تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

[Mahdieh_Mohammadi] دومین دوره کارگاه آموزشی دلنوشته نویسی

وضعیت
موضوع بسته شده است.
مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
May
3,702
9,688
193
رَهـایـی
36075_23f2d9c9593884231706184a4a045ed3.jpg

با سلام
کاربر گرامی @Mahdieh_Mohammadi

با شرکت در کارگاه آموزش دلنوشته نویسی می بایست تمرینات محوله به خود را در این تاپیک قرار دهید.


_ مدرس @ARAWMIXIA


_ دوره ی آموزشی زمستان 99 _
❄لطفا از ارسال هرزنامه خودداری کنید❄
با پایان دوره تاپیک بسته خواهد شد.


°|با تشکر، مدیریت تالار ادبیات|°
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
65
370
53
مسکوت ترین مکان دنیا
وضعیت پروفایل
یه حرفی و نمیشه بی صرف زد!?
موجی از تلاطم دریای آسمان است؛ مقصر او بود که خداوند گفت خاک زمین گوهر است، وگرنه آن قهوه ای بی‌روح و خشک به تنهایی زندگی را چه معنا می‌کرد؟

از پرتو بال های مهرش رود زندگی جاری شد.

به من گفته‌اند:

با یک قطره اشکت سرزمین دلش ویرانه می‌شود؛ آخر تو فرمانروای سرزمینی، و باران چشمانت سیل غم و اندوه نشود؟

گفته اند حاضر است تیغی را به حرف بگیرد اما خار ریزی، بی‌انصافی نکند و آخ را بر زبانت براند.

گفته‌اند آن‌لحظه که خنده‌ات را بی‌غل‌وغش مهمان آغو*ش دنیا می‌کنی، تنها اوست که شیرینی آن را با وجودش حس می‌کند؛ حتی اگر حالش زمستان باشد با تک لبخندی از جانبت بهاران می‌شود.

گفته‌اند چروک پیشانی و پینه های دستانش از چرک لباس و هق‌هق های شبانه‌ام است.

گفته‌اند حتی اگر اخمی ریز و باریک را فرش پیشانی‌ام کنم، رخت نگرانی‌اش در دل او شسته می‌شود؛ اما او این نگرانی را در پشت لبخندی از دیار دلگرمی و محبت محبوس می‌کند و سبدی از غنچه های امیدواری را به دلم هدیه!

او "مادر" است. مادری که خشت به خشت خانه‌ی دلش از عشق به من ساخته شده.

تاریخ:۱۳۹۹/۱۱/۲۷
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
65
370
53
مسکوت ترین مکان دنیا
وضعیت پروفایل
یه حرفی و نمیشه بی صرف زد!?
40789_b047ae273bca98f404470a3b13af0a47.jpg
پرتو های مسرور و شادمان انگشتان کوچک و یخ زده ام را قلقلک می‌دهند؛ قلقلکی از جنس گرما.
چرخش و رق*ص سبزی های درختان لباس امیال و آرزو های دور و دراز را بر تن ذهن خسته ام می‌کند...
طبیعتی چنین شاداب، جامی از شور زندگی را به خورد احساسم می‌دهد. فروغ تابناکش سایه ای است که تاریکی را در کالبد جسمم جمع می‌کند و روی سلول های زمین می‌خواباند. آفاق دلتنگی ام در رنگین‌کمان سخن طبیعت قدمتی چندین‌ساله پیدا می‌کند.
آهنگ سبز و پرحرف طبیعت تارک های آرامش را می‌نوازد اما...
امان از ازدحام سرد و بی‌روح آدم‌ها در کوچه پس کوچه های مخروبه و به‌ظاهر آشنای شهر!
مردمک های چشمانم را دود و دم این شهر مجروح کرد. کاسه‌ی نفس هایم را سرعت اتومبیل های رنگارنگ چشم زد که از طاق قلبم به پایین پرتاب شد و شکست.
فروغ و روشنایی‌های این شهر تنها یک خیال واهی بر سایه بلندقامت و کم‌رنگم که روی ریگ های آلوده؛ خوابیده نیست!
احساس زیستن را از وجودم می‌رباید و بغض چیره بر گلویم می‌گوید کمی اکسیژن از جامی آبی می‌خواهد.
دوست دارم قدم تند کنم و از این جاده های پر از دلتنگی که رنگ شادی حرف‌هایم را کدر کرده بگذرم.

