KiT KaT

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.



تولدت.png


Today might be your birthday, but for me, everyday is your day. Happy birthday!
×هپی×






___________


1111.png


در جستجوی بوشعری•••


در یک شب توفانی که باد و بوران وحشتناکی درب‌ها و پنجره ها را بر هم‌می‌کوبید، نازی با فانوسی در دست که وزش تند باد در تکاپوی خاموش کردن شعله‌ی ناچیز ان بود، در لایه‌های دهشتناک شب پرسه می‌زد، قلبش چون پرنده‌ای مضطرب در سی*نه به تندی می‌تپید. به ناگاه سایه مردی را در نور تابیده از پس مهتاب دید مردی که مدت‌ها ب انتظارش نشسته بود اشک در چشمانش حلقه زد و صدا زد:
_بالاخره اومدی بوشعری؟:worried:
بوشعری نیم نگاهی به او انداخت و گفت :
_فقط اومده بودم گیتارمو با خودم ببرم:straight_face:
ناگهان ملی و امیر و اتریسا بر سر بوشعری ریخته و عین چیز او را کتک زدند.:lunchacos:
در میان فریادهای بوشعری بلو با پدر روحانی وارد مهلکه شد و لباس عروسی را به طرف نازی گرفت و با لبخند گفت:
_الان سند بوشعری رو تا اخر عمرش میزنیمبه نامت غمت نباشه نازی.:batting_eyelashes:
نازی از فرط خوشحالی لباس سپید را به دلیل منکراتی بودن همان روی لباس‌های خودش پوشید دستی به موهای مجعدش کشید و لبخند دندان نمایی به بوشعری فلک زده زد.:)Dاینطوری)
امیرعلی با بی‌رحمی تمام به شکم بوشعری ضربه میزد و استدلالش این بود:
_ یه نینجا هچ وخت نباس اثر کتکاش بمونه!:lunchacos:
ملی خعلی مجلومانه کت بوشعری را که اکنون خیس و پاره شده بود برتنش کرد و کشان کشان ب نزد نازی اورد و گفت:
_ببین نازی یه نیسان ساندیس بیرون جنگل منتظره!نبینم ناز کنی بخای بری گل بچینی زود بله رو بگو تا بوشعری خودش رو خلاص نکرده:eyebrow2:
در میان فریادهای بوشعری که به شدت مقاومت می‌کرد، در جواب پرسش پدر روحانی نازی بله را گفت و به یکباره همگی در میان قصر فیونا و شرک ظاهر شدند. همگی با حیرت به درودیوار قصر نگاه می‌کردند که شرک با شمشیری در دست و لبانی خندان به طرف بوشعری گام برداشت و گفت:
_زانو بزن!
بوشعری مجلوم بی‌حرف در مقابل پادشاه زانو زد و سپس شرک شروع به سخنرانی کرد:
_و من اکنون تو را شوالیه اعلام می‌کنم به پاس گرفتن نازی و ازدباج با او!
و شمشیر را از طرف لبه بر سر بوشعری گذاشت اما به دلیل زور بیش از حد شرک شمشیر بوشعری را از وسط نصف کرده و خون فواره زنان به سروصورت نازی و باقی دوستانش پاچید.Faceplame. Gif
نازی فریاد زنان گفت:
_با بوشعری من چیکار کردین؟ کشتینش! بوشعری فقط اومده بود گیتارش رو برداره بلووو تو کشتیش!:aiwan_light_girl_cray2:
بلو کپ کرده به نازی خیره شد و گفت::confused:
_من خیلی مجلوم یه گوشه واستاده بودم و به چیزی دست نزدم نازی من بغض حالا واستا الان پایان رو عوض میکنم عین سریالای ایرانی!:worried:
به یکباره قلم را یک دور در هوا چرخاند و همگی در گردابی از زمان به تالاری در بوشعر ظاهر شدند. نازی خود را در لباس عروس پف پفی دید که شانه به شانه بوشعری که زنده شده بود ولی از سرش همچنان خون فواره می‌زد، دید!
بی تفاوت به ملی که پنجمین ساندیسش را می‌خورد با صدای بلندی گفت:
_ بلههه!
همگی متعجب به او خیره شدند و بلو گفت:
_بله؟ چی بله؟ تولدته نازی بیا شمعا رو فوت کن!:straight_face:Hmmm. Gif
آتری با کیک تولدی که عکس گردن به پایین بوشعری روی ان حک شده بود وارد مجلس شد. اینجا هم به دلیل موارد منکراتی هچم قر نداد و همگی خعلی محترمانه فقط دست زدند.S2134. GifS1956. Gif
بوشعری از آن گوشه و دور از چشم همه در حال دور شدن بود و نازی به ناگاه متوجه نبودش شد و جیغ بلندی کشید:
_بوشعریمووو می‌خامممم!:aiwan_light_girl_cray2:
ناگهان شمع تولد بر لبه‌ی کت بوشعری افتاد و عین کارتن تام و جری بوشعری در یک آن جزغاله شد.تقریبا به این شکل)

بلو فورا دستور داد آن جا را تمیز کنند و رو به نازی آغو*ش گشود و گفت:
_تولدت مبارک:stick:





2222.png





در جستجوی بوشعری گمشده
با اخم های وحشتناک در هم پاهای لختش را در شن های ساحل گذاشت و رو به دریا فریاد زد:
_ کدوم گوری گم شدی بوشعری!
برگشت و به ملیکا و آیدا نگاه کرد. آیدا آبنبات در دهان داشت و ملیکا پیشی زرد را نوازش می کرد. باز فریاد زد:
_شما دوتا!
آیدا آبنبات روی زبانش ماند. با همان حال گفت:
_هان؟
_شوعر بوشعریمو پیدا کنید!
ملیکا دهانش را کج کرد و ادای کیاناز را در آورد. کیاناز صورتش سرخ شده بود و اخم کرده بود. آیدا نگاهی به ملیکا انداخت و چشمک زد
_بیا کیا، بیا بشین فالت بگیروم
کیاناز روی شن ها نشست و دست زیر چانه گذاشت:
_با چی میخوای فال بگیری
_با شن ساحل! حرف نزن خواهشاً بزار کارمو بکنم.
آیدا رو به روی کیاناز نشست و مچ دستش را محکم کشید و روی شن ها گذاشت.
ملیکا پیشی را محکم ب*غل گرفت و کنار کیا نشست
_خا چی میشه؟
آیدا چشم ریز کرد:
_ دو دقیقه وایمیستیم
کیاناز که خیلی سگ اخلاق بود جیغ خفه ای کشید
_دستام سوووخت
آیدا چینی به بینی اش انداخت
_هیس، بی تر ادب!
دست کیا را بلند کرد و چشمکی زد
_دوتک می بینی رد دستاتو
کیا پوکر نگاه کرد
_نه
_کوری دیگه، این یعنی شوهرت به بوشهری کور و کچله
ملیکا پاچید از خنده:
_ ایح ایح بدبخت. از شوهرم شانس نداری
کیا مچ دست آیدا را گرفت و زیر ل*ب گفت

_ عین آدم فال بگیر

آیدا با مظلومیت به ملیکا نگاه کرد:

_ کدوم فرشته ای عین آدم شده اخع؟

آیدا موقعیت را وقت کل کل ندید و ادامه داد

_این طرف دست راستت بیشتر تو شن فرو رفته یعنی شوهرت چند سال ازت بزرگتره

_اینا رو چجوری فهمیدی؟
آیدا دستی به چتری هایش کشید

_عامو من عمری فالگیر بودم..خب داشتم میگفتم. انگشت کوچیکه اصلا نیفتاده رو شن...عااا، یعنی شوهرت قدش کوتاهه

کیانی پایش را کوبید و گفت

_گامشو آیدا

_منو سننه شوهرت کوتاهه، نکنه تقصیر منه، بیا بیا اصلا منو بزن.دختره ی زشت
ملیکا نگاهی به دور و اطراف انداخت

_ساندیس فروشی نیست اینورا؟

آیدا: نگاش کن اینو، ما رو آورده وسط جهنم بعد بدهکارم هست، نه بابا دیگه چی ؟

کیاناز بلند شد:

_ اینجور نمیشه ما باید پیداش کنیم.

