صفحه اصلی
تالارها
نوشتههای جدید
ویترین موضوعات
جستجو در تالارها
ویترین آثار
آخرین بررسی ها
جستجو در منابع
جدیدترینها
موضوعات ویژه
نوشتههای جدید
New resources
آخرین فعالیت
محبوب های هفته
اعتبار
معاملات
سکه: 0
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
موضوعات ویژه
نوشتههای جدید
New resources
آخرین فعالیت
منو
ورود
ثبتنام
فهرست
نصب برنامه
نصب
گزینههای بیشتر
تماس با ما
بستن منو
به کافه نویسندگان خوش آمدید
با خواندن و نوشتن رشد کنید و به آینده متفاوتی فکر کنید.در کوچه پس کوچههای هفت شهر نوشتن با ما باشید
ثبتنام
ورود
صفحه اصلی
جدیدترینها
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
آخرین فعالیت
Ads
برای شروع و درخواست تایید رمان کلیک کن✅
برای شروع و درخواست تایید رمان کلیک کن✅
جدیدترینها
موضوعات ویژه
نوشتههای جدید
آثار جدید ویترین
آخرین فعالیت
Alirix
Alirix عضو تأیید شده است.
به
ژولیت نوشته
در موضوع
برگزیده
رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان
با
Like
واکنش نشان داد.
از حرفم نیشخندی زد و خونسرد به دیوار آجری تکیه داد و چوب نازکی را گوشهی لبش گذاشت. خصمانه نگاهش کردم و با حرص مشتهایم را حوالهی در...
7/29/25
Alirix
Alirix عضو تأیید شده است.
به
ژولیت نوشته
در موضوع
برگزیده
رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان
با
Like
واکنش نشان داد.
به میان حرفم آمد و با کلافگی توپید: - اَه! چقدر غر میزنی کاری است که شده از قصد که نکردم. عین یک مرغ فقط دارد سر من قُدقُد میکند،...
7/29/25
Alirix
Alirix عضو تأیید شده است.
به
ژولیت نوشته
در موضوع
برگزیده
رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان
با
Like
واکنش نشان داد.
پوزخند تمسخرباری به ل*ب رانده و به او که تمام تلاشش را میکرد تا در را از جا بکند با کنایه گفتم: - انگار جهانپهلوان هم با زور پفکیاش،...
7/29/25
Alirix
Alirix عضو تأیید شده است.
به
ژولیت نوشته
در موضوع
برگزیده
رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان
با
Like
واکنش نشان داد.
آن سوتر غلاحسینخان زیر ماشین فرو رفته بود و مشغول تعمیر چیزی بود و حمید و بهروز هم روی کاپوت ماشین خم شده بودند. بیتوجه به آنها به...
7/29/25
Alirix
Alirix عضو تأیید شده است.
به
ژولیت نوشته
در موضوع
برگزیده
رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان
با
Like
واکنش نشان داد.
بقیه هم همنوا با خاله جمع را متقاعد کردند که به بیرون خواهند رفت. خاله رو به من گفت: - فروغ تو چی؟ حالت به اندازه کافی خوب شده؟ خونسرد...
7/29/25
Alirix
Alirix عضو تأیید شده است.
به
ژولیت نوشته
در موضوع
برگزیده
رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان
با
Like
واکنش نشان داد.
رو ترش کردم و گفتم: - هرجا که آن پسره گستاخ باشد، کلاهم هم آنجا بیافتد نمیروم. فروزان خندهی ملیحی کرد و شانهام را فشرد و گفت: -...
7/29/25
Alirix
Alirix عضو تأیید شده است.
به
ژولیت نوشته
در موضوع
برگزیده
رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان
با
Like
واکنش نشان داد.
شب بیخوابی به سرم زده بود. نور کمرمق مهتاب از پنجره به داخل اتاق پاشیده و کمی از اتاق را روشن کرده بود. غوغای خروش دریا از دور به گوش...
7/29/25
Alirix
Alirix عضو تأیید شده است.
به
ژولیت نوشته
در موضوع
برگزیده
رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان
با
Like
واکنش نشان داد.
طلبکارانه به چهرهی مات سوسن زل زدم. سوسن به آرامی دستم را گرفت و فشرد و با دلخوری گفت: - فروغ آدم عاشق جز زیبایی چیزی نمیبیند. تو...
7/29/25
Alirix
Alirix عضو تأیید شده است.
به
ژولیت نوشته
در موضوع
برگزیده
رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان
با
Like
واکنش نشان داد.
بعد از مهار سرفههایم گفتم: - خوبم. خوابیدن زیاد بیشتر کرختم میکند. خاله سینی را از دستم گرفت و به آشپزخانه رفت. در همین حین حمیرا با...
7/29/25
Alirix
Alirix عضو تأیید شده است.
به
ژولیت نوشته
در موضوع
برگزیده
رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان
با
Like
واکنش نشان داد.
خاله متعجب گفت: - آری، حمیرا یکبار سربسته پیش ما عنوان کرده اما تصمیم با حمیده و رضا هم چیزی راجع به این مسائل نگفته است. رضا همیشه...
7/29/25
Alirix
Alirix عضو تأیید شده است.
به
ژولیت نوشته
در موضوع
برگزیده
رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان
با
Like
واکنش نشان داد.
نفسم را با ناراحتی بیرون راندم و شرمگین سر به زیر انداختم و حرفی نزدم. او فشار ملایمی به دستانم داد و با نگاهی نگران گفت: - از تو خواهش...
7/29/25
Alirix
Alirix عضو تأیید شده است.
به
ژولیت نوشته
در موضوع
برگزیده
رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان
با
Like
واکنش نشان داد.
فردای آن روز سرماخوردگی مرا از پا انداخت، اما برعکس من آن خرس قطبی کَکَش هم نگزید و برای خودش شاد و شنگول پرسه میزد. حمیرا و همسرش هم...
7/29/25
Alirix
Alirix عضو تأیید شده است.
به
ژولیت نوشته
در موضوع
برگزیده
رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان
با
Like
واکنش نشان داد.
همه از خشم خاله بهتزده بودند. دستان فروزان از دور دستم شل شد و با اکراه و نگاهی نگران، به طرف اتاقمان رفت. بهروز هم با اوقات تلخی و...
7/29/25
Alirix
Alirix عضو تأیید شده است.
به
ژولیت نوشته
در موضوع
برگزیده
رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان
با
Like
واکنش نشان داد.
در آغو*ش فروزان، از دیدن حمید که خیس آب بود و خاله و سوسن او را احاطه کرده بودند، چشمانم مانند دو گلوله آتشین گر گرفت. پس او بود که مرا...
7/29/25
Alirix
Alirix عضو تأیید شده است.
به
ژولیت نوشته
در موضوع
برگزیده
رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان
با
Like
واکنش نشان داد.
لحظات در تب و تاب سنگین و نفسگیری میگذشت صدای گریه سوسن کمکم ته دل مرا خالی کرد، ضربان قلبم آرامآرام ریتم تندی به خود گرفته بود و...
7/29/25
صفحه اصلی
جدیدترینها
این سایت از کوکی ها استفاده می کند. با ادامه استفاده از این سایت، شما با استفاده ما از کوکی ها موافقت می کنید.
تایید
ادامه مطلب…
بالا