جولیا ویکر(شخصیت منفی):
تضاد درونی:
جولیا به دلیل رد شدن از مدرسه جادوگری و محرومیت از آموزش رسمی، به دنبال قدرتهای ممنوعه و تاریک میرود.
میل او به اثبات خود و جبران حس ناتوانی، باعث میشود تصمیماتی خطرناک بگیرد که حتی میتواند دیگران را به خطر بیندازد.
تضاد اصلی او بین میل به قدرت و کنترل و...
تمرین این جلسه:
دو شخصیت یکی مثبت و یکی منفی انتخاب کنید و با تحلیل رفتارشون تضادهای درونیشون رو شرح بدید مثل تحلیلی که برای شخصیت لوکی انجام دادم
کوئنتین کلدواتر (شخصیت مثبت):
تضاد درونی:
کوئنتین همیشه به دنبال فرار از یکنواختی و واقعیت است خیال میکند ورود به دنیای جادویی فیلوری، پاسخ تمام...
ضحی در خانوادهای بسیار مذهبی و تا حدی سرد و مقرراتی بزرگ شده است. پدرش، آقای رضایی، مردی خشک، جدی و کمحرف بود که عواطف خود را نشان نمیداد و همیشه نظم و انضباط سختگیرانهای در خانه حاکم بود. او احساسات را نقطه ضعف میدانست و معتقد بود نشان دادن آسیبپذیری باعث شکست میشود. مادر ضحی، خانم...
در استودیوی کوچک و سادهای که دیوارهایش با فومهای آکوستیک پوشیده شده بود، آوا ایستاده بود و به سکوت سنگین فضایی که بوی چوب و کاغذ کهنه میداد خیره مانده بود. نور مهتابی ملایمی از سقف میتابید و سایههای نرمش روی پیانوی بزرگ سیاهرنگ در مرکز اتاق میافتاد. او انگشتان ظریفش را آرام روی بدنهٔ صاف...
وقتی به آینه نگاه کردم، احساس عجیبی داشتم، حس میکردم من باید بیشتر از اینا باشم، ترسیدم از اون چیزی که بودم و چیزی که داشتم بهش تبدیل میشدم.
تصویر یه دختر شاد و با لبخند شیرین رو میدیدم اما چیزی که بودم یه دختر غمگین و پر از زخم، پشت این لبخند هزاران درد نهفته بود.
ریوما کلاهش را بالاتر زد، چشمهایش برای اولین بار در این بازی، کاملاً باز شدهبود.
- رن سبکت رو تغییر دادی... دیگه نمیشناسمت.
«این... این اصلاً شبیه چیزی نیست که تا حالا دیده باشم!
آبجی همیشه خیره به برگهای پاییزی میشد... فکر میکردم فقط خیالپردازیه؛ حالا میفهمم پشت اون نگاه، چیز دیگهای...
باد پاییزی برگهای خشک را از کنار زمین تنیس بلند کرد. رن روی یک پا ایستاده بود، تعادلش کامل اما شکننده، مثل برگ طلایی که هنوز به شاخه چسبیدهباشد. پای راستش از زمین جدا شدهبود، فقط نوک انگشتان چپش زمین را لم*س میکرد.
«پنجهٔ خزان... حاصل ماهها تمرین در سکوت کوچههای نیویورک.
یوما فقط محرک بود،...
فوجی با لبخندی نیمهپنهان به صحنه نگاه کرد. انگشتان بلندش روی چانهاش قرار گرفت:
- داره آزمایش میکنه... مثل گربهای که با موش بازی میکنه.
«شاید این دختر نمیخواد، کسی بفهمه داره چیکار میکنه ولی من دوست دارم کشفش کنم.»
سرویسش را با آرامش زد اما همان تکرار قبل؛ بیهیچ نشانهای از پیشرفت در...
صدای ریوما با اعلام امتیاز از سوی اوئیشی در سکوت زمین گم شد.
- یک - صفر!
با همان دقت ساعتگونه، بیهیچ احساسی در نگاه، به پشت خط برگشت؛ مثل بازیگری که هزار بار نقش اول صحنهای تکراری را اجرا کرده. پرتوی آفتاب روی عدسیهای عینک مستطیلشکلش شکست، چشمان بیاحساسش را پشت پردهای از درخشش پنهان کرد...
(زمین تنیس B، ساعت ۱۱:۳۰)
آفتابِ ظهر مثل تیغی گداخته بر زمین تنیس میتابید. سایهی بازیکنان کش میآمد و جمع میشد؛ انگار ساعت شنی مرموزی زمان را برای نبرد بعدی اندازه میگرفت.
بادِ گرم، برگهای درختان اطراف را به خشخش انداخته بود؛ صدایی شبیه تشویق تماشاگرانی نامرئی. خطوط سفید زمین زیر نور...
***
دفتر مربی ریوزاکی پر از عکسهای قهرمانان بود؛ دیوارها با قابهایی پوشیده شدهبود که در آنها چهرههای سخت و مصمم بازیکنان گذشته لبخندهای یخی زده بودند. بوی چای سبزِ نیمهگرم در فضا پیچیدهبود، و نور خورشید از پنجرهی نیمهباز، نوار باریکی از روشنایی را روی کف چوبی انداختهبود که مثل خط...
رن در حالی که به سمت خروجی میرفت، به اینویی گفت:
- آماده باش، تحلیلهات کامل نیست.تحلیلهات ناقصن. خودتو برای شگفتیهای بعدی آماده کن.
صدایش هیچ هیجانی نداشت، اما در عمق آن هشداری پنهان بود.
فوجی دستانش را در جیبش فرو برد و زیر ل*ب گفت:
- ملکه یخی امروز درس جدیدی به ما داد... گاهی سردترین یخها...
رن حتی پلک نزد، فقط آن لبخند نازک، مثل خطی بر خطی بر روی یخ، باقی ماند.
توپ با زاویه تند به هوا پرتاپ شد، مچ کایدو به شکل S کج شد، لبه راکت با صدایی غریب، برخورد کرد.
توپ مثل مار خشمگینی، با صدایی هیسی و نفسگیر، به سمت رن یورش برد؛ او پاهایش مثل ریشههای سدر کهن به زمین فرو کرد، بدنش چرخید که...