هر چه زمان جلوتر میرفت، من میماندم و کلی لحظات تکراری، همانهایی که به هم تکرار میشدند، مثل سایهای که همیشه پشت سرم بود. مثل برگهایی که هر روز از درخت میافتادند و به جایی نمیرسیدند. دیگر هیچ چیزی از آن شور و شوق گذشته باقی نمانده بود. فقط سکوت بود و صدای سنگینی که در دل شب مرا...
گذشت زمان، از آن مسیر چیزی جز یادگاریهای محو و خاطراتی که به آرامی محو میشدند، باقی نگذاشت. دیگر هیچ نشانی از قدمهای آشنا در آن جادهها دیده نمیشد. او، آن روزها، آن لحظات، آن مسیرها را در دلش حک کرده بود، اما حقیقت این بود که هیچ چیز، در آنجا یافت نمیشد. در نگاهش چیزی جز یک فضای خالی و...
سلام وقت بخیر نویسنده عزیز؛
رمان خزانشامگاه رو امروز مطالعه کردم و از خوندن رمانتون بسیار لذت بردم امیدوارم قلمتون به سطح بالاتری ارتقا پیدا کنه و شاهد پیشرفتهای بیشتر شما در انجمن کافه نویسندگان باشیم. از نظر من پارتهای رمانتون مشکل چندانی نداشتند اما اگه توصیفات چهره و صدا رو هم کمی بیشتر...
درود نویسنده عزیز
من پس از خوندن داستان بوی خوش نرگس ابتدا از نظر من، به نظر میرسید که شخصیت ارشام تلاش داره حس عاشقانه و تنشهای درونی یک شخصیت در یک لحظه بحرانی رو به خواننده منتقل کنه ولی پس از خوندن کامل داستان متوجه شدم از چیزی که بهنظر میرسیده فراتر بود و واقعا این ایده شما برای من...
مادر، در گامهای آرام و مستحکم تو، دنیا به گونهای دیگر به چشم میآید. در دستانی که هزار بار از سختیها و دردها گذشتهاند، و در نفسهایی که در سکوت شب، همچنان شعلههای امید را در دلهای سرد روشن میکنند، یاد میگیریم که عشق فراتر از کلمات است. آنچه که تو در دلهای ما میکاری، نه تنها در زمان حال...
گاهی در روزهای پر از نگرانی و بیقراری، در آن لحظاتی که دنیا رو به فراموشی میرود، نگاه یک مادر کافی است تا همه خستگیها از دل و جانت بیرون بروند. در دستان تو، آن آرامش خاصی نهفته است که به ما یاد میدهد در این دنیای شلوغ، باید با شجاعت از خودمان بگذریم و به دیگران عشق بورزیم. مادر بودن، یعنی...
مادر، تو همان نور نازک و کمسویی هستی که در دل شب، تاریکی را به شوق میآوری. وقتی به چشمان خستهات مینگرم، گویی در دریاچهای بیکران غرق میشوم، جایی که هر قطره آب، نشانی از فداکاریهایت است. تویی که در هر لحظه، دل را از سرما و اندوه حفظ میکنی و در مسیرهای پر از سنگ و گرد و خاک، با صدای...
سلام نویسنده عزیز
عنوان و ژانر انتخابی شما از نظر من جالب بود. استفاده از عبارت (مینای عزیزم) ارتباط نزدیک و احساسات رو با مخاطب نشون دادین و از این بابت نویسنده توانسته بیان احساسات رو تا حد قابل قبولی در متن جای دهی کنه. بهطور کلی اپیزود شروعی دلنشین داشت ولی جای پیشرفت داره.
من پس از...
سلام روزتون خوش
از خوندن اثرتون لذت بردم.
خلاصه این داستان با ترکیب عشق، تکنولوژی و فلسفه، سوالات عمیق و پیچیدهای درباره مرزهای انسانیت و هوش مصنوعی مطرح شده و میشه گفت که ایدهای نو و نوآوری شده هست.
مقدمهی رمان از نظر من جذاب و تفکربرانگیز بود. نویسنده عزیز در متن در تلاش کرده که تا مرز...
سلام روزتون بخیر نویسنده عزیز
دلنوشته رهدل خیلی زیبا و شاعرانه بود. سبک نوشتاری خیلی احساسی و پر از تصویرسازیهای خاصه.
"رَهدِل" به عنوان یک اسم بامعنی و منحصر به فرد جذابیت خاصی به متن داده. استفاده از استعارههایی مثل "راهزن دل" هم خیلی جالب و به جاست. این نوع بیان احوال قلبی و دغدغههای...
*
مادر... این کلمه نه تنها در زبان، بلکه در خونِ تکتکِ سلولهایمان نقش بسته است. چه کسی میداند در لحظات سختِ زندگی، دستهای او چگونه بر دوشمان مینشیند و بهسان سایهای نرگس، از گرمای خودمان میکاهد؟ مادر، حتی وقتی چشمانش از خواب کمرمق است، وقتی در سکوت شب دستهایش با رنج روزهای گذشته...
این دلنوشته را به تمامی مادران سرزمینم تقدیم میکنم؛ به آنانی که در سکوت شبهای بیپایان، با دلهایی که از عشق لبریز است، چراغهای امید را در دلهای تاریک روشن میسازند. به زنانی که در راه پرمشقت زندگی، فریادهای درد و رنج را در درون خود میفشاندند و به جای آن، لبخندی از سر فداکاری بر ل*ب دارند...
بسم الله الرحمن الرحیم
نام مجموعه دلنوشته: مهرآسا
شناسه: گلاره، 1387
موضوع: دلنوشته
ژانر: احساسی، درام
سال نشر: یک هزار و چهارصد و چهار - 1404
منتشر شده در: انجمن کافه نویسندگان - تالار ادبیات - بخش تایپ دلنوشته.
دیباچه:
مادر... نامی که برای بسیاری از ما نه تنها یک کلمه است، بلکه یک حس است. حسی...