آخرین محتوا توسط ballerina

  1. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    زمین بازی خلوت بود. پوستر بزرگ نمایش روی بیلبورد، با نور لرزان انیمشنی می‌درخشید. رن یک ساعت زودتر رسیده بود. صندلی‌های مخمل زرشکی جایگاه تماشاچیان در سکوت سنگینی فرو رفته بود. روی خط سرویس ایستاد و توپ را پرتاب کرد. سرویسی ساده، اما دقیق و حساب‌شده. هر ضربه مثل یک کلید، ذهنش را از افکار خالی...
  2. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    ابروهای کامیو بالا رفت. آرام لبخندی نازکی روی لبش نشست و سرد مثل برش تیغ روی پوست: - بچه خوشگل... نگران نباش، قول میدم، وقتی با من بازی می‌کنی، اون صورتت سالم نمی‌مونه. کامیو قهقهه‌ای زد و دستانش را در جیبش فرو برد: - اوه؟ فکر می‌کنی می‌تونی چیزی رو خراب کنی همین‌جوری که کامل ساخته شده؟ رن لبش...
  3. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    چشم‌های قهوه‌ای یوتا شعله کشید: - این بار من شکستت می‌دم. رن لبخند کجی زد، توپ را به هوا انداخت، مچش چرخید، رگ دستش برجسته شد و سرویس طوفان مارپیچ را زد: - برادرت تونست مارپیچ رو برگردونه. توپ با چرخشی دیوانه‌وار به سمت یوتا آمد و تنها کاری که او توانست بکند، جا خالی دادن بود. میزوکی طره‌ای از...
  4. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    *** بوی زمین گرم اسپانیا به مشامش رسید. صدایی آشنا در ذهنش پیچید: - شنیدم احساساتی شدی دیروز. راکت قرمزی به سمت رن پرتاب کرد و آرام گفت: - این راکت قرضیه، فعلا با این تمرین کن. رن به آرامی راکت را قاپید و ضربه‌ای سبک به سیم‌هایش زد. «از راکت قدیمی خودم بهتره… امیدوارم فردا ریوگا برام سیمشو درست...
  5. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    صدای برخورد فلز با فلز و همهمه‌ی دختران، با بوی نم حمام و شرشر دوش آب مخلوط شده بود. رن آرام در کمد فلزی‌اش را باز کرد، فرم سفید و آبی تیم را پوشید و گرمکنش را رویش انداخت. ساعدبند مشکی‌طلایی نیلوفرآبیش را بست و راکت مشکی‌طلایی‌اش را از کیف بیرون آورد. صدای دختری از پشت سرش آمد: - بوچو، چه راکت...
  6. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    آشپزخانه در سکوت و تاریکی بود، تنها صدایی سکوت را می‌شکست صدای قاشق و چنگال بود. رن آخرین لقمه‌اش را خورد، صندلی را عقب کشید و به اتاقش پناه برد. همین که در را بست، رینکو با نگرانی به صندلی رن چشم دوخت و صدایش لرزید: - نانجیرو... چرا نمیری ببینی دخترت چشه... من مادرش نیستم ولی تو پدرشی! نانجیرو...
  7. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    اتاق موسیقی مدرسه در ساعات پایانی روز غرق نور طلایی غروب بود. پرتوهای آرام خورشید از میان پرده‌های سنگین به درون می‌لغزید و روی پیانوی بزرگ ابونوسی می‌رقصید. سایکو آتوبه روی صندلی پیانو نشسته بود. قامتش ظریف اما باوقار بود. موهای نقره‌ای خاکستری‌اش تا شانه‌ها می‌افتاد و در نور غروب می‌درخشید...
  8. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    صدای اعتراض دو نفر را شنید: تاکه‌ئو دندان‌هایش را فشار داد و با عصبانیت گفت: - یعنی چی؟ من رتبه دوازدهمم؟ چشم‌هایش به اطراف چرخید، فریادش بلندتر شد: - ولی همه‌ی سال‌اولیا از ما جلوترن! اون دختره، تسوروگی، رتبه ششم و موموشیرو هشتم؟ یعنی چی این؟! آهسته زیر دندانش نجوا کرد: - می‌بینی؟ دو سال‌اولی...