ملیکا دستی به شانه اش زد:

_ تو میخوای ما رو بکشی؟ ایح ایح کی جواب شوهر منو میده؟

آیدا دستش را به حالت دعا زیر چانه گذاشت

_آه، الان پتروس فداکار وحی می‌فرسته کجا باید بریم

کیاناز چند قدمی برداشت و از آن ها دور شد. ل*ب هایش را آویزان کرد و گفت

_کجایی تو بوشعری
آیدا و ملیکا: تو کجایی الان ببین کیغا دنبالت چجوری میگرده بودی شهرو چراغونی میکرده اون تو رو زندونی می‌کرده که نری فقط.

آیدا و ملیکا شانه به شانه ی هم پشت سر کیا آواز می خواندند و می‌خندیدند

کیا: چیش خنده داره؟

آیدا که آبنباتش تمام شده بود چینی به بینی اش انداخت و گفت:

_خنک شد دلت؟ ابنباتم تموم شد. ایشالا شوعرت گمشه سینگل به گور بمونی ‌
ملیکا لبخند دندان نمایی زد
_ شوعرای کیغا مثل مورچن، یکیو بکشی صدتا درمیاد

آیدا روی شن ها نشست و هار هار خندید.

کیا مظلوم نگاه کرد

_ دلتون میاد؟ اصلا می دونید دل اومدن یعنی چی؟



ملیکا و آیدا: نوچ

کیا: دوتا بیشعور آوردم با خودم دریغ از ذره ای احساس

ملیکا تند تند پلک زد

_ همینه که هست، وای آیدا پارت پا*رتی بازی بفرست.

آیدا از روی شن ها بلند شد و پوکر نگاهش کرد

_کو سیستم؟ کیا تقصیر توعه ها!

کیا راهش را به سمت دریا کج کرد. آیدا و ملیکا یک صدا جیغ زدند

_ نکن کیا، اون شوعر بوشعری لیاقت ندتره، زندگی با ایکس بودنش جریان دارع، این راهش نیست.



ملیکا: تو بری کی گوشت بخوره، کی پروفایل معاونو تحلیل کنه، کی برای نجفی جلد بزنه

کیاناز پایش را در آب گذاشت و گفت:

_ همش حرف چرت.

آیدا پوکر نگاهش کرد و سنگ ریزی از روی زمین برداشت و پرت کرد

_ اصلا برو بمیر به ما چه ، فوقش من حلوات رو درست میکنم.

ملیکا گربه را ما*چ کرد
_ کیت کیتی بی ریخت، ایح ایح تر
آیدا موبایلش را روشن کرد و رو به ملیکا گفت

_ زنگ بزنیم به یکی بیاد ما رو نجات بده؟

ملیکا چشم ریز کرد

_ کی مثلا؟

_ولش، بزار ببینیم تهش چی میشه، اگه اوضاع خر*اب شد زنگ میزنم صد و ده!

ملیکا چشم هایش را گرد کرد.

_ صد و ده چرا؟

_نمیدونم، همینجور زنگ بزنیم دیگه.

کیاناز زیر ل*ب می گفت:

_اون یاره قد بلنده داره به من میخنده
آیدا: آره بدبخت انقد خنده داری همه بهت میخندن حتی اون بوشعری بی ریخت!

کیاناز برگشت و دستش را بالا آورد

_کی بهت گفت حرف بزنی.

آیدا داد زد
_اصلا می‌خوام حرف بزنم، کی میخواد جلوی منو بگیره؟ اصلا براتون در مورد کنوانسیون میمونای مهاجر حرف میزنم.

ملیکا به پیشی گفت

: آیدی کیغا رو بزن

کیا از دریا بیرون آمد و گفت

_اصلا من حرف ندارم باهاتون.

و نشست روی شن ها و نون پنیر را از کیفش بیرون آورد.

آیدا: پاشو پاشو، به اندازه ی کافی سوختیم. ما رو آورده، بعد ایکس بازی که ما فلانیم، ببین! تو فلانی نه ما!

[Forwarded from ✨پلات های رمان]

پیر مردی از دور آمد و داد زد

_ ساندیس ...بستنی...

ملیکا چشم هایش قلبی شد و جیغ زد

_ساندیسسسسسسس

آیدا چشم قلبی شد و گفت

_بستنیییییی

کیا هم با صورتی در هم گفت
_سیندیس، بیستینی. ایش..
ایدا و ملیکا با کیسه ای پر از ساندیس و بستنی دو طرف کیا نشستند. آیدا بستنی به دست گفت
_ایش، اخماتو وا کن، اون بوشعریه که باید دنبالت بگرده نه تو!
ملیکا ساندیس دومش را باز کرد
_آیدی راست میگه...
کیا به آن دو نفر نگاه کرد و گفت
_راست میگید، اصلا بره بمیره.
یک پاکت ساندیس برداشت و مشغول شد. آیدا سرش را عقب گرفت طوری که کیا نبیند به ملیکا گفت
_خر
شد...
ملیکا ریز خندید و گفت
- ایح ایح



3333.png



کیا تکرار غریبانه روزهای بدون بوشعری چگونه گذشت؟
وقتي روشني چشم‌هايت
در پشت پرده‌هاي محضربوشعری پنهان شده بود
با من بگو از لحظه لحظه‌هاي دشوار در جست‌وجوی مردی از تبار بوشعرت
از تنهايي معصومانه دست‌هايت.
آيا مي‌داني كه در هجوم دردها و غمهايت
و در گير و دار ملال آور دوران زندگيت
بوشعری در اعماق درياچه نقره‌ای نهفته بود؟
کیا!
اكنون آمده‌ام تا دست‌هايت را
به پنجه سوخته شده از آفتاب بوشعری بسپارم
شاید از گرمای طاقت فرسای بوشهر به گرگان پناه ببرید.
و اينك کیا شكفتن و سیاه شدن در انتظار توست...
در انتظار تو همراه با بوشعری!




