قدمهای ریوما روی سنگفرشها طنین انداخته بود، در حالی که رن با فاصلهای حساب شده پشت سرش حرکت میکرد، هوای سرد پاییزی پوست گردنش را مورمور میکرد، این شهر با تمام آشناهایش، غریبهترین جای دنیا برایش بود.
ناگهان موموشیرو¹ با دوچرخهی رنگ و رو رفتهاش با سرعت از کنار رن رد شد، موموشیرو با حرکت...
نام از خاکستر نیلوفر آبی به راکوئیرن تغییر کرد
خانه در سکوتی سنگین فرو رفته بود. نور ملایم خورشید از میان پردههای نازک به داخل میتابید و ذرات گرد و غبار را در هوا به رقص درمیآورد. بوی قهوه تازه و نان تست برشته فضای آشپزخانه را پر کرده بود.
ریوما پشت میز آشپزخانه نشسته بود و با چهرهای درهم،...
لایلا به چشمهای اشکبار نورا خیره شد. نگاهش خالی از هر احساسی بود.
- توی دست و پام بود.
صدایش مثل تیغی یخ زده بر سکوت اتاق فرود آمد، از تخت برخواست شانههایش عمدا به زوئی کوبید و از اتاق بیرون رفت.
زوئی که تا همان لحظه بیحرکت مانده بود، کنار نورا زانو زد.
اشکهای نورا روی عروسک بیجانش...
دیمیتریوس با شانههای خیس از باران به کلبه پناه برد. نورا و زوئی به دنبالش از در گذشتند، اما لایلا بیحرکت میان درختان توت وحشی ایستاده بود، کنار کتابخانهٔ نیمهکارهای که همچون جسدی بر زمین افتاده بود. چشمانش را فشرد. تصویر دستان کوچکی که چاقو را در شکم آریستوس فرو میکوبید، بیاختیار در...
نانجیرو با حرکتی سریع از سکوی پایین پرید. راکتچوبیاش بالای سرش گرفت.
- بسه، خط پایان!
رن راکتش را محکم فشار داد:
-هنوز یه ست نشده پدر، فقط سه ضربه... .
نانجیرو همانطور به سمت ون میرفت، با خشم گفت:
- زمین لغزندهست، اگر یه دونه از اون دندونهای خوشگلت، بشکنه. مگومی میاد به خوابم با چوب...
رن نگاهش رنگ دیگری گرفت، درست مسابقه با جسیکا، پوزخندی زد و با حرکت رقصوار توپ را به بالا پرتاپ کرد، مچش چرخید، با رگهایش برجسته شد، در یک چشم برهم زدن ضربهای سریع و کشنده زد. توپ با همان چرخش مارپیچیاش و با همان سرعت، به سمت ریوما پرتاپ شد.
ریوما نیشخندی زد.
- مثل سرویس چرخشی منه!
نانجیرو...
فصل ششم: ساریسا، کلانتر منطقه هفت.
مدتی گذشت و ابرهای سنگین به نشانهی عزاداری، باران شفاف را بر فاجعهای که امروز به وقوع پیوسته بود، میریختند و لکههای خون را به آرامی پاک میکردند. گویی آسمان تحت تأثیر این حادثهی دلخراش، خود را در غم فرو برده بود. این باران، کار لایلا را آسانتر کرده بود و...
هواپیما با لرزشی ملایم روی باند فرودگاه هانهدا نشست، رن پلکهای سنگینش را بالا کشید، نور کهربایی غروب توکیو از پنجره روی صورت گندمیاش، میرقصیدند.
صدای ملایم مهماندار با لهجه کانتوایی در کابین پیچید.
- به توکیو خوش آمدید. دمای فعلی ۲۵ درجه با رطوبت ۸۰ درصد است.
انگشتان لاغرش را به ساعدبندش...
آخرین کتابی که خوندم
داس مرگ، ابرتندر، پژواک اثر نیل شوسترمن معمولا من هر کتابی جلدهای مختلف رو داشته پشت سر هم میخونم
نمیدونم از کجا شروع کنم راجب آینده خیلی دور هست که انسان ها نامیرا میشن و علاوه بر اون آدمهایی وجود دارن طبق قانون جون آدم های تصادفی میگیرن
داستان جالبیه
***
سالن ترانزیت فرودگاه جان اف کندی نیویورک، با نورهای فلورسنت آبی، روشن شده بود.
رن با هودی آبی، سفیدش ادیداس با شلوار سفید که خطوطی آبی داشت، در میان جمعیت ایستاده بود.
ساک ورزشی آبی با لوگو طلایی نیلوفر آبی ، یک طرف ساک نام رن اچیزن خودنمایی میکرد، روی شانهاش سنگینی میکرد.
صدای اعلام...