آخرین محتوا توسط Romina.v

  1. R

    اتمام یافته رمان کوتاه سفری به مثلث برمودا | کارگروهی کاربران انجمن کافه نویسندگان

    نام رمان کوتاه: سفری به مثلث برمودا ژانر: معمایی، فانتزی، ترسناک، تریلر نویسندگان: رومینا، ارغوان، ماهیار ناظر: @ReiHane ویراستار: @Mahi و @ملکه و @Endless خلاصه: در عمق دریا جایی که مثلث شی*طان قرار دارد، موجوداتی با افکاری پلید، آماده‌اند تا قربانیان را اسیر دام خود کنند، موجوداتی نفرین شده...
  2. R

    اتمام یافته رمان کوتاه سفری به مثلث برمودا | کارگروهی کاربران انجمن کافه نویسندگان

    هرمیون اخم کردم و لبام رو جمع کردم و گفتم: - حالا نمیشه نبندیش؟ به قیافه‌ی اخمالوم خندید و زد رو نوک بینیم و گفت: - هرمیون کوچولو این‌ها لازمه. -اولاً من کوچولو نیستم، دوماً چه لازمیتی داره؟ - اگه یه وقتی خدایی نکرده چیزی بشه این جلیقه‌ی نجات لازم میشه. -نمی‌خوام، ببین چه گند‌ه‌ست! بغلم کرد و...
  3. R

    اتمام یافته رمان کوتاه سفری به مثلث برمودا | کارگروهی کاربران انجمن کافه نویسندگان

    الکساندر ل*ب‌تاپ رو روی پام گذاشتم و مشغول کار کردن شدم، اریکا با تعجب گفت: - چطور اینقدر راحت با وسایل مشنگ‌ها کار می‌کنی؟! بدون اینکه سرم رو بلند کنم گفتم: - لازمه که بلد باشم. سرش رو تکون داد و دیگه حرفی نزد، من هم توی سکوت کارهایم رو انجام می‌دادم. لپ‌تاپ رو با کلافگی بستم و گذاشتم کنار، این...
  4. R

    اتمام یافته رمان کوتاه سفری به مثلث برمودا | کارگروهی کاربران انجمن کافه نویسندگان

    کویینی: الکس و هرمیون هم‌رو ب*غل کرده بودن و خواب‌شون برده بود. چقدر خوبه یک داداش یا خواهر داشته باشی که همیشه پیشت باشه. ازشون چشم برداشتم و به سمت دریا رفتم. اریکا اومد، کنارم ایستاد و با لحن خاصی گفت: - چقدر بوی دریا خوبه. نیم نگاهی به او انداختم و گفتم: - بهش عادت کن، ممکنه دریا زده بشی. با...
  5. R

    اتمام یافته رمان کوتاه سفری به مثلث برمودا | کارگروهی کاربران انجمن کافه نویسندگان

    هرمیون: لوبیا های توی قاشق رو فوت کردم و داخل دهنم گذاشتم. خاله رفته بود و بهم گفت همین جا بنشینم و غذام رو بخورم بعد پیششون برم. در حالی که روی صندلی نشسته بودم پاهام رو صاف گرفتم بالا و بهشون نگاه کردم، این کفش‌ها رو خیلی دوست داشتم، اینا رو الکس اون باری که رفته بودیم پارک تو راه برام گرفت...
  6. R

    اتمام یافته رمان کوتاه سفری به مثلث برمودا | کارگروهی کاربران انجمن کافه نویسندگان

    با احساس سنگینی دستی که رویم افتاده بود چشم‌هام رو باز کردم و اولین چیزی که دیدم پیراهن الکس بود که تقریباً چسبیده بود به صورتم. دستاش انقدر منو محکم گرفته بودن که کم مونده بود نفسم بند بیاد‌. خودم رو به زور از توی بغلش کشیدم بیرون و سعی کردم بنشینم. موهام تو صورتم پخش شده بود و لباس و جلیقه‌ای...
  7. R

    اتمام یافته رمان کوتاه سفری به مثلث برمودا | کارگروهی کاربران انجمن کافه نویسندگان

    نگاهی به سر تا پای آقاهه انداختم. لباس‌هاش یه چند جایش پاره شده بود و قیافه‌اش خیلی خسته و داغون به‌نظر می‌رسید. مرده ناامید به الکس نگاه کرد و گفت: - من دارم راستش رو میگم. اریکا اخم کرد و گفت: - ولی رفتارت که این رو نشون نمیده، ما نمی‌تونیم به تو اعتماد کنیم. زل زدم تو چشمای الکس، سرش رو پایین...
  8. R

    اتمام یافته رمان کوتاه سفری به مثلث برمودا | کارگروهی کاربران انجمن کافه نویسندگان