4444.png



وسط اقیانوس، آنجا که رنگ آب تصویر اسمان را در خود دارد و شفاف است. در اعماق دریای آبی قلمرو بی‌انتهای پادشاه دریاهاست. دختر کوچک و زیبای پادشاه از ۱۵ سالگی اجازه دارد روی صخره‌ای بنشیند و از دور مردم روی زمین را تماشا کند. یک روز که پسر پادشاه برای تفریح به دریا آمده، کشتی او غرق می‌شود، پری دریایی به سرعت دست به کار می‌شود و شاهزاده را نجات می‌دهد و در جا به او دل می‌بندد. پری دریایی نیز با آواز دلفریب خود شاهزاده را گرفتار می‌کند، اما شاهزاده او را نمی‌شناسد و خیال می‌کند که زن دیگری او را نجات داده‌است.
پری دریایی برای از دست دادن دم ماهی‌وار خود و رفتن پیش شاهزاده، پیش جادوگر دریا رفته و در ازای پذیرش چند شرط دم خود را با پای انسان عوض می‌کند. وی پس از قبول معامله یک معجون دریافت می‌کند که نوشیدن آن مانند رد شدن شمشیر از درون بدنش درد دارد؛ ولی پس از به‌هوش آمدن تبدیل به جوجه می‌شود.
پری دریایی که حال تبدیل به جوجه شده بود از شدت عصبانیت صدای جیغ جیغویی از خود در می آورد و با پرهای زرد و کوچکش بر سر و نوکش می کوبد... .
جوجه لحظه ای دست از خودزنی برداشت و فکری پلید مهمان ذهنش شد... .
از دو حیوان دیگر که به حال او دچار شده بودند در خواست کمک نمود.
آن دو که یکی گوریل و دیگری میمون بود درخواست او را قبول کردند و هفت تیری به جوجه دادند و با لبخندی خبیث نیمه شب به اتاق شاهزاده بوشهری رفتند و جوجه با شش فشنگ بوشهری را به دیار باقی فرستاد.
و سه تایی تولد جوجه را جشن گرفتند




5555.png



یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
یه جوجه فسقلی بود که فکر می کرد پری دریاییه
جوجه اصلا حرف تو کتش نمی رفت و آرزو داشت مثل پریا بره تو آب و یه شب کنار قایق ماهیگیرای بوشعری آواز بخونه و یه پسر بوشعری طور کنه
دوستاش که اسرار جوجه رو میبینن دور هم جمع میشن و یه اتوبوس میگیرن تا به بوشعر برن و قبل از اینکه جوجه خودشو تو آب غرق کنه براش یه بوشعری گیر بیارن
وقتی به کنار ساحل میرسن هر کدوم یه وری میرن تا دنبال یه پسر بوشعری در خور جوجه بگردن
سر انجام معصومه یقه یه مرد دراز سیا سوخته رو میگیره و کشون کشون میاره خدمت جوجه.
- بیا شوعر ندیده برات یدونه خوبشو سوا کردم که بابت این کارم باید ناز بشم.
جوجه جیک جیک کنان با شوق و ذوق میپره رو کله بوشعری و میگه:
  • کیلی کیلی من زن آیندتم یه پری دریایی لنتی.
  • بوشعری دست برد تا جوجه رو از رو کلش پرت کنه که با نگاه خطری خط سیاه و شاعین و حسین روبه رو شد و مظلومانه سر جاش نیشست.
فاطیماه خیلی شیک همراه لیدی جلو اومد و گفت:
- خو کاکو حالو که مارو تا ای ساحلو زابراه کِردی بیو نشونمون بده بینم چند مرده حلاجی؟
و لیدی ترجمه کرد:
- میگه باید خودتو به ما ثابت کنی تا جوجه رو بدیم بهت دراز.
ولی وقتی باز هم بوشعری مثل گاو به جوجه نگا کرد ممد وارد عمل شد و با پس گردنیی آزاد غرید:
- نفله... میری تو دریا دوتا مروارید درشت برمیداری میاری مهریه جوجه افتاد؟؟؟
و سیاه با یه لگد جانانه بوشعری رو سمت دریا روونه کرد
بوشعری که هنوز نمی دونست چه بلایی داره سرش میاد شنا کنان به اعماق دریا رفت
از سوی دیگر آیدا و ملیکا با نقشه شرورانه ریحانه به قصد جنایتی بزرگ کیسه پر از گوشت و خونی که ملیکا تهیه کرده بود رو برداشتن و سوار بر قایقی خوشگل دنبال بوشعری راه افتادن و در موقعتی مناسب گوشت و خون ها رو ریختن تو آب تا توجه کوسه ها رو به سمت بوشعری جلب کنن.
اینگونه شد که عصری امیر تشریح کلیه و قلب بوشعری رو برای کنکوری های جمع انجام داد و شاعین گوشت های به جا مانده رو آتیش زد دور هم زدیم تو رگ.
پس از مراسمی باشکوه باقی مونده بوشعری رو آتیش زدیم و جوجه که به کل از پری دریایی بودن سیر شده بود رو سوار اتوبوس کردیم و تا گرگان براش آهنگ تولدت مبارک خوندیم
پایان



___________

تبریک به نوع ایدی مانند

نقاشی امیر
جوجه ریحانه
کلیپ آبتین

❄❄❄❄❄
ترجمه دلنوشته دوم:
انگلیسی
;Don't mind me
.These days the ink of pen, is waiting for you
,Like it's getting wet
It's just like the tears in my eyes that's dried up for so long
***
بلغاری
;Не ми обръщайте внимание
Тези дни мастилото на писалката ви. очаква
,Сякаш се намокри
Точно като сълзите в очите ми, които пресъхват толкова дълго
***
مالایی
;Jangan kisah saya
Hari-hari ini dakwat pen, sedang. menunggu anda
, Seperti basah
Sama seperti air mata di mataku yang kering sejak sekian lama

***

ترجمه دلنوشته سوم
انگلیسی
.I can't step forward
.I can't take a step back
?ou tell me what to do
. You left my hand in this mess and chaos
I witnessed all the professions and didn't, breathe
Why didn't you bear your heart and let it go
Why did you fill my mind,
Of the reasons that have neither ananswer or an end

***

زبون هاسایی
A'a ba zan iya ci gaba ba,
A'a, Zan iya ci gaba da mataki daya gaba.
Za ku iya gaya mani abin da zan yi?
Kun bar hannuna a cikin wannan kasuwar mai hargitsi.
Na ga dukkan sana'o'I kuma ban numfasa,
Me ya sa ba ka haƙura da zuciyarka ka bar shi ba?
Me yasa ka cika tunani na,
Saboda dalilan da basu da amsa kuma basu da karshe?!
 