#تمرین
تاریخ:۱۳۹۹/۱۱/۲۸
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
65
370
53
مسکوت ترین مکان دنیا
وضعیت پروفایل
یه حرفی و نمیشه بی صرف زد!?
دستان اغواگر خورشید سمفونی دلتنگی را می‌نوازد.
این غروب بی‌آرایش با بقچه‌ای از غم مهمان دلم شده و سوغاتی برای چشمانم آورده؛ همان مروارید های بلورین.
دفتر خاطراتمان در زیر سرخی‌های غروب عجیب بغض را صرف گلو و حنجره‌ی مسکوتم می‌کند.
قلمم دیگر نایی برای نوشتن ندارد اما گمان می‌کنم دستانم توان دارند تا ابد و یک روز ثانیه به ثانیه از تو بنویسند!
آن روز هم غروب بود، غروب بود و تو آمدی تا با نگاه خیره ام قضای دلتنگی‌ام را به جا آورم، آمدی تا نگاهم در عشق نگاهت قنوت بخواند... .
آمدی تا سجود دستانم را به روی دستان تو هدیه‌ات کنم.
آن ‌زمان ها که دلتنگی‌هایم ثانیه ای بود؛ به آمدنت دل‌خوش بودم حالا چه؟
پیشانی ام که بر شانه های مامن و گرمت جاگرفت؛ خواندی از گیسوان شب‌رنگ لیلی... .
خواندی از شب های مهتابی مجنون؛ مجنونی که پر از امید بود برای رسیدن به لیلی‌اش.
برای من خواندی؛ عاشقانه ای از وجود عاشقت... .
چه کنم که حالا لبخند سرخ آفتاب مرا یاد سرخی موهای شبرنگت می‌اندازد؟!
خیابان خیس و ترک‌خورده جسم بی‌جانت را در آغو*ش داشت...
دیگر تویی نبودی که موهای شبرنگت؛ شب را هم شرمنده می‌کرد. سرد بود، نگاهت سردِ سرد بود.
خورشید آهسته با لبخندی سرخ و لطیف رخت بربست و من ماندم و چند قطعه جوهر که نرم بر دفتر خاطراتمان خوابیده بود:
" تو که وفایی نداشتی؛ اما غمت چرا تا بدین‌جا به دلم وفا کرده؟ "

#تمرین
تاریخ:۱۳۹۹/۱۲/۰۳
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
65
370
53
مسکوت ترین مکان دنیا
وضعیت پروفایل
یه حرفی و نمیشه بی صرف زد!?

آرامش نمی‌بخشد حتی نگاه خندان و چهره ی همیشه آرامَت!
دل نمی‌رباید دیگر جهان لبخند بی‌جهانَت... .
سر فرو می‌برم در گریبان خاکستری خاطره ها.
دل می‌گشایم از بند خوشی‌ها!
قابی از لبخند روح‌نوازت؛ روح از جان و تنم می‌برد.
سیاهی دورش؛ مرا در آسمانی عسلی گم می‌کرد و تاریک‌تر از هر لحظه غرق شب گیسوان سپید و بی‌روحَت می‌شدم... .
ماضی‌هایی که فعل هایم می‌خورند؛ تلخ‌ترین شیرینی دنیاست.
غم هجر تو خو*ردن، در کنار سرکشیدن جام انتظار؛ شیرینی نابی دارد برای منی که دیوانه ام می‌خوانند.
سفره‌ی دلم در کنج خانه ی ماه پهن است و او می‌داند، غم را شیرین‌تر از عسل هم می‌خورم.
نگاهش اما بد آزارم می‌دهد وقتی می‌گوید: چرا جام انتظار را سر می‌کشی تا عطش کهنه‌ات "نو" تر شود؟

