آخرین فعالیت "اقیــانــــــوس
-
"اقیــانــــــوس به لیلا مرادی نوشته در موضوع شاخص رمان زخمهی خُلقان | لیلا مرادی با
Like واکنش نشان داد.
مثل بچههای تخس و زبان نفهم یک گوشش در بود و آن یکی دروازه! - برام مهم نیست، مگه اون به فکرم بود که من به فکرش باشم؟ چطور تونست ماهی؟... -
"اقیــانــــــوس به لیلا مرادی نوشته در موضوع شاخص رمان زخمهی خُلقان | لیلا مرادی با Like واکنش نشان داد.
این همه حق به جانب بودنش، کفرش را در میآورد. دستانش را روی میز قفل کرد و یکراست سر اصل مطلب رفت: - سرمه کیه؟ شنیدن این اسم، رنگ از...
-
"اقیــانــــــوس به لیلا مرادی نوشته در موضوع شاخص رمان زخمهی خُلقان | لیلا مرادی با Like واکنش نشان داد.
آوای گوشنواز و ملایم عارف، از سیستم پخش میشد و فضا را دلنشینتر جلوه میداد. جوانک لاغری که موهایش را دم اسبی بسته بود، با لباس مخصوص...
-
"اقیــانــــــوس به لیلا مرادی نوشته در موضوع شاخص رمان زخمهی خُلقان | لیلا مرادی با Like واکنش نشان داد.
دخترک ترسو و سادهای که ندانسته با زندگی خودش بازی کرد. آدمی که بخواهد وارد زندگی مشترک شود، نباید با یک شک و تهمتی که از روی فشار طرف...
-
"اقیــانــــــوس به لیلا مرادی نوشته در موضوع شاخص رمان زخمهی خُلقان | لیلا مرادی با Like واکنش نشان داد.
ترگل چیز زیادی از جملات مرموزش نفهمید. در فرا سوی ذهنش عقیده داشت که یک مأمور وظیفهشناسی چون او، هدفش بیشتر زمین زدن امثال ابوداوود است...
-
"اقیــانــــــوس به لیلا مرادی نوشته در موضوع شاخص رمان زخمهی خُلقان | لیلا مرادی با Like واکنش نشان داد.
امیرعلی لیوان درون دستش را کناری گذاشت و بعد از وقفهای، در فاصلهای نزدیک با دخترک که چهرهی روشن شدهاش زیر هالهای از جوشهای قرمز...
-
"اقیــانــــــوس به لیلا مرادی نوشته در موضوع شاخص رمان زخمهی خُلقان | لیلا مرادی با Like واکنش نشان داد.
پاچههای شلوارش را بالا داد. خنکی آب کف پاهای تاول زدهاش را التیام میبخشید. همین که خم شد صورتش را بشوید، زنجیر یادگاری محبوبش از دور...
-
"اقیــانــــــوس به لیلا مرادی نوشته در موضوع شاخص رمان زخمهی خُلقان | لیلا مرادی با Like واکنش نشان داد.
ل*ب به هم فشرد و خاکستر تنهی درخت سوختهای که در نزدیکی بود را به چنگ گرفت. دستی او را بالا کشید، فرصت را غنیمت شمرد و در یک لحظه...
-
"اقیــانــــــوس به لیلا مرادی نوشته در موضوع شاخص رمان زخمهی خُلقان | لیلا مرادی با Like واکنش نشان داد.
ابوداوود پکی به قلیانش زد و حلقههای دود را با مهارت از بین ل*بهای ترک خوردهاش به هوا فرستاد. - صحیح نمیگم؟ هیچ گربهای محض رضای خدا...
-
"اقیــانــــــوس به لیلا مرادی نوشته در موضوع شاخص رمان زخمهی خُلقان | لیلا مرادی با Like واکنش نشان داد.
*** نوای شاد سهتار و لهجهی غلیظ خواننده سیستانی، از ایوان طبقهی پایین به گوش میرسید. میز بزرگ و عریضی در آغاز نظرش را گرفت که...
-
"اقیــانــــــوس به لیلا مرادی نوشته در موضوع شاخص رمان زخمهی خُلقان | لیلا مرادی با Like واکنش نشان داد.
داشت صبرش را سر میبرد. امیرعلی، لاقید جرعهای از چایش را نوشید؛ مثل چایهای مادرش نمیماند، طعم گیاهی متفاوتی داشت که با عطر دارچین...
-
"اقیــانــــــوس به لیلا مرادی نوشته در موضوع شاخص رمان زخمهی خُلقان | لیلا مرادی با Like واکنش نشان داد.
ظاهرش انرژی منفی به آدم منتقل میکرد. یک لحظه از درون آتش گرفت، این مردک عیاش با چه عقلی میخواست دختر همسن بچهاش را به همسری بگیرد؟...
-
"اقیــانــــــوس به لیلا مرادی نوشته در موضوع شاخص رمان زخمهی خُلقان | لیلا مرادی با Like واکنش نشان داد.
نگاه به پوست سیاه و پیشانی برآمدهاش انداخت و شروع به معرفی خودش کرد: - استوار مالکی هستم، به ابوداوود خبر بده که میخوام ملاقاتش کنم...
-
"اقیــانــــــوس به لیلا مرادی نوشته در موضوع شاخص رمان زخمهی خُلقان | لیلا مرادی با Like واکنش نشان داد.
*** سطل فلزی را به قعر چاه فرستاد. آواز پیوستهی بلبل و گنجشکها در سکوت بعد از ظهر آبادی میشکست. حضور فردی را در کنارش احساس کرد و...
-
"اقیــانــــــوس به لیلا مرادی نوشته در موضوع شاخص رمان زخمهی خُلقان | لیلا مرادی با Like واکنش نشان داد.
امیرعلی با عجز پلک روی هم گذاشت. زیر تیغ برندهی اقبال، تن قلندر چه مظلومانه از نفس افتاده بود. حسام کله خر! ذات آدمی که عوض نمیشد...