آخرین ویرایش:
دختری بودم بە کنج خونە آب می‌کشیدم من از رود خونه می‌خواستم که شوعر کنم??....
??دقیقا رو تولدت این متن تو ذهنم اومد نمیدونم یادته یا نه اما خیلی وقته پیش اینو خوندم برات و از دم روی زبونم افتاده مگ ول می‌کنه حالا:-/
?بلد نبودم متن بنویسم یا چیز خفن بسازم برات، تنها چیزی که بلد بودم عکس‌نوشته‌س اما بقیه کلی به جای من زحمت متن کشیدن خودت میدونی من واقعا چیزی بارم نیست>•<
همین عکسنوشته خواستن بزنم که متناتو دیدم اوقاتی دلم تورا می‌خواهد چیزی در اعماق قلبم نگاهت را طلب دارد.
✨?اصلا فکرشم نمیکردم این متنا بلد باشی اما اون قسمت خودکار جوهرخودکارتم منتظره بوشعریه رو درک نکردم خوب خودکار جدید بخر لیدی ۴ تومن بیشتر نیست خوب برو باز انتظار بکش چیکار جوهره داری ایح÷_÷
??خلاصه دیدم متناتو درک نمیکنم بی‌خیالش شدم
~_~خدایی سخته فکر کنم یه هفت هشت ماهی میشناسمت خب زمان کمی نیست خیلی بزرگ تر شدی چیز اما رفتارت نه همون چیز باقی موندی??
???نمیدونم چی بگم اما معذرت می‌خوام برا ی همه این دعواهای اخیر می‌خواستم باهام قعر کنی اما مگه ول میکردی منو:--»
⚡می‌دونی قشنگه یه دوست حسود داشته باشی تا بایکی مهربون حرف بزنی هدایت کرده پی ویت و میگه مگه من چیزی گفتم?? باهم دلستر اندازه بگیریم انشالله به کفشتم میرسیم? یا اینکه با کیک خامه ایی منو اذیت کنی:--÷÷ چرا مظلومه همیشه من بودم؟
مشاهده فایل‌پیوست 44220 نمونه جرممون
-.-یادم نمیره که منو جذابو با یه قوری عوض میکنی الان باید یه گوش قعر باشم راسی مامانت کی منو به بچه خوندگی میگره بندازتت بیرون&&؟
:--/حالا انقد تولد تولد کردی چی داشت؟
??اه من قرار بود نباشم اما معلوم بود زیادی دارم چیز می‌گم نه؟ مگه میشه نباشم تا 25 منتظر باشی
??پری دریایی بوشعر می‌خوای بشی اما بگمت اینجا همه زشتنو سیاه پریامونم مث ماهی شور خوشکیدن برو طرف تهران تو|--
?خوشحالم تونستم امسال هر چند دور اما کنارت باشم لیدی چیز جذابیه ها مثل دوستان گمنام اما نزدیک:--» البت من سکت دادن دور رپ ترجیح میدم
??چق حرف زدم اما اشکال نداره فکر کن وصیت ناممه تاز اسم تاپیک اشنا نیس برات؟؟??انتقام گرفتما یادت باشه
??بیا سال دیگ از نزدیک بهت تبریک بگمو خودم بتونم کادومو بدمت اما بوشعری نمیدیمت:-÷
‎?کیغا کیت کتی همیشه امیدوارم حالت خوب باشه خوشحال باشی:-:میدونی که خوشالیت مهمه؟
‎???‍♀️اصن احساساتم صفره ن؟
عیب نداره همون ک چن ساعت پیش گفتی پوکر دادم برا صحنه سازی بود اینجا میگم من بیشترتر تو دارم قلب جان~_><
‎?تولدت مبارکمه شاید بگیم مجازی اما اینجا همه هم دیگرو دوست میبینیم اینجا منم دوستایی پیدا کردم که شاید تو زندگی واقعی مثلشونم نباشع اامیدوارم همشه هرجا باشی ادمایی باشن کنارت که خوشحالت کنن[]_[]
✨✨☂عا یچیزی تولدت کلی هپی باشه بازم به حق پنج تن بی گره باز کن مو نشی اما کادوت میش یکم بیشتر صب کنی÷_÷؟ اخه ما بوشعربا عادتمون اخر برسیم همیشه میدونی باز شب بیداری داشتم اگه نخوابم باز داغون میشم سعی میکنم تا 7 باشم اگه نیومدی 11 پا میشم بریم تولدت بعدش من به افق لالا کنم


سارانگه کیغا کیک کیتی تبریک ملک مانند تقدیم به کیاناز چیز ایران زمین✨0)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تولدت.png


Today might be your birthday, but for me, everyday is your day. Happy birthday!
×هپـی×






___________


1111.png


در جستجوی بوشعری•••


در یک شب توفانی که باد و بوران وحشتناکی درب‌ها و پنجره ها را بر هم‌می‌کوبید، نازی با فانوسی در دست که وزش تند باد در تکاپوی خاموش کردن شعله‌ی ناچیز ان بود، در لایه‌های دهشتناک شب پرسه می‌زد، قلبش چون پرنده‌ای مضطرب در سی*نه به تندی می‌تپید. به ناگاه سایه مردی را در نور تابیده از پس مهتاب دید مردی که مدت‌ها ب انتظارش نشسته بود اشک در چشمانش حلقه زد و صدا زد:
_بالاخره اومدی بوشعری؟:worried:
بوشعری نیم نگاهی به او انداخت و گفت :
_فقط اومده بودم گیتارمو با خودم ببرم:straight_face:
ناگهان ملی و امیر و اتریسا بر سر بوشعری ریخته و عین چیز او را کتک زدند.:lunchacos:
در میان فریادهای بوشعری بلو با پدر روحانی وارد مهلکه شد و لباس عروسی را به طرف نازی گرفت و با لبخند گفت:
_الان سند بوشعری رو تا اخر عمرش میزنیمبه نامت غمت نباشه نازی.:batting_eyelashes:
نازی از فرط خوشحالی لباس سپید را به دلیل منکراتی بودن همان روی لباس‌های خودش پوشید دستی به موهای مجعدش کشید و لبخند دندان نمایی به بوشعری فلک زده زد.:)Dاینطوری)
امیرعلی با بی‌رحمی تمام به شکم بوشعری ضربه میزد و استدلالش این بود:
_ یه نینجا هچ وخت نباس اثر کتکاش بمونه!:lunchacos:
ملی خعلی مجلومانه کت بوشعری را که اکنون خیس و پاره شده بود برتنش کرد و کشان کشان ب نزد نازی اورد و گفت:
_ببین نازی یه نیسان ساندیس بیرون جنگل منتظره!نبینم ناز کنی بخای بری گل بچینی زود بله رو بگو تا بوشعری خودش رو خلاص نکرده:eyebrow2:
در میان فریادهای بوشعری که به شدت مقاومت می‌کرد، در جواب پرسش پدر روحانی نازی بله را گفت و به یکباره همگی در میان قصر فیونا و شرک ظاهر شدند. همگی با حیرت به درودیوار قصر نگاه می‌کردند که شرک با شمشیری در دست و لبانی خندان به طرف بوشعری گام برداشت و گفت:
_زانو بزن!
بوشعری مجلوم بی‌حرف در مقابل پادشاه زانو زد و سپس شرک شروع به سخنرانی کرد:
_و من اکنون تو را شوالیه اعلام می‌کنم به پاس گرفتن نازی و ازدباج با او!
و شمشیر را از طرف لبه بر سر بوشعری گذاشت اما به دلیل زور بیش از حد شرک شمشیر بوشعری را از وسط نصف کرده و خون فواره زنان به سروصورت نازی و باقی دوستانش پاچید.Faceplame. Gif
نازی فریاد زنان گفت:
_با بوشعری من چیکار کردین؟ کشتینش! بوشعری فقط اومده بود گیتارش رو برداره بلووو تو کشتیش!:aiwan_light_girl_cray2:
بلو کپ کرده به نازی خیره شد و گفت::confused:
_من خیلی مجلوم یه گوشه واستاده بودم و به چیزی دست نزدم نازی من بغض حالا واستا الان پایان رو عوض میکنم عین سریالای ایرانی!:worried:
به یکباره قلم را یک دور در هوا چرخاند و همگی در گردابی از زمان به تالاری در بوشعر ظاهر شدند. نازی خود را در لباس عروس پف پفی دید که شانه به شانه بوشعری که زنده شده بود ولی از سرش همچنان خون فواره می‌زد، دید!
بی تفاوت به ملی که پنجمین ساندیسش را می‌خورد با صدای بلندی گفت:
_ بلههه!
همگی متعجب به او خیره شدند و بلو گفت:
_بله؟ چی بله؟ تولدته نازی بیا شمعا رو فوت کن!:straight_face:Hmmm. Gif
آتری با کیک تولدی که عکس گردن به پایین بوشعری روی ان حک شده بود وارد مجلس شد. اینجا هم به دلیل موارد منکراتی هچم قر نداد و همگی خعلی محترمانه فقط دست زدند.S2134. GifS1956. Gif
بوشعری از آن گوشه و دور از چشم همه در حال دور شدن بود و نازی به ناگاه متوجه نبودش شد و جیغ بلندی کشید:
_بوشعریمووو می‌خامممم!:aiwan_light_girl_cray2:
ناگهان شمع تولد بر لبه‌ی کت بوشعری افتاد و عین کارتن تام و جری بوشعری در یک آن جزغاله شد.تقریبا به این شکل)

بلو فورا دستور داد آن جا را تمیز کنند و رو به نازی آغو*ش گشود و گفت:
_تولدت مبارک:stick:





2222.png





در جستجوی بوشعری گمشده
با اخم های وحشتناک در هم پاهای لختش را در شن های ساحل گذاشت و رو به دریا فریاد زد:
_ کدوم گوری گم شدی بوشعری!
برگشت و به ملیکا و آیدا نگاه کرد. آیدا آبنبات در دهان داشت و ملیکا پیشی زرد را نوازش می کرد. باز فریاد زد:
_شما دوتا!
آیدا آبنبات روی زبانش ماند. با همان حال گفت:
_هان؟
_شوعر بوشعریمو پیدا کنید!
ملیکا دهانش را کج کرد و ادای کیاناز را در آورد. کیاناز صورتش سرخ شده بود و اخم کرده بود. آیدا نگاهی به ملیکا انداخت و چشمک زد
_بیا کیا، بیا بشین فالت بگیروم
کیاناز روی شن ها نشست و دست زیر چانه گذاشت:
_با چی میخوای فال بگیری
_با شن ساحل! حرف نزن خواهشاً بزار کارمو بکنم.
آیدا رو به روی کیاناز نشست و مچ دستش را محکم کشید و روی شن ها گذاشت.
ملیکا پیشی را محکم ب*غل گرفت و کنار کیا نشست
_خا چی میشه؟
آیدا چشم ریز کرد:
_ دو دقیقه وایمیستیم
کیاناز که خیلی سگ اخلاق بود جیغ خفه ای کشید
_دستام سوووخت
آیدا چینی به بینی اش انداخت
_هیس، بی تر ادب!
دست کیا را بلند کرد و چشمکی زد
_دوتک می بینی رد دستاتو
کیا پوکر نگاه کرد
_نه
_کوری دیگه، این یعنی شوهرت به بوشهری کور و کچله
ملیکا پاچید از خنده:
_ ایح ایح بدبخت. از شوهرم شانس نداری
کیا مچ دست آیدا را گرفت و زیر ل*ب گفت

_ عین آدم فال بگیر

آیدا با مظلومیت به ملیکا نگاه کرد:

_ کدوم فرشته ای عین آدم شده اخع؟

آیدا موقعیت را وقت کل کل ندید و ادامه داد

_این طرف دست راستت بیشتر تو شن فرو رفته یعنی شوهرت چند سال ازت بزرگتره

_اینا رو چجوری فهمیدی؟
آیدا دستی به چتری هایش کشید

_عامو من عمری فالگیر بودم..خب داشتم میگفتم. انگشت کوچیکه اصلا نیفتاده رو شن...عااا، یعنی شوهرت قدش کوتاهه

کیانی پایش را کوبید و گفت

_گامشو آیدا

_منو سننه شوهرت کوتاهه، نکنه تقصیر منه، بیا بیا اصلا منو بزن.دختره ی زشت
ملیکا نگاهی به دور و اطراف انداخت

_ساندیس فروشی نیست اینورا؟

آیدا: نگاش کن اینو، ما رو آورده وسط جهنم بعد بدهکارم هست، نه بابا دیگه چی ؟

کیاناز بلند شد:

_ اینجور نمیشه ما باید پیداش کنیم.

ملیکا دستی به شانه اش زد:

_ تو میخوای ما رو بکشی؟ ایح ایح کی جواب شوهر منو میده؟

آیدا دستش را به حالت دعا زیر چانه گذاشت

_آه، الان پتروس فداکار وحی می‌فرسته کجا باید بریم

کیاناز چند قدمی برداشت و از آن ها دور شد. ل*ب هایش را آویزان کرد و گفت

_کجایی تو بوشعری
آیدا و ملیکا: تو کجایی الان ببین کیغا دنبالت چجوری میگرده بودی شهرو چراغونی میکرده اون تو رو زندونی می‌کرده که نری فقط.

آیدا و ملیکا شانه به شانه ی هم پشت سر کیا آواز می خواندند و می‌خندیدند

کیا: چیش خنده داره؟

آیدا که آبنباتش تمام شده بود چینی به بینی اش انداخت و گفت:

_خنک شد دلت؟ ابنباتم تموم شد. ایشالا شوعرت گمشه سینگل به گور بمونی ‌
ملیکا لبخند دندان نمایی زد
_ شوعرای کیغا مثل مورچن، یکیو بکشی صدتا درمیاد

آیدا روی شن ها نشست و هار هار خندید.

کیا مظلوم نگاه کرد

_ دلتون میاد؟ اصلا می دونید دل اومدن یعنی چی؟



ملیکا و آیدا: نوچ

کیا: دوتا بیشعور آوردم با خودم دریغ از ذره ای احساس

ملیکا تند تند پلک زد

_ همینه که هست، وای آیدا پارت پا*رتی بازی بفرست.

آیدا از روی شن ها بلند شد و پوکر نگاهش کرد

_کو سیستم؟ کیا تقصیر توعه ها!

کیا راهش را به سمت دریا کج کرد. آیدا و ملیکا یک صدا جیغ زدند

_ نکن کیا، اون شوعر بوشعری لیاقت ندتره، زندگی با ایکس بودنش جریان دارع، این راهش نیست.



ملیکا: تو بری کی گوشت بخوره، کی پروفایل معاونو تحلیل کنه، کی برای نجفی جلد بزنه

کیاناز پایش را در آب گذاشت و گفت:

_ همش حرف چرت.

آیدا پوکر نگاهش کرد و سنگ ریزی از روی زمین برداشت و پرت کرد

_ اصلا برو بمیر به ما چه ، فوقش من حلوات رو درست میکنم.

ملیکا گربه را ما*چ کرد
_ کیت کیتی بی ریخت، ایح ایح تر
آیدا موبایلش را روشن کرد و رو به ملیکا گفت

_ زنگ بزنیم به یکی بیاد ما رو نجات بده؟

ملیکا چشم ریز کرد

_ کی مثلا؟

_ولش، بزار ببینیم تهش چی میشه، اگه اوضاع خر*اب شد زنگ میزنم صد و ده!

ملیکا چشم هایش را گرد کرد.

_ صد و ده چرا؟

_نمیدونم، همینجور زنگ بزنیم دیگه.

کیاناز زیر ل*ب می گفت:

_اون یاره قد بلنده داره به من میخنده
آیدا: آره بدبخت انقد خنده داری همه بهت میخندن حتی اون بوشعری بی ریخت!

کیاناز برگشت و دستش را بالا آورد

_کی بهت گفت حرف بزنی.

آیدا داد زد
_اصلا می‌خوام حرف بزنم، کی میخواد جلوی منو بگیره؟ اصلا براتون در مورد کنوانسیون میمونای مهاجر حرف میزنم.

ملیکا به پیشی گفت

: آیدی کیغا رو بزن

کیا از دریا بیرون آمد و گفت

_اصلا من حرف ندارم باهاتون.

و نشست روی شن ها و نون پنیر را از کیفش بیرون آورد.

آیدا: پاشو پاشو، به اندازه ی کافی سوختیم. ما رو آورده، بعد ایکس بازی که ما فلانیم، ببین! تو فلانی نه ما!

[Forwarded from ✨پلات های رمان]

پیر مردی از دور آمد و داد زد

_ ساندیس ...بستنی...

ملیکا چشم هایش قلبی شد و جیغ زد

_ساندیسسسسسسس

آیدا چشم قلبی شد و گفت

_بستنیییییی

کیا هم با صورتی در هم گفت
_سیندیس، بیستینی. ایش..
ایدا و ملیکا با کیسه ای پر از ساندیس و بستنی دو طرف کیا نشستند. آیدا بستنی به دست گفت
_ایش، اخماتو وا کن، اون بوشعریه که باید دنبالت بگرده نه تو!
ملیکا ساندیس دومش را باز کرد
_آیدی راست میگه...
کیا به آن دو نفر نگاه کرد و گفت
_راست میگید، اصلا بره بمیره.
یک پاکت ساندیس برداشت و مشغول شد. آیدا سرش را عقب گرفت طوری که کیا نبیند به ملیکا گفت
_خر
شد...
ملیکا ریز خندید و گفت
- ایح ایح



3333.png



کیا تکرار غریبانه روزهای بدون بوشعری چگونه گذشت؟
وقتي روشني چشم‌هايت
در پشت پرده‌هاي محضربوشعری پنهان شده بود
با من بگو از لحظه لحظه‌هاي دشوار در جست‌وجوی مردی از تبار بوشعرت
از تنهايي معصومانه دست‌هايت.
آيا مي‌داني كه در هجوم دردها و غمهايت
و در گير و دار ملال آور دوران زندگيت
بوشعری در اعماق درياچه نقره‌ای نهفته بود؟
کیا!
اكنون آمده‌ام تا دست‌هايت را
به پنجه سوخته شده از آفتاب بوشعری بسپارم
شاید از گرمای طاقت فرسای بوشهر به گرگان پناه ببرید.
و اينك کیا شكفتن و سیاه شدن در انتظار توست...
در انتظار تو همراه با بوشعری!




4444.png



وسط اقیانوس، آنجا که رنگ آب تصویر اسمان را در خود دارد و شفاف است. در اعماق دریای آبی قلمرو بی‌انتهای پادشاه دریاهاست. دختر کوچک و زیبای پادشاه از ۱۵ سالگی اجازه دارد روی صخره‌ای بنشیند و از دور مردم روی زمین را تماشا کند. یک روز که پسر پادشاه برای تفریح به دریا آمده، کشتی او غرق می‌شود، پری دریایی به سرعت دست به کار می‌شود و شاهزاده را نجات می‌دهد و در جا به او دل می‌بندد. پری دریایی نیز با آواز دلفریب خود شاهزاده را گرفتار می‌کند، اما شاهزاده او را نمی‌شناسد و خیال می‌کند که زن دیگری او را نجات داده‌است.
پری دریایی برای از دست دادن دم ماهی‌وار خود و رفتن پیش شاهزاده، پیش جادوگر دریا رفته و در ازای پذیرش چند شرط دم خود را با پای انسان عوض می‌کند. وی پس از قبول معامله یک معجون دریافت می‌کند که نوشیدن آن مانند رد شدن شمشیر از درون بدنش درد دارد؛ ولی پس از به‌هوش آمدن تبدیل به جوجه می‌شود.
پری دریایی که حال تبدیل به جوجه شده بود از شدت عصبانیت صدای جیغ جیغویی از خود در می آورد و با پرهای زرد و کوچکش بر سر و نوکش می کوبد... .
جوجه لحظه ای دست از خودزنی برداشت و فکری پلید مهمان ذهنش شد... .
از دو حیوان دیگر که به حال او دچار شده بودند در خواست کمک نمود.
آن دو که یکی گوریل و دیگری میمون بود درخواست او را قبول کردند و هفت تیری به جوجه دادند و با لبخندی خبیث نیمه شب به اتاق شاهزاده بوشهری رفتند و جوجه با شش فشنگ بوشهری را به دیار باقی فرستاد.
و سه تایی تولد جوجه را جشن گرفتند




5555.png



یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
یه جوجه فسقلی بود که فکر می کرد پری دریاییه
جوجه اصلا حرف تو کتش نمی رفت و آرزو داشت مثل پریا بره تو آب و یه شب کنار قایق ماهیگیرای بوشعری آواز بخونه و یه پسر بوشعری طور کنه
دوستاش که اسرار جوجه رو میبینن دور هم جمع میشن و یه اتوبوس میگیرن تا به بوشعر برن و قبل از اینکه جوجه خودشو تو آب غرق کنه براش یه بوشعری گیر بیارن
وقتی به کنار ساحل میرسن هر کدوم یه وری میرن تا دنبال یه پسر بوشعری در خور جوجه بگردن
سر انجام معصومه یقه یه مرد دراز سیا سوخته رو میگیره و کشون کشون میاره خدمت جوجه.
- بیا شوعر ندیده برات یدونه خوبشو سوا کردم که بابت این کارم باید ناز بشم.
جوجه جیک جیک کنان با شوق و ذوق میپره رو کله بوشعری و میگه:
  • کیلی کیلی من زن آیندتم یه پری دریایی لنتی.
  • بوشعری دست برد تا جوجه رو از رو کلش پرت کنه که با نگاه خطری خط سیاه و شاعین و حسین روبه رو شد و مظلومانه سر جاش نیشست.
فاطیماه خیلی شیک همراه لیدی جلو اومد و گفت:
- خو کاکو حالو که مارو تا ای ساحلو زابراه کِردی بیو نشونمون بده بینم چند مرده حلاجی؟
و لیدی ترجمه کرد:
- میگه باید خودتو به ما ثابت کنی تا جوجه رو بدیم بهت دراز.
ولی وقتی باز هم بوشعری مثل گاو به جوجه نگا کرد ممد وارد عمل شد و با پس گردنیی آزاد غرید:
- نفله... میری تو دریا دوتا مروارید درشت برمیداری میاری مهریه جوجه افتاد؟؟؟
و سیاه با یه لگد جانانه بوشعری رو سمت دریا روونه کرد
بوشعری که هنوز نمی دونست چه بلایی داره سرش میاد شنا کنان به اعماق دریا رفت
از سوی دیگر آیدا و ملیکا با نقشه شرورانه ریحانه به قصد جنایتی بزرگ کیسه پر از گوشت و خونی که ملیکا تهیه کرده بود رو برداشتن و سوار بر قایقی خوشگل دنبال بوشعری راه افتادن و در موقعتی مناسب گوشت و خون ها رو ریختن تو آب تا توجه کوسه ها رو به سمت بوشعری جلب کنن.
اینگونه شد که عصری امیر تشریح کلیه و قلب بوشعری رو برای کنکوری های جمع انجام داد و شاعین گوشت های به جا مانده رو آتیش زد دور هم زدیم تو رگ.
پس از مراسمی باشکوه باقی مونده بوشعری رو آتیش زدیم و جوجه که به کل از پری دریایی بودن سیر شده بود رو سوار اتوبوس کردیم و تا گرگان براش آهنگ تولدت مبارک خوندیم
پایان