    الکساندر: با تعجب به سایه‌ها نگاه کردم و هرمیون رو به خودم فشار دادم، کویینی و اریکا پشتم وایساده بودن و آلپرن از داخل جیبش یه چاقو در آورد، با ترسی که کاملا از چهرش مشخص بود چاقو رو گرفت سمت سایه‌ها. به کویینی نگاه کردم که آروم داشت چوب دستیش رو در می‌آورد، دستم رو بردم سمت چوب دستیم و منتظر...
  9. R

    اتمام یافته رمان کوتاه سفری به مثلث برمودا | کارگروهی کاربران انجمن کافه نویسندگان

    برگشتم سمت بقیه و گفتم: - همه حالشون خوبه؟! سرشون رو تکون دادن، نفس عمیقی کشیدم و هرمیون رو روی زمین گذاشتم. آلپرن با دست‌هاش ما رو نشونه گرفت و با عصبانیت داد زد: - شماها چه کوفتی هستید؟! اخم کردم، دست‌هام رو مشت کردم، توی یک لحظه برگشتم سمتش و یقش رو گرفتم و داد زدم: - خودت کی هستی؟ ها؟! فکر...
  10. R

    اتمام یافته رمان کوتاه سفری به مثلث برمودا | کارگروهی کاربران انجمن کافه نویسندگان

    با اخم بهش نگاه کردم. کویینی کنارم اومد دستش رو روی شونم گذاشت و آروم گفت: - الکس، اون مشنگ راست میگه مجبوریم که به هم‌دیگه اعتماد کنیم، وقتی از اینجا خلاص شدیم می‌تونیم حافظش رو پاک کنیم. سرم رو به نشونه تایید تکون دادم یک قدم به آلپرن نزدیک شدم، دستم رو بالا آوردم و گفتم: - خیلی خب پس باید...
  11. R

    اتمام یافته رمان کوتاه سفری به مثلث برمودا | کارگروهی کاربران انجمن کافه نویسندگان

    کویینی: راه که می‌رفتیم به دری برخوردیم که خیلی بزرگ و عظیم بود. آلپرن گفت: - خیلی وقته می‌خوام این در رو باز کنم اما نمیشه. کمی بهش نگاه کردم و دستم رو سمتش بردم و روی اون گذاشتم. آلپرن گفت: -چیکار داره می‌کنه؟ همشون حتی هرمیون گفتن: -هیس ساکت. گوشم رو هم نزدیکش بردم و صداهای عجیبی داخلش رو...
  12. R

    اتمام یافته رمان کوتاه سفری به مثلث برمودا | کارگروهی کاربران انجمن کافه نویسندگان

    گفتم: - اینا تبرن. تبر یه چیز خیلی بزرگ و تیزه. خوبه که سر هیچ کدوممون رو نبرید. اریکا سنگ رنگی رو بده به من. سنگ رو به من داد. سنگ اول رو گذاشتم و گفتم: - خب این سنگ سبز سنگ بعدی رو باید پیدا کنم. وایسا ببینم. اینجا معلومه که باید چه رنگ‌هایی رو بزاریم. بعدی قرمزه. قرمز قرمز قرمز قرمز، اها...
  13. R

    اتمام یافته رمان کوتاه سفری به مثلث برمودا | کارگروهی کاربران انجمن کافه نویسندگان

    رو به الکس گفتم: - حتما می‌تونه. اون به ما جادوگری رو یاد داد. اریکا: - حالا این سنگ دقیقا کجاست؟ زیر خاکِ کجا؟ -خب باید یه علامتی چیزی داشته باشه. یکم زمین رو گشتم. یه علامت کوچیک که با چوب و به شکل ضربدر درست شده بود رو دیدم. دستم رو بردم و خاک روش رو کنار زدم و کمی از خاکش رو بیرون کشیدم. سنگ...
  14. R

    اتمام یافته رمان کوتاه سفری به مثلث برمودا | کارگروهی کاربران انجمن کافه نویسندگان

    *** "هرمیون" با تعجب همه به هم نگاه کردیم. الکس با تعجب گفت: - خدای من! یه ذره از الکس فاصله گرفتم تا بهتر اونجا رو ببینم. یه اتاق بزرگ با دیوارهایی با نقش و نگار عجیب، یه چیزی اون وسط بود که خیلی بزرگ و چوبی بود، وسطش یه سنگ به شکل قلب به رنگ آبی بود. البته این یکی اتاق هیچ در دیگه‌ای نداشت...
  15. R

    اتمام یافته رمان کوتاه سفری به مثلث برمودا | کارگروهی کاربران انجمن کافه نویسندگان

    الکس از اونور داد زد: - اریکا! چه اتفاقی داره میوفته؟! الکس انقدر درگیر آلپرن بود که حتی وقت نداشت تا سرش رو برگردونه و به عقب نگاه کنه. دیوارها ترک خوردند و از لای ترک‌ها هم ریشه‌های عجیب و کلفتی بیرون زدن ریشه‌هایی به رنگ خاک که تیغ‌های آبی رنگی هم روش بود، همشون به سمت اون تابوت رفتن و به...
عقب
بالا پایین