تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

همگانی نشست کتابخوانی | کوچکترین چیزها را می‌دیدم از ریموند کارور

  • شروع کننده موضوع TELMA
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 554
  • پاسخ ها 27

ساعت برگزاری نشست دوم

  • شنبه، ساعت ۱۹

    رای: 6 46.2%
  • یکشنبه ساعت ۱۷

    رای: 1 7.7%
  • دوشنبه ساعت ۹

    رای: 4 30.8%
  • سه شنبه ساعت ۱۸

    رای: 2 15.4%

  • مجموع رای دهندگان
    13
  • نظرسنجی بسته .
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
مدیر بازنشسته
Jun
9,056
24,695
238
وضعیت پروفایل
مَن؛ نقآشِ بومِ کوچَک 🎨
و اینکه بنظرم نانسی اونقدر در را*بطه با کلیف مشکل داره و عذاب کشیده که حتی به نبودن کلیف و مردنش هم فکر میکنه .

اینکه شب از شنیدن صدای در میترسه و هرچی سعی میکنه که کلیف رو بیدار کنه و نتیجه ای نمیگیره نشون دهنده ی را*بطه ی سرد این دو تاست

استعاره هایی که توی داستان بود باعث میشد ادم خودشو اونجا حس کنه .. برای من ک اینطور بود
سه تا شخصیت بیشعور رو به تصویر کشیده
برای همینه که جز داستان‌های برتره، چون راوی خودشو کم دخیل کرده و اجازه داده مخاطب خودش فکر کنه
جاهایی که مثال میزد و با قطعیت نمی‌گفت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,468
12,570
219
راجع به حلزون بدون صدف هم که تو وویس گفته شد، این حلزونها شبها بیرون میان
فکر کنم اینم ی اشاره ای داره به همون تنهایی...
شب ...سکوت ... کسی نیست که تورو ببینه و ...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
مدیر بازنشسته
Jun
9,056
24,695
238
وضعیت پروفایل
مَن؛ نقآشِ بومِ کوچَک 🎨
این داستان درست میانه یک زندگی بود. نه قبل داشت و ونه بعد. به نظر من توقع نویسنده درک، به تصویر کشیدن محیط و حس در خواننده با کلمات است نه محتوا و نتیجه.
یکم واضح‌تر میگی؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
مدیر بازنشسته
Jun
9,056
24,695
238
وضعیت پروفایل
مَن؛ نقآشِ بومِ کوچَک 🎨
سلام عزیزدلم،‌ خسته نباشی.
منم با نظرت موافق هستم.‌ اینکه هیچ‌کدوم راهی رو برای ترمیم روابط پیدا نمی‌کنن و فقط درموردش صحبت می‌کنند.‌ درمورد اختلالی که تام داشت و از رفتارهای عجیبش مشخص بود...‌ آره،‌ انگار دچار یه آشفتگی ذهنی شده بود. یعنی ذهنش روی یه چیز متمرکز شده بود و اونم جنگ و جدل بود.‌
از رفتارهایی مثل گرده پاشیدن روی حلزون‌ها و دور ننداختنشون،‌ یا حتی از حرصی که توی دیالوگ‌های سام مشخص بود،‌ انگار داره حرصش رو روی یک موجود خالی می‌کنه.‌ همه‌ی این‌ها باعث شده که خواننده به واضحی متوجه بشه که این سام یه مشکلی داره.‌
و عنوان که این بود "کوچکترین چیزها را می‌دیدم" نمی‌دونم درست گفتم یا خیر...‌ به نظرم این عنوان مثل این می‌مونست که همه‌چیزهای ظاهری رو می‌دیدم.‌ مثل چین و چروک شکستگی روی صورت تام،‌ توصیف حیاط و...‌ درحالی که شخصیت اصلی ما.. یعنی نانسی چیزهایی درونی رو نمی‌دید و این رو نمی‌تونیم شامل "کوچکترین چیزها" قرار بدیم.‌
اگر نانسی قرار بود کوچکترین چیزها رو ببینه،‌ پس باید به رفتار عجیب و مشکوک سام هم دقت می‌کرد.‌ اما هیچ ری‌اکشنی نشون نداد. و دقیقا عزیزم...‌ انگار می‌خواست با گفتن دیالوگ‌های بی‌ربط بحث رو عوض کنه.
سلام هیلدا
درسته
یه جورایی انگار سادیسم داشت که نصف شب بلند شده بود و روی حلزون ها پودر میریخت

اونحایی که می خواست موهای سیخش رو بخوابونه هم اشاره‌ای به حالتش داشت.

