با خبر فوت یه بنده خدایی از خواب بیدار شدم خدا امروزو به خیر کنه👀
+
خدا بیامرز خیلی وقت بود درد میکشید هی ایست قلبی هی سکته دوباره برمیگشت، خوب موقعی فوت کرد بنده خدا، حداقل بقیه دیگه به ما گیر نمیدن بحث جدید دارن😒
به اینکه چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود. نمیدونم چرا یهو حال و حوصله اینجا اومدنو از دست دادم. زندگی سخت شده به هرحال : )
+
نمیدونم چرا هی یه بار مثبت فکر میکنم یه بار منفی.. فقط امیدوارم نخوره تو ذوقم.
+
راستش از رفیق صمیمیم اصلا انتظار نداشتم در این حد بزنه تو ذوقم و ناراحتم کنه : ) فکر...
- باهاش وقت بگذرون، سینما ببرش، یا ساحل... هر کاری که خوشحالش کنه. این براش خیلی ارزش داره.
این را گفت و من با نالهای بیرمق، تسلیم شدم و گفتم:
- باشه، میرم باهاش حرف میزنم.
مرا بوسید، لبخندی زد و از اتاق بیرون رفت.
سرم را به آرامی تکان دادم و آماده شدن را ادامه دادم. مادرم در قانع کردن آدمها...
برادرش احتمالا
دکتر شدن و به مردم کمک کردن : )
دروغ گفتن
کله پاچههه
تنهایی
موسیقی بلاد کفر به احتمال زیاد Mood
به عافی جونsmilies
نسیم، تبسم
رفتار اشتباه از کسی که توقعشو نداره
آرامش
اینو نمیدونم واقعا😂
من و مریم
معمولا تو خودش میریزه
سعی میکنه بفهمه به چی علاقه داره همون کار...
فکر میکردم بزرگسالی اونجاییه که دیگه با عروسکات بازی نمیکنی، یا دیگه وقتی دوستات میگفتن بریم بازی نمیرفتی، یا شایدم اونجایی که چادر سرت میکردی با مامانت میرفتی مسجد.
ولی راستش امشب از اعماق وجودم بزرگسالی رو تازه دارم کمکم حس میکنم : )
بهم زنگ زد گفت خواهرم اینا دارن میان! ساعت ۶ و ده دقیقه...
لعنت به این اینستا، وقتایی که ناراحتی پست پشت پست میاد تا اشک آدمو در نیاره ول نمیکنه.
همینجوری با اشک کنارش دراز کشیده بودم ساعت ۲ شب پست تیکه دار براش میفرستادم یهو برگشت یه حرف زد یه لبخند گنده اومد رو لبم باز دو ساعت رفتم یکی یکی پستا رو حذف کردم : ))) زهرایِ ساده