تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

[Atryssa.RA] دومین دوره کارگاه آموزشی دلنوشته نویسی

  • شروع کننده موضوع Lidiya
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 316
  • پاسخ ها 11
وضعیت
موضوع بسته شده است.
L

Lidiya

مهمان
22297_23f2d9c9593884231706184a4a045ed3.jpg

با سلام

کاربر گرامی @Atryssa.RA
با شرکت در کارگاه آموزش دلنوشته نویسی می بایست تمرینات محوله به خود را در این تاپیک قرار دهید.

_ مدرس @Gisow Aramis _
_ دوره ی آموزشی زمستان 99 _

❄لطفا از ارسال هرزنامه خودداری کنید❄

با پایان دوره تاپیک بسته خواهد شد.

°|با تشکر، مدیریت تالار ادبیات|°
 
آخرین ویرایش:
Jul
12,194
58,179
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
مجنونی از تبار انزوا
شوریدگی و دلدادگی از جنس انزوایی ابدی!
با چشمانی‌سرد
تکیه داده به دیوار ترک خورده قلبم،
آخرین تصویری را که در کوچه‌ پس کوچه‌های تنگ و تاریک مغزم از تبسم خنده‌هایت نقش می‌بندد نظاره‌گر می‌شوم.
هنوز هم... .
هنوز هم طنین آوای دلنشین‌ات به جنون می‌کشاند این مجنون را!
جنونی از جنس شکلات تلخ،
تلخی مرگ‌آور که تاب و توان را می‌ستاند از این کالبد بی‌جانِ بی‌احساس.
احساساتی که آن شب نحس، همراه چمدان لباس‌هایت تا ابد و یک روز از خانه‌ام گریزان شد.


۱۳۹۹/۱/۲۷
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,194
58,179
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
تمرین دوم?
آدمک‌های چوبی
ما قرن‌ها از هم دور بودیم.
قرن‌هایی که طولانی بودنشان حتی از تمام عمر این کره‌ خاکی بیشتر بود. شاید هم، فرسنگ‌ها!
فرسنگ‌هایی که پیمایشش قرن‌ها زندگی‌کردن را از ما ستانید.
با دستانی کشیده‌شده به طول و عرض آفتاب زرین، مرگ را لم*س می‌کنم.
هیاهوی بی‌انتهای آدمک‌های چوبی گوش‌هایم را می‌خراشد.
نور مصنوعی که بر دنیایشان حاکم کرده‌اند
نتیجه‌ای جز هلاکت برایشان ندارد.
آدمک‌ها همین‌اند... .
وسعت دیدشان آن‌قدر اندک و محدود به فضا و زمان است که حتی اصلی‌ترین قانون پیدایش‌شان را از خاطر برده‌اند.
آن‌ها دیگر از زندگی‌کردن لذ*ت نمی‌برند!
دیگر لبخند رضایت، مهمان ل*ب‌هایشان نمی‌شود،
آن‌ها خودآموز زندگی‌ را مرگ می‌دانند پس زندگی‌ نمی‌کنند. آن‌ها مرگ را زندگی‌ می‌کنند.
دنیایی خاکستری با آدم‌های خاکستری... .
اجباری از جنس آدمک‌های چوبی!

۱۳۹۹/۱۱/۲۹
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,194
58,179
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
دستان مشت شده‌ات را در میان دستان ترک‌خورده‌ام می‌کشانم و ریسمان انگشتان‌مان را گره می‌زنم مبادا دور شوی از من و تمام احساسم! تمام خاطرات و احساساتم را چون طوفانی عظیم، درهم نوردیدی و مرا دیوانه‌ی‌موسیقی نگاهت کردی!
مبادا رهایم کنی میان سیل عظیمی از آدمک‌های چوبی!
من انسانی متحرکم که تنها، به دنبال ردی از وجود تو برای ادامه ی زندگی هستم و تو ندیدی که چه آشوب شیرینی به پا کردی در وجودم و زندگی نه‌چندان طولانی‌ام! زندگی چه شیرین می‌شود اگر به تو آغشته باشد.

۱۳۹۹/۱۲/۰۳
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,194
58,179
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...