میدونید، مهم‌ترین چیز برای داستان و رمان مکانیسم‌های دفاعیه.
درواقع اگه شخصیت مشکلی نداشته باشه که داستان شکل نمی‌گیره. برای هر مکانیسم میشه هزاران هزار داستان نوشت
موضوع این داستان و ایده‌اش چی بود؟ یه جیز خیلی ساده چطور به برترین داستان میرسه؟ با روایت خوب، پس موضوع مهم نیست، ایده و روایت مهمه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
مدیر بازنشسته
Jun
9,056
24,695
238
وضعیت پروفایل
مَن؛ نقآشِ بومِ کوچَک 🎨
راجع به حلزون بدون صدف هم که تو وویس گفته شد، این حلزونها شبها بیرون میان
فکر کنم اینم ی اشاره ای داره به همون تنهایی...
شب ...سکوت ... کسی نیست که تورو ببینه و ...
دقیقا همینه ثمین???
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
اما یه چیزی که وجود داره،‌ به نظرم این هستش که سبک توضیحات و توصیفات ظاهری درون داستان، احساسی رو توصیف نمی‌کرد.‌ یعنی بیشتر انگار تمام تمرکز نویسنده روی توصیف ظاهر بود تا خواننده با دیدن توصیفات ظاهری،‌ مثل سرمای بین این روابط و کلا همه‌چیز... به این نتیجه برسه که همه‌چیز توی زندگی این سه نفر راکد و منفعل هستش.
را*بطه دوستانه‌ای که بهم ریخته و دقیقاً مشخص نیست سر چه چیزی ممکنه بهم ریخته باشه...
نانسی که از سردی برادرش باعث شده که احساس ترس داشته باشه.‌ وقتی نانسی با صدای در بیدار شد،‌ با اینکه توصیف نشده بود که احساس ترس داشته...‌ اما از بی‌توجهی کلیف که به نانسی ما شاهدش بودیم...‌ تونستم بفهمم که چقدر حس بدی هستش که توی یه همچین موقعیتی کسی نباشه تا بهت گوش کنه و پیشت باشه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
مدیر بازنشسته
Jun
9,056
24,695
238
وضعیت پروفایل
مَن؛ نقآشِ بومِ کوچَک 🎨
اما یه چیزی که وجود داره،‌ به نظرم این هستش که سبک توضیحات و توصیفات ظاهری درون داستان، احساسی رو توصیف نمی‌کرد.‌ یعنی بیشتر انگار تمام تمرکز نویسنده روی توصیف ظاهر بود تا خواننده با دیدن توصیفات ظاهری،‌ مثل سرمای بین این روابط و کلا همه‌چیز... به این نتیجه برسه که همه‌چیز توی زندگی این سه نفر راکد و منفعل هستش.
را*بطه دوستانه‌ای که بهم ریخته و دقیقاً مشخص نیست سر چه چیزی ممکنه بهم ریخته باشه...
نانسی که از سردی برادرش باعث شده که احساس ترس داشته باشه.‌ وقتی نانسی با صدای در بیدار شد،‌ با اینکه توصیف نشده بود که احساس ترس داشته...‌ اما از بی‌توجهی کلیف که به نانسی ما شاهدش بودیم...‌ تونستم بفهمم که چقدر حس بدی هستش که توی یه همچین موقعیتی کسی نباشه تا بهت گوش کنه و پیشت باشه
توی ذهن رسوخ نمی‌کنه
راوی قضاوت نمی‌کنه
دلیل عنوانش هم دقیقا همین توصیفات ظاهریه
البته هیچویت خواننده نمی‌تونه منظور دقیق و پیام اصلی و مفهوم داستان رو به واضحی نویسنده بفهمه و هر کی یه برداشتی داره ولی این برداشت همگانیه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Dec
3,522
79
219
17
یکم واضح‌تر میگی؟
نمیدونم چه جور باید بگم ولی چیزی که از داستان فهمیدم این بود که راوی(نانسی) قضاوت و پیش داوری نمیکنه..
روایت داستان خیلی واضح بود مثلا اینکه:
در توصیف ها از صورت درشت و غصه دار سام می‌گفت.
ازدواج مجدد و بچه دار شدن.
سرگرم شدن با حلزون هایی که صدف نداشتن
مشکل انسان امروزی، تنهایی و عدم‌ارتباط پایدار هستش.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
سلام هیلدا
درسته
یه جورایی انگار سادیسم داشت که نصف شب بلند شده بود و روی حلزون ها پودر میریخت

