آخرین فعالیت Mansi
-
بهرام چشمهایش را ریز کرد، گویا فکری مغزش را پر کرده بود. - بله متأسفانه تراشهای آلارم نداده. واقعاً بیسابقه است. ولی شنیدم که دکتر... -
چشمهایش را که باز کرد، نگاهش به نگاه راننده که از آینه خیرهی او شده بود، بخیه خورد. ل*بهایش را بیشتر به سمت گوشهایش کش داد و برای مرد...
-
مرد روبرویش برای ثانیهای کوتاه دست از لبخند زدن کشید و دستهایش را جلوی صورت او به پرواز درآورد. - سلام قربان، بله مشکلی پیش اومده...
-
لبخندی که مانند ماسک روی صورتش چسبیده بود! دستی به موهای پرپشتش کشید و به دنبال تبلتش، نگاهی به دورِ اتاق انداخت. آن را مثل همیشه در حال...
-
هوا مه گرفته و خاکستری بود. شهر در زیرِ فشاری نامرئی پنهان شده بود. ابرها حال و هوای گریستن داشتند، اما گویا آنها نیز از این کار منع...
-
مطمئن بود صدای آوازی غمانگیز گوشهایش را نوازش کرده است. نگاه سریعی به بهرام انداخت. او نیز در وضعیت مشابه سپهر، ل*بهای خندانش، شکل...
-
Mansi به موضوع در حال تایپ داستان کوتاه قرار است بمیرم | منصوره صادقی پاسخ دادهاست.أحضنی و کأنی سأموت غداً، و ماذا عن الغد؟ أحضنی و کاننی عدتُ… مرا جوری در آغو*ش بگیر که انگار فردا میمیرم، و فردا چطور؟ جوری در آغوشم...
-
Mansi به موضوع مشاعره | مشاعره با اشعار شاعران | پاسخ دادهاست.تیغه ی زنجان بخزد بر تنت خون دل منزویان گردنت شاعر اگر رب غزل خوانی است عاقبتش نصرت رحمانی است
-
Mansi به مَه نویس؛ نوشته در موضوع در حال تایپ داستان کوتاه قرار است بمیرم | منصوره صادقی با
Like واکنش نشان داد.
◆◇◆◇◆ نویسندهی گرامی، ضمن خوشآمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار اثرتان؛ لطفاً پیش از ایجاد تاپیک داستان خود،... -
Mansi به موضوع مشاعره | مشاعره با اشعار حافظ | پاسخ دادهاست.تو شمعِ انجمنی، یکزبان و یکدل شو خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش
-
آن سیهچَرده که شیرینیِ عالَم با اوست چَشْمِ مِیگون، ل*بِ خَندان، دِلِ خُرَّم با اوست گرچه شیریندَهَنان پادشهاناند ولی او سلیمانِ زمان...
-
Mansi به موضوع مشاعره | مشاعره با اشعار حافظ | پاسخ دادهاست.تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما
-
تا مرا عشقِ تو، تعلیمِِ سُخَنگفتن کرد خَلق را وِردِ زبان، مَدْحَت و تَحسینِ من است
-
منم که گوشه ی میخانه خانقاهِ من است دعایِ پیرِ مغان وردِ صبحگاهِ من است
-
Mansi به موضوع مشاعره | مشاعره با اشعار شاعران | پاسخ دادهاست.از همان بن بست باران خورده پیچیدم به چپ از کنارت رد شدم آرام، گفتی: مستقیم! زل زدی در آینه اما مرا نشناختی این منم که روزگارم کرده با...