#تمرین
تاریخ: ۱۳۹۹/۱۲/۰۵
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
65
370
53
مسکوت ترین مکان دنیا
وضعیت پروفایل
یه حرفی و نمیشه بی صرف زد!?
من آن آواره هستم از دیار انتظار!
گفته‌اند یوسف گم‌گشته باز آید به کنعان غم مخور
حسرت لحظه ای چند را تا که بود، هر دم مخور

اما که حال آدم چشم به راه را درک کرده که تو حال مرا بفهمی پنجره‌ی خاک‌خورده؟
تو در پس نگاه تیره و کدرَت قفل انگشتانش را از دستگیره‌ی سرد و آهنی باز کردی، و آن لحظه تو بودی که کاسه ی شکننده ی قلبم را با خنده پرت کردی سمت دیواری که قاب عکسش را برای یادگار گذاشته بود. چه می‌دانی درد شکستن چیست؛ وگرنه حاضر نبودی رایحه‌ی زندگی را با مشامم ناسازگار و غریب سازی.
هر روز پشت نگاه کدر و خیره‌ات به انتظارش می‌نشینم؛ تو پوزخند بزن و مرا مجنون بخوان... .
اما من کسی نیستم تا به طعنه های تو دل نالان کنم و ناامید.
آن قدر پرتو های خورشید را می‌شمارم تا از دستم خسته شوند و لباس هفت‌رنگشان را از تن به‌در کنند و در پس کوه خود را از من قایم، آن‌قدر مدادم را می‌تراش تا به بی‌تابی بگوید:
بس است دیگر از جان بی‌جانم چه می‌خواهی؟
آن‌قدر بر دفتر نا امید و دل‌خسته‌ام می‌نویسم تا... .
بگذار همه از سرسختی‌هایم خسته شوند و تو گره زبان بی‌عاطفه‌ات را بگشا و از نیامدنش دم بزن؛ اما... تنها اشک های خیسم مرا درک می‌کنند تا چشمم را از نیامدنش نسوزانند؟
کاش تقدیر تا این‌جا سختگیر و بی‌رحم نبود؛ مقصر اوست که از او جدا افتاده‌ام، کاش مرا هم مانند یعقوب به یوسفم می‌رساند؟
اگر چشمان یعقوب از فرط هجرش کور شد، بدان ای پنجره‌ی خوابیده در آفتاب قلب من از تپیدن های مکرر دور شد!

#تمرین
تاریخ:۱۳۹۹/۱۲/۱۰
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
65
370
53
مسکوت ترین مکان دنیا
وضعیت پروفایل
یه حرفی و نمیشه بی صرف زد!?
وقتی با آن گیسوان بافته، قدم می‌گذاری در کلبه‌ی انزوایم، آیا قلبم جرئت دارد که نسیم نشود و در لابلای آن تارهای طلافام نچرخد؟
تو بگو از سرخی گل های باغچه و من محو سرخی گونه هایت!
تو بگو از ناله‌ی گنجشک بال شکسته و من غرق در لحن محزونت، مجنون‌تر بال پرواز گشایم.
تو بگو و بگو از بلندای قله‌‌ی آرزوهایت تا من ماه شوم و انگشتان ظریفت را از آن بالا نوازش کنم.
تو بگو از پروازی آبی رنگ و من خود را به آبی دریا می‌زنم تا تو در اوج دلتنگی‌هایت به آرامش آبی‌اش برسی.
زمین خو*ردن من دست خودم نیست، وقتی آسمان با آن رنگ لاجوردی‌اش قهوه‌ای زمین را، کوچک می‌کند؛ حتما آن نگاه آسمانی‌ات منِ زمینی را زمین می‌زند.