اونحایی که می خواست موهای سیخش رو بخوابونه هم اشاره‌ای به حالتش داشت.

میدونید، مهم‌ترین چیز برای داستان و رمان مکانیسم‌های دفاعیه.
درواقع اگه شخصیت مشکلی نداشته باشه که داستان شکل نمی‌گیره. برای هر مکانیسم میشه هزاران هزار داستان نوشت
موضوع این داستان و ایده‌اش چی بود؟ یه جیز خیلی ساده چطور به برترین داستان میرسه؟ با روایت خوب، پس موضوع مهم نیست، ایده و روایت مهمه
نمیدونم...
موضوع یه چیز ساده بود.‌ و به نظرم نویسنده خیلی قدرت پردازش داشته از یه صدای کوچیک شروع کرد و به این یه همچین داستانی رسید.‌
به نظرم داشت زندگی روزمره رو نشون می‌داد،‌ ما توی زندگی روزانه‌ای که داریم ممکنه با یه همچین افراد برخورد کنیم و نویسنده دقیق نیومده بگه که رفتار مناسب با یه همچین چیزی چیه...‌ چون نانسی در مقابل رفتار سام فقط رفت.‌ و خوب وقتی سام داشت صحبت می‌کرد اون با دیدن یه هواپیما حواسش پرت شد و مسافرهای پرواز رو تصور کرد!‌ درحالی که ما داریم داستان سام رو می‌خونیم و یهو میریم سر وقت هواپیما که داره بی‌توجهی نانسی رو نشون میده.به نظرم جالب بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سرپرست بازنشسته
مدیر بازنشسته
Jul
3,528
676
158
توی ذهن رسوخ نمی‌کنه
راوی قضاوت نمی‌کنه
دلیل عنوانش هم دقیقا همین توصیفات ظاهریه
البته هیچویت خواننده نمی‌تونه منظور دقیق و پیام اصلی و مفهوم داستان رو به واضحی نویسنده بفهمه و هر کی یه برداشتی داره ولی این برداشت همگانیه
اینکه راوی دخالت و قضاوت نمی‌کنه واقعا یه امتیاز مثبت هستش.‌
متوجه نشدم...‌ چه چیزی توی ذهن رسوخ نمی‌کنه؟
عنوانی که انتخاب کرده بود جالب بود و برخلاف چیزی که من آموزش دیدم..‌ به نظرم این تضاد بین موضوع و عنوان چیز جالبی بود. نانسی نتونست همه‌چیز رو ببینه.. ‌ سام نتونست دلیل بهم خورده روابطش با کلیف و راهکار دوستی مجدد با اون رو ببینه
کلیف هم که کلا خواب بود!‌ پس شخصیت اون رو زیاد نمی‌تونیم از این نظر روش مانور بدیم.‌ گرچه بی‌اهمیتی که به نانسی کرد رو میشه گفت و مثال زد.‌
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا