آخرین فعالیت حسام
-
نریمان خود نگین را به محل کارش رساند و با ذهنی مشوش به سمت شرکت به راه افتاد. این چند مدت آن‌قدر درگیر شرکت و نگین شده بود که به طور... -
*** «پنج سال قبل» هوای گرگ و میشِ اواخر تابستان کمی با سوز همراه بود. خورشید برای طلوع، نازکش می‌خواست انگار! صدای قار‌قار کلاغی از دور...
-
در تاریکی اتاق گم شده بود. چشمانش، جز پیانوی سفیدی که در مرکز اتاق بود، چیزی نمی‌دید. از شدت ترس ریتم نامنظم تپش‌های قلبش را در سرش...
-
نویسنده‌ی عزیز؛ ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار رمان خود، خواهشمندیم قبل از تایپ رمان، قوانین تایپ...
-
«به نام نویسنده‌ی سرنوشت» رمان: تَنافُر نویسنده: مینا مرادی ژانر: عاشقانه، اجتماعی ناظر: @Helen.m خلاصه: در هیاهوی زمان، دختری...
-
نویسنده عزیز، از اینکه انجمن کافه نویسندگان را برای ارتقای قلم خود و انتشار آثار ارزشمندتان انتخاب کردید، نهایت تشکر را داریم. لطفا پس...
-
دستم ناخودآگاه لرزید. اومد سمتم و دفتر رو بهم داد و آروم گفت: ـ بیا، باهم بخونیم. کنارم ایستاد و شونه‌هاش با من تماس داشت. صدای...
-
در رو آروم بستم و عقب کشیدیم. مکس یه ناله‌ی کوتاه کرد و دمش رو پایین آورد. به راهروی باریک‌تری پیچیدیم. همه‌چی خوب پیش می‌رفت تا اینکه...
-
چند لحظه سکوت کرد. بعد نفسش سنگین‌تر شد: ـ این موجودات، اسم واقعیشون «زامبی» هست؛ ولی رفتارشون کاملا شبیه همون موجودات افسانه‌ای نیست...