#تمرین
تاریخ: ۱۳۹۹/۱۲/۱۰
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
65
370
53
مسکوت ترین مکان دنیا
وضعیت پروفایل
یه حرفی و نمیشه بی صرف زد!?
نظم و ترتیب و ساعت، ثانیه، دقیقه چه اهمیتی دارد، وقتی سرزندگی دلم حرف نخست زندگی‌ست.
جان گل های در گلدان هم به لبخندم جان می‌بخشد و ساقه های سبز و پر طراوت، بدون دغدغه و خساست
قفل اخم را از در پیشانی‌ام می‌گشاید.
امید، سروری از جنس جاودانگی را در تک به تک سلول های وجودم زنده می‌کند و من چرا مشوقم، آسمانی آبی نباشد برای خواندن و خواندن و خواندن؟
خاکی بی‌اعتنا به رنگ تیره‌اش از ابرهای سپید دلبری می‌کند و آن‌ها چه خوش ذوق آرزو دارند خود را در آغوشش رها کنند.
نسیم پر اشتیاق هم بر بوم نقاشی طبیعت روبرویم پر می‌زند، و این منظره با رق*ص شاخه‌هایی که لباس سفید و صورتی به تن کرده‌اند کامل می‌شود.
مگر غم می‌تواند جای پایش را در این کاشانه‌ی شادی محکم کند؟
حتی اگر بخواهد هم، نجوای قلب پر امیدم گردنبند آرزوهایش را به دو نیم می‌کند... .

#تمرین
تاریخ: ۱۳۹۹/۱۲/۱۴
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
65
370
53
مسکوت ترین مکان دنیا
وضعیت پروفایل
یه حرفی و نمیشه بی صرف زد!?
43419_8f15c32b1eea2e86300796bdad2b66cd.jpg
جلاد خوشبختی، آسمان تیره‌ی بالای سرت نیست!
وقتی تویی که تهمت ناروا و دل‌نشینی از جنس تفاوت بر رنگ چترَت می‌زنی؛ چه اهمیتی دارد تیرگی و نامروتی چترهای دیگران که چشم را خسته و آزرده می‌کند؟
بگذار آن‌ها به دور خود حصار بکشند، یا حتی روحی از تبار انسایت را هم از تن به‌در کنند؛ تو از آن‌ها نباش... .
تو با قدم های کوچکَت در کوچه پس کوچه های این شهر مرده گام بردار تا به سطل های رنگ برسی، آن‌گاه دست‌هایت را وادار به نقاشی چتر خود کن.
تا می‌توانی رنگ بزن تا از حلاوت تلخِ رنگ سیاه درآید و شاید که توانست ندایی را در قلب خفته‌ی این شهر بسراید.

#تمرین دوم_عکس
تاریخ: ۱۳۹۹/۱۲/۱۵
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
65
370
53
مسکوت ترین مکان دنیا
وضعیت پروفایل
یه حرفی و نمیشه بی صرف زد!?
کبودی گل های روسری‌ات از چیست؟
تو در تقلیدِ خوبی، نخستین بودی؛ اما چرا حالا گودی زیر چشمانت را از گودال های ژرف ماه به یادگار گرفته‌ای؟
از ضربان های قلب من که گاه مایع حیات در رگ هایم می‌دمد و گاه سفینه‌ی آرزوهایم را منهدم می‌کند؟
بنگر بید مجنون از خاطر اشک های تو سر خم کرده تا مبادا به غرور همیشگی‌ات وصله‌ی دروغ بچسبد... .
نسیان پیشه کن، همان‌طور که ابرهای وجود بر هر مرگی، بر هر جدایی‌ای گریستند و رفتند؛ تو هم ابر شو بگذر از بی‌تابی گلبرگ‌های پژمرده!

#تمرین
تاریخ: ۱۳۹۹/۱۲/۱۷
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا