آخرین محتوا توسط Arjmand

  1. A

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    بی‌طاقت، حرف‌هایش را نصفه گذاشتم. کوله‌ام را برداشتم و به طرف خانه رفتم. زیر ل*ب هر بد و بیراهی که بلد بودم نثار همه کردم. با حالت قهر به اتاق خودم رفتم و دق دلم را با محکم بستن در خالی کردم. *** نزدیک ظهر با چشم‌های پف کرده از گریه‌های شب گذشته با بی‌حوصلگی تمام از خواب بیدار شدم. با تنی کوفته...
  2. A

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    آشنایی با سامان جز علاقه‌ی یک طرفه و دردسرهایی که هر روز بیشتر می‌شد چیزی برایم به همراه نداشت. اما فرصت رفتن و وسوسه‌ی زندگی جدید آن مدلی که همیشه دلم می‌خواستم، لحظه‌ایی رهایم نمی‌کرد تا همچنان در مسیر حماقت و نادانی بمانم. خلاصه با تماس ارسلان و جواب دادن راننده‌ی تاکسی، کتاب و موبایل را...
  3. A

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    پیوند عصر جمعه با تاریکی هوا و درخت‌های سر به فلک کشیده‌ی بلند، دو طرف خیابانی که انگار ته نداشت، پرنده هم پرنمی‌‌زد چه برسد به آدمیزاد، خوف عجیبی به دلم می‌انداخت. گاهی ماشینی با سرعت از کنارم رد می‌شد تا از ترس قلبم فرو بریزد که نکند سرنشین‌هایش پیاده شوند و مزاحمتی ایجاد کنند یا مرا بدزدند...
  4. A

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    سه چهار پله را سریع رد کردم و خودم را رساندم. پشت در با دیدن کفش‌های ارسلان وا رفتم. نمی‌توانستم وقت عزیزم را برای برگشت به خانه و تا موقع رفتن او هدر بدهم. به اقبالم لعنت فرستادم و بلافاصله شالم را جلوتر کشیدم تا تار مویی بیرون نباشد. موهای بلند و صافم را پشت سرم درون مانتو جمع کردم و با پشت...
  5. A

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    بعد از با وسواس حاضر شدنم با هیجان روبروی آیینه ایستادم. چند قدم به جلو و عقب برداشتم و چرخیدم اما انگار صاعقه‌ایی ناگهانی در ذوقم خورد چون نمی‌دانستم چرا آنقدر زشت شده بودم. کسی هم نبود که نظرش را بپرسم. بین آن همه لباس، آخه نارنجی هم شد رنگ؟. دستم را به انتهای لباسم گرفتم و کشیدم اما باز هم...
  6. A

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    چه مرضی بود که متفاوت از بقیه آستین مانتوی فرمم را برای خودنماییِ دستبندهای نخی رنگارنگ که سفیدی پوستم را صد چندان می‌کرد، تا می‌زدم؟. فقط چاره‌ای برای مانتو و شلوار گشادم نداشتم. بالاخره با نارضایتی کوله را روی دوشم جابهجا کردم و از مدرسه بیرون زدم. مثل پرندهایی رها از قفس، کل خیابان منتهی به...
  7. A

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    مثل تمام روزها با شنیدن صدای زنگ، هیجان‌زده از سر جا پا شدیم. انگار اولین دفعه است که کسی پشت در ایستاده که با هول دادن یکدیگر در تراس و ریزریزخندیدن از بالا به سمت کوچه خم شدیم و به تماشا ایستادیم. از بخت خوشم، دیدن قیافه‌ی نحس سامان همان اولین جرقه‌ی اشتباه در ذهنم، برای به آتش کشاندن آینده‌ام...
  8. A

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    از افکار مختلفی که همگی به ذهنم هجوم آورده بودند حس بدی داشتم. زانوهایم می‌لرزید. سرم گیج می‌رفت و قادر به تمرکز کردن نبودم. فقط می‌دانستم امروز را نباید با ارسلان روبرو شوم و به خانه‌ی خودمان بروم تا با زبان خوش عزیزخانم و مادر مشکل را حل می‌کردند. اما طولی نکشید که مثل خروس بی‌محل نفس زنان...
  9. A

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    حال فضاحت‌بار هر دوی‌ ما شبیه هم بود. شنیدم وقتی با قدم‌هایی بلند از کنارم رد شد، زیر ل*ب زمزمه کرد و گفت: -حیف اون همه زحماتی که به پای آدمِ بی‌لیاقتی مثل تو ریختم. نوای هق هق گریه‌ها با صدای تکه تکه شدن شیشه‌ی قهوه‌ی دم دستش در کف آشپزخانه درهم آمیخت. بعد به طرف اتاق خواب رفت و در را محکم بهم...
  10. A

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    درد کفش‌های پاشنه بلندی که تنگ بودنشان تمام انگشت‌های پایم را بهم می‌فشرد، حاصل خریدها و انتخاب‌هایِ بی‌دقت و هول‌هولکی بود که فقط محض از سرباز کردن انجام‌شان داده بودم. وقتی کلافه کفش‌ها را از پایم درآوردم، انگار نیمی از خستگی تنم همان‌جا در رفت. نفس عمیق و از ته دلی کشیدم و روی سرامیک‌های براق...
  11. A

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    فصل اول "تا من تو را بديدم ديگر جهان نديدم گم شد جهان ز چشمم تا در جهان نشستي" (شاعر: عطار) شاید می‌شد ابتدای عاشقانه‌ی ورود عروس و داماد برای شروع اولین شب زندگی مشترک‌شان، شیرین و به یادماندنی آغاز شود نه آنگونه زهر، اما از فشار روانیِ گذر آن روزها اعصابی برای هیچ‌کدام از ما باقی نمانده...
  12. A

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    بسم الله الرحمن الرحیم «اللهم عجل لولیک الفرج» " نهایت سپاس از خوانندگانی که بعد از رمان لحظه دیدنت در این کتاب همچنان همراهم بودند. زیرا، همه درون خود شاهزاده یا شاهدختی برای دوست داشتن دارند. حتی آن جایی که خام و هیجان‌زده به آدم‌های اشتباه برمی‌خورند تا قسمتی از تجربه‌ی‌شان شود که چون...
  13. A

    در حال تایپ رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    عنوان: شاهزاده‌ی شاهدخت نویسنده: تهمینه ارجمندپور ژانر: عاشقانه خلاصه: رمان «شاهزاده‌ی شاهدخت» روایتگر زندگی دختری است که در میان سنت‌ها و باورهای خانوادگی سختگیرانه رشد کرده، اما دلش در جست‌وجوی مسیری متفاوت است. آشنایی ناگهانی او با پسری خارج از دایره‌ی این باورها، دریچه‌ای تازه به رویش...
  14. A

    اطلاعیه ✅درخواست تایید رمان✅

    سلام درخواست تایید رمان دارم
عقب
بالا پایین