___________


تبریک به نوع ایدی مانند
نقاشی امیر
جوجه ریحانه
کلیپ ابتین

❄❄❄❄❄
ترجمه دلنوشته دوم:
انگلیسی
;Don't mind me
.These days the ink of pen, is waiting for you
,Like it's getting wet
It's just like the tears in my eyes that's dried up for so long
***
بلغاری
;Не ми обръщайте внимание
Тези дни мастилото на писалката ви. очаква
,Сякаш се намокри
Точно като сълзите в очите ми, които пресъхват толкова дълго
***
مالایی
;Jangan kisah saya
Hari-hari ini dakwat pen, sedang. menunggu anda
, Seperti basah
Sama seperti air mata di mataku yang kering sejak sekian lama

***

ترجمه دلنوشته سوم
انگلیسی
.I can't step forward
.I can't take a step back
?ou tell me what to do
. You left my hand in this mess and chaos
I witnessed all the professions and didn't, breathe
Why didn't you bear your heart and let it go
Why did you fill my mind,
Of the reasons that have neither ananswer or an end

***

زبون هاسایی
A'a ba zan iya ci gaba ba,
A'a, Zan iya ci gaba da mataki daya gaba.
Za ku iya gaya mani abin da zan yi?
Kun bar hannuna a cikin wannan kasuwar mai hargitsi.
Na ga dukkan sana'o'I kuma ban numfasa,
Me ya sa ba ka haƙura da zuciyarka ka bar shi ba?
Me yasa ka cika tunani na,
Saboda dalilan da basu da amsa kuma basu da karshe?!
منِ چیز بازم نمیدونم چی بگم?
ولی؛
در تمام ثانیه‌های عمرمان دستانی را طلب داریم که روزی برایمان بهترین‌ها را طرح زدند. و در تصویر آسمان تنها علاقه‌هایی ستاره‌گونه چشمک می‌زنند که ماهشان من هستم و اینا
(شیش صبه توقع زیادی نداشته باشین ک براتون خ خشنگ بنویسم)
خ ممنونم ازتون ک دروغ گفتین تا سوپرایز شم
میدونستم یادتون نمیره ولی این اخرا دیگه داشت باورم میشد
تمام این داستانا برام اونقد ارزش داره ک عررر باز نمیدونم چی بگم
ببینید؛ خلاصه شماعا همتون برای من عزیزید و اگه تاپیک نمی‌زدید با همتون قعر میکردم تا سال بعد. ینی دیشب دیدم نزدید موقع خواب گفتم فردا صب قعرم
ممنونم از خط سیاه و شاعین و حسین ک توی اون داستان بوشعری رو آدمش کردن.
مچکر از امیر ک در هر صورت در راه علم قدم برمیداره(مگه کلیه شوعر من موش ازمایشگاهه؟=))
خیلی ارزشمندن?
ملیکا و ایدا و معصوم?مرسی ک شوعرمو اذیت کردین اخه من جلوش مظلوم میشم تا دعوا نکنه??معصوم ک میدونم چقد منو دوسم داره ممنون از لباس عروس پف پفی و اینا و منو جاذاب جلوه دادن پیش شوعرم??
و ایدا همیشه ضایع کن مرسی ک انقد اون وستو دوس دارم??
ملیکا چیزم ک میدونه چقد دوسش دارم و عزیزه و با هر کیغا گفتنش خ خوشال میشم???
********
ریحانه عزیزم?چقد دوست دارم و در کنار زبون درازت چقد ک مهربونی. قلمت همیشه همیشه همیشه همینقدر و حتی بیشتر محبوب و دوست داشتنی باشه. خیلی برام ارزش داری ریحان❤✨
ابتین چقد تو ماهی اخه?مرسی ک یادت بود و تدارک چیدید و اینا?امیدوارم دکترر خ خوبی بشی و منو مفتی از کوری در بیاری?✨
*******
هر کی توی این متنا و کارا دست داشته اعلام کنه تا تشریف بیارم انتقام بوشعری بگیرم کار دیگه ندارم(نمیخوام از قلم بیفتید برای تشکر و ما*چ)
Gh56re Gh56re
اگه نتونستم مث ادم حرف بزنم باید ببخشید چون اصن عب نداره من همه طوره جاذاب و لاناتی خودتونم
(میگم الان این تاپیکو پروف بقیه بفرستم بیان تبریک بگن؟)
|حالا تشکرمو میبیند|
اگه درست اسم نبردم واقعا هنو ساعت شیش نشده مخم یاری نمیکنه
دوست دار ابدیتون: جاذاب لاناتیتون?❤
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تولدت مبارک
حال دلت همیشه خوب❤
حسین خ زیادی مهربون?
مرسی که همیشه اخر شبا ما رو حرص میدی و کلا اینا
مرسی ک همیشه حواست ب همه چیز هست??
مرسی از ارزو خ خشنگی ک کردی❤✨
(جدا ازینا یه متن خ طولانی میخواستم تا پز بدم:/)
* پوکر دادن ب کسی ک تولدشه حرام اندر حرامه=)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دختری بودم بە کنج خونە آب می‌کشیدم من از رود خونه می‌خواستم که شوعر کنم??....
??دقیقا رو تولدت این متن تو ذهنم اومد نمیدونم یادته یا نه اما خیلی وقته پیش اینو خوندم برات و از دم روی زبونم افتاده مگ ول می‌کنه حالا:-/
?بلد نبودم متن بنویسم یا چیز خفن بسازم برات، تنها چیزی که بلد بودم عکس‌نوشته‌س اما بقیه کلی به جای من زحمت متن کشیدن خودت میدونی من واقعا چیزی بارم نیست>•<
همین عکسنوشته خواستن بزنم که متناتو دیدم اوقاتی دلم تورا می‌خواهد چیزی در اعماق قلبم نگاهت را طلب دارد.
✨?اصلا فکرشم نمیکردم این متنا بلد باشی اما اون قسمت خودکار جوهرخودکارتم منتظره بوشعریه رو درک نکردم خوب خودکار جدید بخر لیدی ۴ تومن بیشتر نیست خوب برو باز انتظار بکش چیکار جوهره داری ایح÷_÷
??خلاصه دیدم متناتو درک نمیکنم بی‌خیالش شدم
~_~خدایی سخته فکر کنم یه هفت هشت ماهی میشناسمت خب زمان کمی نیست خیلی بزرگ تر شدی چیز اما رفتارت نه همون چیز باقی موندی??
???نمیدونم چی بگم اما معذرت می‌خوام برا ی همه این دعواهای اخیر می‌خواستم باهام قعر کنی اما مگه ول میکردی منو:--»
⚡می‌دونی قشنگه یه دوست حسود داشته باشی تا بایکی مهربون حرف بزنی هدایت کرده پی ویت و میگه مگه من چیزی گفتم?? باهم دلستر اندازه بگیریم انشالله به کفشتم میرسیم? یا اینکه با کیک خامه ایی منو اذیت کنی:--÷÷ چرا مظلومه همیشه من بودم؟
مشاهده فایل‌پیوست 44220 نمونه جرممون
-.-یادم نمیره که منو جذابو با یه قوری عوض میکنی الان باید یه گوش قعر باشم راسی مامانت کی منو به بچه خوندگی میگره بندازتت بیرون&&؟
:--/حالا انقد تولد تولد کردی چی داشت؟
??اه من قرار بود نباشم اما معلوم بود زیادی دارم چیز می‌گم نه؟ مگه میشه نباشم تا 25 منتظر باشی
??پری دریایی بوشعر می‌خوای بشی اما بگمت اینجا همه زشتنو سیاه پریامونم مث ماهی شور خوشکیدن برو طرف تهران تو|--
?خوشحالم تونستم امسال هر چند دور اما کنارت باشم لیدی چیز جذابیه ها مثل دوستان گمنام اما نزدیک:--» البت من سکت دادن دور رپ ترجیح میدم
??چق حرف زدم اما اشکال نداره فکر کن وصیت ناممه تاز اسم تاپیک اشنا نیس برات؟؟??انتقام گرفتما یادت باشه
??بیا سال دیگ از نزدیک بهت تبریک بگمو خودم بتونم کادومو بدمت اما بوشعری نمیدیمت:-÷
‎?کیغا کیت کتی همیشه امیدوارم حالت خوب باشه خوشحال باشی:-:میدونی که خوشالیت مهمه؟
‎???‍♀️اصن احساساتم صفره ن؟
عیب نداره همون ک چن ساعت پیش گفتی پوکر دادم برا صحنه سازی بود اینجا میگم من بیشترتر تو دارم قلب جان~_><
‎?تولدت مبارکمه شاید بگیم مجازی اما اینجا همه هم دیگرو دوست میبینیم اینجا منم دوستایی پیدا کردم که شاید تو زندگی واقعی مثلشونم نباشع اامیدوارم همشه هرجا باشی ادمایی باشن کنارت که خوشحالت کنن[]_[]
✨✨☂عا یچیزی تولدت کلی هپی باشه بازم به حق پنج تن بی گره باز کن مو نشی اما کادوت میش یکم بیشتر صب کنی÷_÷؟ اخه ما بوشعربا عادتمون اخر برسیم همیشه میدونی باز شب بیداری داشتم اگه نخوابم باز داغون میشم سعی میکنم تا 7 باشم اگه نیومدی 11 پا میشم بریم تولدت بعدش من به افق لالا کنم