خنده‌ای برآمده از ژرفای وجود،
مرگ،خنده،مرگ!
تقابل عجیبی است میان دو هم‌زاد.
خنجر، مرگ! اعتماد، مرگ!
آدمیزادها درست مانند یک تیله‌اند
و زندگی نیز هم‌چون تیله‌بازی.
آدمیزادهایی‌ رنگارنگ، بزرگ، کوچک.
ضعیف، نشسته بر کاخ قدرت!
آدمیزادهایی هزار چهره!
هر لحظه‌، هر مکان، هر زمان،
یک نقاب! آدمیزادهایی رنگارنگ!
همچون روشنایی تاریکی وجودمان، غیر قابل دسترس!

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,194
58,179
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...


***************

صدایی که طراوت‌بخش این روزهایم شده‌است.
لبخند!
لبخندی از جنس عشق،
که افشانیده می‌شود بر صورت همچون قرص ماه‌ات‌.
وصف ناپذیرترین احساس ممکن
در همین لحظه و مکان
گریبان‌گیر لحظه‌هایم می‌شود.
نمی‌دانم چیست، از کجا آمده و سرنوشت‌اش چه خواهد شد؟
تنها می‌دانم که از ژرفای وجودم دوستش دارم.
احساسی که ضربان قلبم را به معراج می‌برد، به گونه‌‌ای که گویی قفسه سی*نه‌ام شکافته می‌شود و قلبم منفجر!
من این نوع مرگ و این تروریست کوچک را بسیار دوست دارم!

۱۳ اسفند ۱۳۹۹
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,194
58,179
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
یک دیگرسان، میان انبوهی از آدمیزادهای یک رنگ.
تنها، با کوله‌باری از یأس، اندوه،مرگ
در استفسار یک هم‌نوع، یک هم‌پندار
که حتی دیدارش لبخند بنشاند روی لبان خشکانیده شده‌اش.
یک منفرد که تمام جهان پیرامون‌اش را در پی همزادش می‌پیماید و لایه‌های متمادی‌اش را به دست سونامی خشکی می‌سپارد که تداعی گر مرگی تدریجی است.
این همزاد سالیان درازی پیش از چشم گشودن او
به قعر سیاه‌چاله مرگ فرو رانده شده است.
دو همزاد اما در زمان‌های نامناسب و دیداری که هیچ زمان شکل نخواهد گرفت.
چیزی جز تلی از خاطرات باقی نخواهند ماند، هیچ چیز!

۱۴ اسفند ۱۳۹۹
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,194
58,179
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
انزجار
هیاهو
غالب
ظلمانی
قیرگون
نیرنگ
مغلوب
مرگ
انجماد
منجلاب
هبوط
معراج
تیراژه
تبرزین
گیتی
تاریکا
تاریکان
غامض
طنین
کالفته
مترسک
قیرگون

در اسارت ، در بند مترسک‌هایی مکار و نیرنگ باز.
هبوط در منجلابی ظلمانی و تاریکان و
سمفونی کشده‌ شدن تبرزین روی زمین. یک قتلگاه غامض.

۱۹ اسفند ۱۳۹۹
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,194
58,179
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...

لبخندی بر ل*ب می‌نشانم،
به طول قوس قزحی رنگین
و به عرض و فراخی زمین خاک خورده.
به صیادان روبرویم می‌نگرم.
صیادانی که صید می‌کنند تا شاید یارشان بازگردد.
صیادانی که افکار و اندیشه‌های خود را چون
گلبول‌های سرخ‌رنگ خون،
داخل شریان‌های آگاهی‌ات فرو می‌رانند،
اما من، از آنچه که در اندیشه‌ام درست وانمود می‌کند،
دفاع خواهم کرد.
حتی اگر به جان باختنم ختم شود.
۱۹ اسفند ۱۳۹۹
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Jul
12,194
58,179
270
سވހیܣ
وضعیت پروفایل
یه متن پاک شده...
نهیلیسم

سر که می‌گردانیم چیزی جز آدمک‌های چوبی اطرافمان نمی‌بینیم. آدمک‌هایی بی‌مغز با چشمانی آتش‌افروز! گویی مغزشان سالیان بیشماری است که در صحرای طمع تفدیده و محو شده است. جهانی متفعن با آدمک‌های منفعت. آدم‌هایی که به راستی مرگ‌هم نمی‌توانند پایان‌دهنده شومی و بدیومی‌شان باشد. علت تنفس و هستی آن‌ها چیست؟ هدفی از موجودیت بی‌ارزش‌شان هم دارند؟


۲۴ اسفند ۹۹​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا