وقتی به آینه نگاه کردم از انعکاس تصویر لبخندی به لبهایم جاری شد. غرق در تصویر خودم شدم. این منم تونستم شد بالاخره اتفاق افتاد.. به تمام حرفهایی که تمام این مدت ذره ذره در تلاش بودند قبول کنم جا بزنم ولی با تمام زخم های تنم ادامه دادم.شبها از درد بدن خوابم نمیبرد و پتو دور خودم میپیچیدم تا طلوع...