سارانگه کیغا کیک کیتی تبریک ملک مانند تقدیم به کیاناز چیز ایران زمین✨0)
?میشه ک یادم بره؟ برا زمانیه ک تو پروفم حرف میزدیم?
اون خودکار با اون خودکار فرق داره
جوهرش ب عشق بوشعری مینویسه?
??فهمیدی هفت هشت ماهه دوستیم بازم چاقو میکشی روم؟
??من با همه دعواهات تو رو انتخاب کردم چییییز
خ افتخار بزرگیه??
?جدا ازینا راستکی خوشم نمیاد همه حرفا تایید میکردی?من دوست بیشترتم خودتم دونستی
?برا کفشم دلستر بزرگ تر بیار
?ولی خ اون روز کیف داد ک داشتم کیک خامه‌ای میخوردم ولی تو عکسشو نگا میکردی?اخرم اون یکیو ب عشقت نخوردم گذاشتم یخچال ولی نمیدونم کی خورد?
قوری گل بهاری من?اگه میشکست چی؟ تو پا سوختت خوب میشه، قوری گل بهاری میشکوندی باید میرفت اشخالی چیز
?بی خانمان جذاب تری، بزا ادرس خونه اونایی ک خوشم نمیاد بدم برات?
میدونستم داری چیزا میخوری?ولی هیچی از تو بعید نیست
نح فقط بوشعررررر جیغ بزنم؟؟ شوعر بوشعری خودمههههه
?یه چیزی?من باعات یاد گرفتم چطو لوکیشن بفرستم
همو روز ک گفتی بفرست??
ها همیشه کنارم باشی تا تصمیما درست زندگیتو بگیری و با وجود زیبای من شوعر نکنی??خ چیزی شوعر کنی میام تو خونتون عین فرشته عذاب میشینم تا بیای باز پیش خودم
?گره باز کنم داره تموم میشه نمیخوام استفاده کنم ازش
یه چیز بگم حلمه نکن
پلاک خونه رو از پیش خودم دادم?بعد ک از بابام پرسیدم دیدم یه عدد تازه اضافم داره?بعد دیگ روم نشد بعت بگم
کو ببینمممممممم?اینجام دیدم چون همه هستن اعتراف کردم ولی عیچی نمیشه خدا کافیست??
???چیز نباشیم در حالت مرگم این کوفتی باید دستت باشه:/
بزا صب تر بشه میرم از اون راهکارا میفرستم تا خجالت بکشی??
**********
مرسی از بودنت ملی مو بنفشم?فق بدون هر اذیتی ک میکنم یا قوری گل بهاری همه اینا خ دوست دارم
مرسی ک جلد زدی برام اون اولا??‍♀️?✨
این اخری فحشاتو ترجمه کن??
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به سلامتی و دل خوش???‍♀️
مبارک باشه عزیزم?
میگه یا راهی خواهم یافت، یا راهی خواهم ساخت
تو هم اینو سرلوحه زندگیت قرار بده
یا بوشعری‌ای خواهی بافت یا بوشعری‌ای خواهی ساخت
با امید موفقیت در ججستن بوشعری????‍♀️
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به سلامتی و دل خوش???‍♀️
مبارک باشه عزیزم?
میگه یا راهی خواهم یافت، یا راهی خواهم ساخت
تو هم اینو سرلوحه زندگیت قرار بده
یا بوشعری‌ای خواهی بافت یا بوشعری‌ای خواهی ساخت
با امید موفقیت در ججستن بوشعری????‍♀️
مرسی مریم?
نمیدونی چه لذتی داره وختی حرف میزنیم?البته شایدم بدونی??
مرسی عاسیس دل❤
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اون داستان در جستجوی بوشهری گمشده واس منه✋?
وای دیشب چقدر خندیدم???
کیاناز مهربونم، بعضی وقتا بعضی جاها خدا میاد میگه ناراحت نباش بنده ی خدا همش که تنهایی نمیشه یکیو می‌فرستم برات که بشه اون جای خالی قلبت رو پر کرد...مرسی که جای خالی قلبمو پر کردی...مرسی که همیشه هستی.... بعضی وقتا حس نمیکنم مجازیه، واقعی تر از واقعی هستی?
مراقب خودت، روح مهربونت، دل پاکت باش، همین کیاناز بمون که هر دفعه به یادش فقط لبخند روی لبامون میاد?
 
آخرین ویرایش:
مشاهده فایل‌پیوست 44221
خدا زیبایی هایش را در بین آدمها تقسیم میکند
گاهی انقدر سرگرم یک نفر میشود که میبینی مانند گلچین های قسمت های یک سریال محبوب همه‌ی داشته هایش را درون یک نفر به نمایش گذاشته :aiwan_light_girl_pinkglassesf:
و ادم باید کور باشد که بعضی ها را ببیند و شکر نکند(البته فوش هم جایز:aiwan_light_vava:)
مشاهده فایل‌پیوست 44222
خدا گاهی یک شوخی هایی با بندگانش میکند که هر چه بعدش بیاید درستش کند میبیند کار از کار گذشته :give_up:
مانند یک شوخی از طرف خدا
یا مانند ظروف کامل هشت پارچه آگلین647.gif

درست در وسط قابلمه های لعابی قلپیده‌ی مادربزرگ چشم را میزنی :aiwan_light_girl_sigh:



زندگیت پر از زیبایی هایی چون منFaceplame. Gif
من طراح نیستم من فقط برای عزیزانم از عشق میکشم
از آسمون پرت شدنت مبارکHanghe. Gif
آخه جمله «زمینی شدنت مبارک» تکراری شده
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین