آخرین محتوا توسط Arjmand

  1. Arjmand

    نظارت همراه رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | ناظر: ملیحه

    سلام ۶۱ و ۶۲
  2. Arjmand

    خوب رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    نمی‌توانستم خودم را جمع و جور کنم. احساس پشیمانی، حسرت و ندامت. این من بودم درهم‌شکسته و شرمسار انگار از پشت انبوهی از مه می‌دیدمش. دلم برای دیدنش لک زده بود و او هم‌چنان با خشم دست به کمر مقابلم در فاصله‌ی چند قدمی‌ام ایستاده بود. محو چهره‌ی آفتاب سوخته‌ با اخم‌های گره خورده‌اش شدم. هنوز هم،...
  3. Arjmand

    خوب رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    دم غروب وقتی مادر و عزیزخانم می‌خواستند نماز بخوانند و حواس‌شان به من نبود، آهسته دسته‌کلید را برداشتم و به طبقه‌ی بالا رفتم. مغمون و غمگین از تنهایی تمام سال‌هایی که ارسلان در آن‌جا زندگی می‌کرد. با حوصله همه‌ی کلیدها را امتحان کردم تا بالاخره در باز شد. مقابلم راهرو و پذیرایی بزرگی را دیدم که...
  4. Arjmand

    نظارت همراه رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | ناظر: ملیحه

    همه ی های اضافه رو حذف کردم :ROFLMAO: یعد دیدم شما کلی درباره اش توضیح دادید
  5. Arjmand

    نظارت همراه رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | ناظر: ملیحه

    موفق باشی عزیزمممم
  6. Arjmand

    نظارت همراه رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | ناظر: ملیحه

    اوکی ببینم چی کار کنم
  7. Arjmand

    نظارت همراه رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | ناظر: ملیحه

    شما تخصص دارید کاراون حرف نداره براووووو
  8. Arjmand

    نظارت همراه رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | ناظر: ملیحه

    دیروز و امروز همچنان از پارت های اول ویرایش کردم
  9. Arjmand

    نظارت همراه رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | ناظر: ملیحه

    اره نوشته شده توی لپ‌تابم بعد کپی کردم توی گوشی همه فونت و نوشتارش بهم ریخت واقعا اذیت شدم ویرایش کردم الان اینجا کپی می کنم همچنان بهم ریخته است
  10. Arjmand

    نظارت همراه رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | ناظر: ملیحه

    گیج شدم من که دانشجوی ادبیات نیستم اما چشم سعی می کنم یادم بمونه خیلی سخته:cry:
  11. Arjmand

    نظارت همراه رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | ناظر: ملیحه

    یه پارت دیگه بذارم "}__-2
  12. Arjmand

    نظارت همراه رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | ناظر: ملیحه

    سلام سه پارت امروز ۶۲ و ۳ و ۴
  13. Arjmand

    خوب رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    طی این سال‌ها هنوز پایش را تهران نگذاشته بود تا به خانواده‌اش سر بزند فقط سالی یکی دو بار بقیه به دیدنش می‌رفتند. مادر هم همیشه به بهانه‌ی پایبند من بودن همراه‌شان نمی‌رفت و تا روزها از گزند سرزنش‌هایش در امان نبودم. الآن با چه جسارتی پیش قدم می‌شدم و به دیدنش می‌رفتم؟ دوباره به اتاق پناه بردم...
  14. Arjmand

    خوب رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    اشک‌هایم تند‌تند پشت سر هم روی گونه‌هایم می‌چکید. در ادامه با دلجویی گفت: - خب حالا بغض نکن. منظورم اینه، معنی نداره یه پسر جوون توی شهر غریب، تک و تنها باشه. والا دایی و زن‌دایی هم دلشون می‌خواد نورچشم‌شون برگرده. ازدواج کنه. نوه‌شون رو ب*غل بگیرن نه این‌که چند ساله رفته و پشت سرشم نگاه نکرده...
عقب
بالا پایین