  9. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    باد خنکی می‌وزید و آرام موهای مشکی رن را به رقص درآورد. کیفش را روی زمین گذاشت، گرمکنش را بیرون آورد و موهایش را بالا بست. خم شد و بند کفشش را محکم کرد. حرکاتش آرام و سنجیده بود. چشم‌هایش برق آتشی داشت که کم‌کم فرو نشست. دستی روی شانه‌اش نشست. رن آرام برگشت و با دو چشم عسلی بزرگ روبه‌رو شد؛ در...
  10. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    سکوت رن باعث شد فوجی بالای سرش بیاید و آرام به چشم‌های خاکستری‌اش نگاه کند. فوجی لبخندی زد، لباس باشگاه تنش بود؛ همیشه لباس‌هایش مرتب و تمیز بودند. دست فوجی به موهای رن برخورد کرد و رن یخ‌زده گفت: - مرسی سنپای… اگر می‌شه ازم فاصله بگیرین. فوجی لبخندش عمیق‌تر شد و شیطنت‌آمیز آرام کنارش نشست: -...
  11. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    چشمان یاقوتی هینوته از هیجان برق می‌زد، گویی می‌خواست درون روح رن را بخواند، همچون یک شکارچی که در پی شکار خود است. کیف تنیس خود را با حرکت سریع روی نیمکت انداخت و راکت را از درون آن بیرون کشید. گرمکن قهوه‌ای‌اش را از تن درآورد و به‌آرامی روی نیمکت انداخت. رن در این فاصله یک جرعه آب نوشید، نفس...
  12. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    رن آرام یک قدم به عقب برداشت؛ توپ دیگری از میان توپ‌های داخل سبد برداشت، ضربه‌ای محکمی زد، ناگهان تصویری ظاهر شد؛ تصویر تیر خوردن آنتونیو؛ توسط یک مرد تقریبا مسنی را دید. تصویر محوشد، تصویر دیگری ظاهر شد؛دیدن پدرش که به آنتونیو و آلبرتو کمک می‌کند؛ شوکه شد و اما آلبرتو با راکتش جواب ضربه‌اش را...
  13. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    سایورین لحظه‌ای به رفتن رن که به انتهای راهرو می‌رفت، خیره ماند. نگاهش سنگین و پر از سوال بود، انگار چیزی را در دلش گم کرده باشد. پس از لحظاتی که در سکوت به پشت سرش نگاه می‌کرد، قدم‌هایش را به سمت در اتاق یوکیمورا برداشت. ضربه‌ای نه محکم و نه آرام به در زد. در با صدای آرامی باز شد و آیری جلویش...
  14. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    صدای همهمه‌ای از دور می‌آمد. صدای قدم‌هایی که به سرعت به هم می‌خورد، هیاهویی که از کنج‌های مدرسه بیرون می‌زد و همه در حال جمع شدن بودند. ریوما از ماشین پیاده شد، کلاهش را پایین کشید و به سمت موموشیرو که با اخم بر روی دیوار تکیه زده بود، بی‌تفاوت قدم برداشت. - مومو‌سنپای... ریوما هنوز جمله‌اش...
  15. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    *** صدای قطره‌ای آب از شیر آب چکه می‌کرد، اتاق کاملا تاریک بود، ناگهان لامپی روشن و آشپزخانه را روشن نمود، ریوما با لباس راحتی و بی‌حوصله وارد و از پشت سرش یک گربه‌ی‌ همیالیایی، سفید با خال‌های قهوه‌ای؛ وارد آشپزخانه شدند، گربه‌، نامش کاروپین بود. کاروپین، خودش را به پای ریوما چسپاند، او لبخند...
عقب
بالا پایین