در مراسمهای فرقههای هولناک مورد استفاده قرار گرفتهاند. یکی از آنها «لباس عروسی» است که اتفاقا حضور پُررنگی در فیلمِ «آنابل به خانه میآید» دارد؛ در نیم ساعتِ نخستِ فیلم، پسزمینهی داستانی این لباس عروسِ مرگبار آشکار میشود؛ هرکسی آن را بپوشد، بدونشک نامزدش را به قتل خواهد رساند. اما تونی اسپرا، دامادِ وارنها که حالا مدیریتِ موزه را برعهده دارد، اعتراف میکند که ماجرای قتلِ نامزدها که در فیلم گفته میشود، صد درصد خیالی است. پسزمینهی داستانی رسمی لباس عروس که موزهی ماوراطبیعهی وارنها، آن را قبول دارد، داستانِ «بانوی سفیدپوشِ قبرستان یونیـِن» در ایالت کنتیکت است. تونی اِسپرا میگوید که دههها و دهههاست که بانوی سفیدپوش توسط مردم دیده میشود و اتفاقا اخیرا هم مردم با او برخورد داشتهاند.
به قولِ اسپرا، یکی از این شاهدان، مرد جوانی به اسم راد است که یک شب در سال ۲۰۰۹، در ساعت یک نیمهشب مشغول رانندگی از کنار قبرستان یونیـن بوده است که ناگهان شکلِ گرفتنِ حضورِ چیزی را در صندلی شاگرد احساس میکند. راد به کنارِ دستش نگاه میکند و با حیرتزدگی، با مردی با تیپِ دههی شصتی مواجه میشود. راد از ترس نگاهش را برمیگرداند و دوباره به آرامی به کنار دستش نگاه میکند. اما اینبار آن موجود به همان سرعت که پدیدار شده بود، ناپدید میشود. سپس، به محض اینکه راد نظرش را به سمتِ جاده برمیگرداند، با زنی در فاصلهی سی-چهل متریاش مواجه میشود که لباسِ سفیدی با روبنده به تن داشته است. بانوی سفیدپوش دستش را که ظاهرا به نشانهی «ایست» گفتن بوده بلند میکند. راد محکم ترمز میکند. به محض اینکه او این کار را انجام میدهد، بانوی سفید از وسط ماشین عبور میکند. راد تعریف کرده که در زمان ناپدید شدنِ شبح، یکجور صدای ضعیفِ عبور سریع هوا درکنار گوشِ راستش شنیده است و انگار همان لحظه میدانست که این احساس از عبور شبح از وسط ماشینش سرچشمه میگیرد. وقتی راد از پنجره به بیرون نگاه میکند، متوجه میشود که یک طرفِ جاده به رنگ سرخ درآمده است؛ گویی یک نفر آن را با رنگِ قرمز پوشانده باشد. وقتی بانوی سفیدپوش از وسطِ راد عبور میکند، یکجور احساسِ اندوه توام با دلسوزی به او دست میدهد؛ انگار بانوی سفیدپوش داشته سعی میکرده چیزی به راد بگوید؛ شاید سعی میکرده جزییاتِ مرگِ نابهنگامش را منتقل کند.
تونی سِپرا تعریف میکند که یک بار دیگر هم یک ترانسفورماتور در جادهی کنار قبرستان آتش گرفته بود. ظاهرا اینبار بانوی سفیدپوش خودش را بهگونهای آشکار میکند که به یک جسمِ جامد تبدیل میشود. یک افسر پلیس و آتشنشان، خارج از شیفتِ کاری در مسیرِ پاسخ دادن به یک تماس بودند که بهطور اتفاقی با بانوی سفیدپوش تصادف میکنند. شدتِ برخورد بهحدی قوی بوده که وانتِ آنها را غُر میکند. سِپرا اعتقاد دارد بانوی سفیدپوش به خاطر انرژیای که آن شب از آتشسوزی ترانسفورماتور ساطع میشد، توانسته بوده بهطور جامد پدیدار شود. بعد از این تصادف، با تمام بیمارستانها و پلیسها تماس گرفته شده بود، اما هیچ تصادفی گزارش نشده بود؛ گفته میشود زنی که افسران با آنها برخورد کردند، بانوی سفیدپوشِ قبرستان باشد. یکی دیگر از اشیایی که در «آنابل به خانه میآید» میبینیم، «النگوهای عزاداری» هستند. کاراکتر دنیلا، دوستِ پرستارِ بچهی وارنها برای کنار آمدن با اندوه مرگِ پدرش و ارتباط با عزیزانِ از دست رفتهاش، النگوی عزاداری را از موزه برمیدارد و قانون «لم*س کردن ممنوع» را زیر پا میگذارد. تونی سِپرا اما تایید میکند که چنین آیتمی در موزه وجود ندارد. اما همزمان اعتقاد دارد که احتمالا النگوی عزاداری با الهام از یکی از آیتمهای واقعی موزه اختراع شده است: «مرواریدهای مرگ». این گردنبندِ مروارید متعلق به زنی بوده که وقتی آن را از گردنش آویزان میکند، احساس میکرده در حال خفه شدن تا سر حد مرگ است. افراد دور و اطرافِ زن باید مرواریدها را به زور جدا میکردند تا او را نجات بدهند.
یکی دیگر از اشیایی که در «آنابل به خانه میآید» میبینیم، یک تلویزیون است که وقتی دنیلا به درونِ آن نگاه میکند، خشکش میزند. گویی او به درون چشمانِ مِدوسا خیره شده و به سنگ تبدیل شده است. اسپرا میگوید گرچه این تلویزیون جعلی است، اما احتمالا ایدهاش از شی مشابهای در موزه نشئت میگیرد: «آینهی احضار». ماجرای این آینه از این قرار است که گفته میشود یک نفر سعی کرده از آن برای احضارِ ارواح روی سطحِ آینه استفاده کند. گفته میشود مردی ساکنِ نیوجرسی ساعتها جلوی یک آینهی دیواری نشسته است و بهطور متوالی درخواستِ دیدنِ اعضای مُردهی خانوادهاش را کرده است. او در یک اتاقِ تاریک با یک لامپِ قرمزِ به مدت دو هفته نشسته است و به آینه التماس کرده است. پس از دو هفته، چهرههای هیولاوارِ زشتی روی آینه ظاهر میشوند؛ آن چهرههای جهنمی آنقدر شیطانی بودهاند که کار مرد را به بیمارستان روانی میکشند. پس از اینکه خانوادهی صاحبِ آینه با وارنها تماس میگیرند، این آینه به موزهی آنها اضافه میشود. یکی دیگر از آیتمهای موزه که در «آنابل به خانه میآید» میبینیم، «پنجهی گرگینه» است. در ادامهی فیلم، سروکلهی یک گرگینه در بیشههای خارج از خانهی وارنها پیدا میشود. تونی اسپرا تایید میکند که گرچه چیزی به اسم پنجهی گرگینه در موزهی واقعی وارنها وجود ندارد، اما این آیتم حتما با الهام از یکی از پروندههای اِد و لورین اختراع شده است؛ پروندهای که اتفاقا کتابی به اسم «گرگینه: داستان واقعی یک تسخیرشدگی شیطانی» دربارهی آن به نگارش درآمده است.
طبقِ گفتهی اسپرا، یکی از پروندههای وارنها دربارهی متحول شدن یک مرد به یک گرگینه در لندن بوده است. برخلاف تصورِ اولیهمان، او واقعا به گرگینههای پشمالو با پوزهای کشیده که در هنگام قرص کامل ماه متحول میشوند و نمونهشان را در فیلمها دیدهایم تبدیل نمیشد. او فقط میغُرید، انگشتانش را به حالتِ چنگال درمیآورد و در خیابانهای لندن به مردم حمله میکرد. این ماجرا به پروندهی «گرگینهی لندن» معروف شد و مردی که دچار این مشکل شده بود، ویلیام رمزی نام داشت. اسپرا میگوید که وارنها اعتقاد داشتند که رمزی توسط روحی که لیکانتروپی (تحولِ ماوراطبیعهی انسان به گرگ) انجام میدهد تسخیر شده است. آنها برای نجاتِ روحِ رمزی، او را در سال ۱۹۸۹، این همه راه از لندن به ایالات متحده آوردند تا اسقف رابرت مککنا، عملِ جنگیری را روی او اجرا کند. رمزی پس از اجرای جنگیری گفت که انگار از شرارتی که درونش بود آزاد شده است. او به حالتِ سابقش بازگشت و زندگی نرمالِ قبلیاش را از سر گرفت. در جایی دیگر از «آنابل به خانه میآید»، دنیلا قانون «لم*س کردن ممنوع» را مجددا با کوبیدنِ انگشتانش روی پیانوی موزه میشکند. کمی نمیگذرد که او از دیدنِ مردِ بیگانهای که ناگهان درکنار دستش در حال پیانونوازی ظاهر میشود، وحشت میکند. تونی اِسپرا تایید میکند که واقعا یک پیانو در موزهی وارنها وجود دارد که به اِد وارن تعلق داشته است؛ اِد وارن، آن را پس از اینکه مقامات، یک خانهی جنزده که متعلق به کشیشی به اسم اِلیاکیم فلپس در شهر استفوردِ ایالت کنتیکت بوده خالی میکنند به دست میآورد. اگرچه این خانه درنهایت در آتش سوخت، اما پیش از اینکه بسوزد، وسائلش خالی میشود.