آخرین فعالیت حسام فیضی
-
حسام فیضی به Blu moon نوشته در موضوع نظارت همراه داستان کوتاه جنایت در کتابخانه| ناظر: blue lady با
Like واکنش نشان داد.
نویسنده عزیز، از اینکه انجمن کافه نویسندگان را برای ارتقای قلم خود و انتشار آثار ارزشمندتان انتخاب کردید، نهایت تشکر را داریم. لطفا پس... -
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان سلااااامم به همه‌ی شما خب توی این تاپیک شما یه نفرو تگ می‌کنین و بهش کادو می‌دین? این کادو می‌تونه هر...
-
حسام فیضی به ژولیت نوشته در موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان با Like واکنش نشان داد.
رگ پیشانی و گردنش بیرون جست و با چشمانی سرخ به من زل زد و یک گام با خشم سوی من برداشت و برای اولین‌بار دیوانه‌وار بر سرم فریاد کشید: -...
-
حسام فیضی به ژولیت نوشته در موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان با Like واکنش نشان داد.
معطل نکرد و از اتاق بیرون رفت. دست‌هایم را مشت کردم و ناخن‌هایم را به کف دستم فرو بردم. خشم تمام وجودم را می‌سوزاند. معطل نکردم باید...
-
حسام فیضی به ژولیت نوشته در موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان با Like واکنش نشان داد.
صدای کلافه حمید آمد که غرید: - خودم درستش می‌کنم. پریوش از اینجا برو و برادرت را هم ببر تا بیشتر از این به جان هم نیافتادیم. ما را تنها...
-
حسام فیضی به ژولیت نوشته در موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان با Like واکنش نشان داد.
قاسم خشمگین نعره زد: - به کدام گورستانی؟ دیر یا زود همه‌ی ما را دستگیر و تیرباران می‌کنند. همه‌ی ما را می‌کشند. تمام این مدت داشتی ما...
-
حسام فیضی به ژولیت نوشته در موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان با Like واکنش نشان داد.
گویی آب یخی روی سرم ریختند. نگاه شوکه‌ام از هاله‌ی آن کورسوی روشنایی که از راهرو به اتاق می‌تابید به چهره برافروخته و آشفته حمید افتاد...
-
حسام فیضی به ژولیت نوشته در موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان با Like واکنش نشان داد.
صدای مردی که چند لحظه قبل از من بازجویی می‌کرد، می‌آمد که داشت چیزی به کسی چیزی را توضیح می‌داد: - فکر کنم عملیات با وجود این دختر دیگر...
-
حسام فیضی به ژولیت نوشته در موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان با Like واکنش نشان داد.
بی‌جان و بی‌حال خسته از تقلا زدن مانده بودم و با دلهره‌ای مضاعف به اتفاقات وحشتناکی قرار بود رخ دهد؛ می‌اندیشیدم و بی‌صدا اشک می‌ریختم...
-
حسام فیضی به ژولیت نوشته در موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان با Like واکنش نشان داد.
نالان و درمانده گفتم: - ولم کن... خواهش... می‌کنم. ل*ب فشرد و با حرص گفت: - این که دیگر از این در بروی بیرون محال است. مگر اینکه مرده...
-
حسام فیضی به ژولیت نوشته در موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان با Like واکنش نشان داد.
چون مرغ سرکنده میان دستان آن دو مرد بال‌بال می‌زدم و گلویم از شدت جیغ‌های التماس‌آلودم زخم برداشت اما پریوش هیچ حرکتی نکرد. تنها مرا...
-
حسام فیضی به ژولیت نوشته در موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان با Like واکنش نشان داد.
از ترس اینکه صدای راه رفتنم روی بام به گوش آن‌ها برسد، از جایم تکان نخوردم. صدای آن‌ها کاملاً قطع شده بود. شُر‌شُر عرق سردی از سر وحشت،...
-
حسام فیضی به ژولیت نوشته در موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان با Like واکنش نشان داد.
بی‌واهمه داخل آن‌کوچه تاریک و باریک شدم. نفس‌نفس‌زنان به سمت دیوار خانه رفتم و از روزنه آن، همان زن را دیدم که از پله‌های حیاط به بالا...
-
حسام فیضی به ژولیت نوشته در موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان با Like واکنش نشان داد.
بی‌توجه به او دوان دوان از خیابان گذشتم و او را از دور دیدم که به کوچه تنگ و باریکی خزید. از ترس اینکه او را از دست بدهم یک نفس دویدم و...
-
حسام فیضی به ژولیت نوشته در موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان با Like واکنش نشان داد.
از جا برخاستم و با گام‌های کشیده داخل اتاق شدم. ذهنم و فکر پیش آن نوجوان نگون‌بخت مانده بود که چه بر سرش خواهد آمد. آیا زنده خواهد ماند؟...