فکرش را نمیکرد اما اتفاق افتاد....
حس خاص جدیدی تجربه نکرد به دیوار اتاق زل زده بود. پلک نمیزد خواسته ای که ماه ها یا سالها براش تلاش کرده بود چرا الان هیچ احساس شادی درونش نبود....به گودال سیاهی افتاد و دست و پنجه نرم میکرد کسی نبود نجاتش بده. کسی صدای فریادش نمیشنید...کمک کمک کمک....
تک...