به کافه نویسندگان خوش آمدید
با خواندن و نوشتن رشد کنید و به آینده متفاوتی فکر کنید.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با ما باشید
آخرین فعالیت
-
حدیثه خانم به موضوع در حال تایپ داستان کوتاه جنایت در کتابخانه | حدیثه ادهم پاسخ داده‌است.سارا بود که غرق خون شد. راننده ماشین نمی‌دونست سارا زنده هست یا نه! از ماشین پیاده شد. رفت جلوش و صدا زد: -خانوم! خانوم! جوابی نشنید،... -
تو را در دلِ دل‌ها دیدم، بی‌چشم و بی‌تماشا. هر تپش، نام تو را زمزمه می‌کرد، بی‌اجبار و بی‌نقش. تو را در دلِ اشتیاق‌ها پروراندم، تا... -
تو را در دلِ آسمان دیدم، بی‌مرز و بی‌نقاب. هر ابر، ردّی از تو داشت، بی‌باران و بی‌صدا. تو را در دلِ باد نوشتم، تا جاری شوی. با هر...
-
تو را در دلِ صداها شنیدم، نغمه‌ای از دور. هر طنین، پژواکی از تو بود، بی‌فاصله و بی‌نام. تو را در دلِ نغمه‌ها نوشتم، تا آواز شوی...
-
تو را در دلِ دل‌نوشته‌ها دیدم، واژه‌ای از عشق. هر حرف، تپشی از تو بود، بی‌مرز و بی‌نقاب. تو را در دلِ قلم‌ها نوشتم، تا جاری شوی...
-
تو را در دلِ شب‌های بی‌ماه دیدم، نوری از غیبت. هر تاریکی، نشانی از تو داشت، بی‌سایه و بی‌صدا. تو را در دلِ ظلمت نوشتم، تا روشن شوی...
-
تو را در دلِ عاشقانه‌ها دیدم، بی‌ل*ب و بی‌وصال. هر بیت، نغمه‌ای از تو بود، بی‌نقاب و بی‌نام. تو را در دلِ غزل‌ها نوشتم، تا جاودانه...
-
تو را در دلِ محراب‌ها دیدم، نوری از حضور. هر سجده، راهی به سوی تو بود، بی‌پایان و بی‌مرز. تو را در دلِ نمازها نوشتم، تا قبله شوی...
-
تو را در دلِ شهیدان دیدم، ردّی از یقین. هر قطره‌ی خون، نام تو را فریاد می‌زد. تو را در دلِ سنگرها نوشتم، تا جاودانه شوی. با هر...
-
تو را در دلِ مادران دیدم، اشکی از دعا. هر زمزمه، نغمه‌ای از تو بود، بی‌صدا و بی‌فاصله. تو را در دلِ لالایی‌ها پیچیدم، تا آرامش شوی...
-
تو را در دلِ کودکان دیدم، نگاهی از امید. هر لبخند، نشانی از تو داشت، بی‌دلیل و بی‌نام. تو را در دلِ بازی‌ها نوشتم، تا بی‌گناه بمانی...
-
تو را در دلِ شب‌های قدر دیدم، نوری از بی‌زمانی. هر دعا، ردّی از تو داشت، بی‌واسطه و بی‌مرز. تو را در دلِ سحرها بو*سیدم، با ل*ب‌هایی از...
-
تو را در دلِ نخل‌ها دیدم، ایستاده در عطش. هر برگ، دعایی از تو داشت، بی‌صدا و بی‌سایه. تو را در دلِ کویر نوشتم، تا باران شوی. با هر...
-
تو را در دلِ عاشقان دیدم، بی‌وصال و بی‌قرار. هر دل، آینه‌ای از تو بود، شکسته اما روشن. تو را در دلِ تمنّاها پروراندم، تا شکوفا شوی...
-
تو را در دلِ بغض‌ها دیدم، اشکی از جنسِ یقین. هر قطره، نوری از تو داشت، بی‌فریاد و بی‌نقاب. تو را در دلِ گریه‌ها نوشتم، تا باران شوی...
