وقتی دوباره چشمانت را دیدم برق نگاهت مرا تا پرتگاه خاطراتمان برد و مرا سوق داد به سمت گذشته، گذشتهای دور، به زمانی که در هنگامه غروب نگاهم نگاهت را لم*س میکرد. به زمانی که در رنگ آبی نگاهت غرق عشق میشدم ولی اکنون میان هوا و زمین گرفتارم...
از این چرخش ایام بیزارم...
از ستم و ظلم روزگار...