هستی آمد جوابش را بدهد که همان لحظه مادرش کنارش ایستاد و چیزی را آرام بهش گفت که من طبیعتاً از آن فاصله نفهمیدم؛ اما باعث شد هستی بالاخره چشم بصیرت پیدا کند. اول به مادرم نگاه کرد و سلام داد. بعد هم به ما که از بینمان فقط من سرم بالا بود، نگاه کرد و با تکان دادن ل*بهایش سلام کرد. جان شما کنترل...