آخرین فعالیت اقیــانــــــوس
-
اقیــانــــــوس به لیلا مرادی نوشته در موضوع شاخص رمان زخمهی خُلقان | لیلا مرادی با
Like واکنش نشان داد.
دست بر دهانش گرفت تا هقهقش بالا نرود. این تن ویرانه از بس طعم رعبآور پسلرزه را چشیده بود، دیگر نای ادامه دادن نداشت. از آغوشش بیرون... -
اقیــانــــــوس به لیلا مرادی نوشته در موضوع شاخص رمان زخمهی خُلقان | لیلا مرادی با Like واکنش نشان داد.
تکیه بر نرمی بالش داد و تمام قدردانیاش را در چشمانش ریخت. با وضعیت بحرانی کنونی، حضور چنین آدمهایی برایش نعمت بود و به او میفهماند که...
-
اقیــانــــــوس به لیلا مرادی نوشته در موضوع شاخص رمان زخمهی خُلقان | لیلا مرادی با Like واکنش نشان داد.
پیرزن چشم و ابرویی برای نیش باز عاطفه چرخاند تا به بذلهگوییاش پایان دهد. مادر یک دختر نوجوان بود و هنوز باید به او میآموخت در مقابل...
-
اقیــانــــــوس به لیلا مرادی نوشته در موضوع شاخص رمان زخمهی خُلقان | لیلا مرادی با Like واکنش نشان داد.
ترگل آنقدر ذهنش معطوف گرفتاریهایش بود که فکرش پی خود نمیچرخید. هر مرد ناشناسی را که با لباس سیستانی در خیابان میدید، حس میکرد...
-
اقیــانــــــوس به لیلا مرادی نوشته در موضوع شاخص رمان زخمهی خُلقان | لیلا مرادی با Like واکنش نشان داد.
مادامی که با غم و دلخونیهایش دست و پنجه نرم میکرد، یک کلام محبتآمیز کافی بود که شعلهی گرمی بر خزان روحش بتابد. اینکه هنوز در چرخهی...
-
اقیــانــــــوس به لیلا مرادی نوشته در موضوع شاخص رمان زخمهی خُلقان | لیلا مرادی با Like واکنش نشان داد.
صحبت از شکم که میآمد خودش را هم نمیشناخت. بوی خوش ادویهها دلش را مالش میداد. تکههای مرغ سرخشده را به سس آغشته کرده و با ولع...
-
اقیــانــــــوس به لیلا مرادی نوشته در موضوع شاخص رمان زخمهی خُلقان | لیلا مرادی با Like واکنش نشان داد.
*** نور خورشید صبحگاهی از پنجره به درون اتاق میتابید. قطرههای سرم آرامآرام میچکید. او را به بخش دیگری منتقل کرده بودند که به جز...
-
اقیــانــــــوس به لیلا مرادی نوشته در موضوع شاخص رمان زخمهی خُلقان | لیلا مرادی با Like واکنش نشان داد.
دیدن سر و ظاهر آشفتهی دختر پیش رویش هیچ شباهتی به ترگلی که چهار ماه پیش دیده بود نداشت و باید هم کنجکاو میشد. خونمردگی جزئی پای چشم...
-
اقیــانــــــوس به لیلا مرادی نوشته در موضوع شاخص رمان زخمهی خُلقان | لیلا مرادی با Like واکنش نشان داد.
*** گریهی نوزاد در گوشهایش زنگ میزد. پابرهنه در میان خار و خاشاک به دنبال آن آوای آشنا میدوید. پاهایش به نبض افتاده بودند، ضربان...
-
اقیــانــــــوس به لیلا مرادی نوشته در موضوع شاخص رمان زخمهی خُلقان | لیلا مرادی با Like واکنش نشان داد.
از این جواب کوبنده دندان به هم سابید و بیمیل رو گرفت. اسد، افتان و خیزان کلمات را سر هم میکرد تا خود را از دردسر معاف کند. - به والله...
-
اقیــانــــــوس به لیلا مرادی نوشته در موضوع شاخص رمان زخمهی خُلقان | لیلا مرادی با Like واکنش نشان داد.
امیرعلی که برای جلوگیری از تابش مستقیم آفتاب یک دستش را به شکل سایهبان روی پیشانیاش گذاشته بود، با سقلمهای که یاسر به او زد، چشم از...
-
اقیــانــــــوس به لیلا مرادی نوشته در موضوع شاخص رمان زخمهی خُلقان | لیلا مرادی با Like واکنش نشان داد.
یاسر ضمن پرسیدن حالش، سوی صندلی خالی هدایتش کرد. سرهنگ به محض نشستن درخواست مسکنی کرد و دست بر فرق سر کممویش کشید. - همین الان از...
-
اقیــانــــــوس به لیلا مرادی نوشته در موضوع شاخص رمان زخمهی خُلقان | لیلا مرادی با Like واکنش نشان داد.
*** نالههای دردناک و پشت بندش ضرب و شتم و ناسزا، چون غرشی مهیب دیوارهای نازک پاسگاه را به رعشه میانداخت. رایانه را با کلافگی خاموش کرد...
-
اقیــانــــــوس به لیلا مرادی نوشته در موضوع شاخص رمان زخمهی خُلقان | لیلا مرادی با Like واکنش نشان داد.
تعریفهای امیرعلی میتوانست مهر تأییدی بر شنیدههایش بزند. - تب تند عاشقیشون روز به روز داشت سرد میشد، آخه حسام یه پسر دانشجویی بود...
-
اقیــانــــــوس به لیلا مرادی نوشته در موضوع شاخص رمان زخمهی خُلقان | لیلا مرادی با Like واکنش نشان داد.
حالش کمی جا آمده بود. از جا برخاست و شال کرم مروارید دوزی شدهاش را روی موهای فر و آزادش گذاشت. - درست نمیدونم، اما راجب شراکت و...