تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

همگانی _اسپایسی_

  • شروع کننده موضوع Noah
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 336
  • پاسخ ها 26
Jul
12,190
58,178
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
‏با دوستام داشتیم می‌رفتیم بیلیارد گفتم من امروز پام درد میکنه دروازه‌بان وایمیستم؛ وسط راه گفتن بپر یه بسته سیگار بگیر بیا، تا پیاده شدم گازشو گرفتن رفتن؛
فکر کنم سیگار رو ترک کردن.

》اسپایسی《
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,190
58,178
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
رفته بودیم بانجی‌جامپینگ، لحظه آخر که داشتم می‌پریدم پایین مسئولش سر بابام داد زد گفت حاج آقا چیکار داری میکنی؟ بابام چاقو رو سریع گذاشت تو جیبش طنابو ول کرد گفت هیچی؛
یهو داداشم از پایین داد زد گفت بابا حله این تشک رو سوراخ کردم بگو بپره.

》اسپایسی《

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,190
58,178
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
تو باغ وحش به بابام گفتم برای من هم بستنی میخری؟ همینجوری که داشت بستنیشو لیس میزد به تابلوی «لطفاً به حیوانات غذا ندهید» اشاره کرد گفت نه.

»اسپایسی«
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,190
58,178
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
‏به دختره گفتم اسم شما چیه؟ گفت نگین، گفتم میدونم جسارت کردم ولی خب چی صداتون کنم؟ گفت نگین دیگه، گفتم خب یه چیزی باید صدات کنم دیگه؛
گفت خیلی احمقی و رفت.

»اسپایسی«
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,190
58,178
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
‏تالار دعوت بودیم تا رسیدیم اومدم مجلسو گرم کنم پریدم وسط شروع کردم به رقصیدن و داد میزدم به همه میگفتم دست دست؛
بابام با کتک من رو کشید کنار گفت الاغ مراسم ختم عموته آدم باش :|

× اسپایسی ×
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,190
58,178
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
تو خیابون معلم دوران دبیرستانم رو دیدم داره میخنده، گفتم ایول الان وقت انتقامه؛ بهش گفتم چیز خنده‌داری هست بگو ما هم بخندیم، گفت آره الان ماشینت رو پلیس با جرثقیل برد.

× اسپایسی ×
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا