سختترین قسمتش اونجاست که نمیتونی به کسی بگی چی تو سرته.
نه چون نمیخوای، چون واژهها کافی نیستن.
هیچی اون حالتو درست توضیح نمیده.
یه حسیه شبیه راه رفتن تو مه،
نه چیزی میبینی، نه جایی رو بلدی
فقط میری، چون برگشتن دیگه ممکن نیست. #دلنوشته_هزار_سال_بعد_از_من