- May
- 303
- 425
- 93
مثل همیشه به فکر فرو رفتم.
دوباره نشستم لابه لای نبودنهایت... .
به خطهای مجهول دستانم خیره شدم،
دستانی که در آن هوای شرجی کویر در میان دستهای تو بود.
به خودم آمدم، آنقدر برای آن نبود خطهای مجهول دستانت اشک ریخته بودم که حتی آب دریا هم به حرمت اشکهایم طمع مزهاش را عوض کرده بود.
اینک عطش دستانت را به همان آبهای شیرین دریای بیکرانش سپردم.
دیگر فرصتی برای بازگشت تو نیست،
چرا که نیاز آمدنت را به بادهای ولگرد سپردم.
دوباره نشستم لابه لای نبودنهایت... .
به خطهای مجهول دستانم خیره شدم،
دستانی که در آن هوای شرجی کویر در میان دستهای تو بود.
به خودم آمدم، آنقدر برای آن نبود خطهای مجهول دستانت اشک ریخته بودم که حتی آب دریا هم به حرمت اشکهایم طمع مزهاش را عوض کرده بود.
اینک عطش دستانت را به همان آبهای شیرین دریای بیکرانش سپردم.
دیگر فرصتی برای بازگشت تو نیست،
چرا که نیاز آمدنت را به بادهای ولگرد سپردم.
آخرین ویرایش توسط مدیر: