غزل انتظار
نشستم آخرِ این راهِ بیچراغ و گذشت
تمامِ عمرِ دلم در شمارِ «شاید» گذشت
به هر دری که زدم، نامِ تو جوابم بود
ولی همیشه همان لحظههای باید گذشت
نه آمدی، نه نگفتی چرا نمیآیی
زمان به پایِ تو آرام و بیمجادله گذشت
من از امید چه گویم؟ که مثل شمع، ای دوست
میانِ گریه و لبخند، شعلهوار...
"عشق
شاید
حقیقتیست
که از زخمی عبور کرده است."
«احمد شاملو»
در دههای غبارآلود، کودکی یک پسر با خیابان پیوند خورد؛ جایی که رفاقت زودتر از رویا شکل میگرفت و معصومیت، زیر فشار خشونت و بقا آرامآرام فرسوده میشد. تجربههای خام و ناگزیر آن سالها تصویری زودرس از جهان ساخت؛ جهانی که در آن زخم، بخشی...
غزل زمان
زمان گذشت و مرا با خودش غریبتر کرد
به هر چه دل سپردم، مرا نصیبتر کرد
جوانیام ورق خورد و رفت بیخبر
زمان، مرا به آهی عجیب پیرتر کرد
چه عهدها که بستم به صبحهای سپید
غروب آمد و آن عهدها را اسیرتر کرد
من از شمارِ دقایق چه سود میبرم؟
زمان، حسابِ عمرم ز درد دیرتر کرد
نه زخم ماند...
درود خدمت کاربران خوش ذوق کافه نویسندگان
با فراخوان جذب رمانخور در حضور شما هستیم!
از کاربران علاقهمند به رمانخوانی و دنبال کردن آثار انجمن دعوت به شرکت در این فراخوان میشود!
عزیزانی که تمایل به شرکت در فراخوان دارند؛ باتوجه به موارد زیر میتوانند آمادگی خود را در همین تاپیک اعلام کنند:
✓...