آخرین محتوا توسط هوشـــنگ

  1. هوشـــنگ

    دنباله دار تو کی هستی؟

    استرسیم حوصله شلوغی ندارم و از جمع بیزارم به چیزای بیخود زیاد فکر میکنم @جودی ابوت
  2. هوشـــنگ

    حرفه ای رمان استریوتایپ | LØSER

    خاطرات گذشته را چند سالی میشد به تاریک‌ترین قسمت مغزم فرستادم و چند قفل هم پای‌شان زده بودم که به این سادگی یادآوری نشوند. حتی شاید اگر دیدار بعد از ده سال اتفاق نمی‌افتاد، هیچ ثانیه‌ی دیگری تا آخر عمر به سهراب فکر هم نمی‌کردم. به آب‌جوش در حال بخار شدن هل و چوب دارچین و زنجبیل اضافه کردم، بعد...
  3. هوشـــنگ

    نظارت همراه رمان استریوتایپ | ناظر:malihe

    سلام ۳ پارت جدید✨️
  4. هوشـــنگ

    حرفه ای رمان استریوتایپ | LØSER

    همان لحظه یادم افتاد که خانم دکترِ روانپزشک با تاکید پرسیده بود: شده تجسم لیلا آسیب زدن به کسی را از تو بخواهد؟ و حالا که اتفاق افتاده بود، صدایش با تکرار خاصی به من هشدار می‌داد، این یعنی اوضاع وخیم شده است. لحظه‌ای، آن خشمِ کور محو شد و جایش را به ترسی تهی و عمیق داد. ترس از اینکه اگر با دستِ...
  5. هوشـــنگ

    حرفه ای رمان استریوتایپ | LØSER

    هاله‌ای کم‌رنگ، مثل تصویری که از عمق یک آینه‌ی شکسته بیرون می‌آید، جلویم زنده شد. صورتی آشنا خون‌آلود و چشم‌هایی که از التماس و خشم با هم سوخته بودند. صدایش انگار از تهِ یک چاه بیرون می‌آمد: - دروغ میگه! نذار همه چی رو اون‌جور که می‌خواد نشون بده، نذار به همین راحتی فرار کنه، نذار نفس بکشه...
  6. هوشـــنگ

    حرفه ای رمان استریوتایپ | LØSER

    با چهره‌ی درهم نچی کرد. - آبجی من روحمم خبر نداشت، خودت که شاهد بودی حبس بودم! اچازه ندادم دفاعیه‌اش ادامه پیدا کند. - باور کنم دستتون تو یه کاسه نیست؟ باور کنم خبر نداشتی لیلا از یه ارتفاع وحشتناک سقوط کرده و جمجمه‌اش ترکید و مغزش کف آسفالت ریخته بود؟ دستاش پر از خراش بود. خونش، خون‌‌‌ِ...
  7. هوشـــنگ

    نقد کاربر نقد رمان استریوتایپ | هوشنگ

    نام اثر: استریوتایپ نام نویسنده: @LØSER ژانر: اجتماعی، عاشقانه ناظر: @malihe خلاصه: ناهید زنی در آستانه‌ی سی و پنج سالگی، تصمیم می‌گیرد که قالی پوسیده‌ی زندگی را بتکاند و علیه تفکر غالبی که دور تا دورش حصار چیده به پا خیزد، تا صبحِ فردا چشم‌هایش دنیای متفاوتی را رویت کند؛ ولی نمی‌دانست که در این...
  8. هوشـــنگ

    نظارت همراه رمان استریوتایپ | ناظر:malihe

    سلام ۳ پارت دیگر☘️
  9. هوشـــنگ

    حرفه ای رمان استریوتایپ | LØSER

    با حرکت ریزی خودش را عقب کشید و یقه‌‌اش را مرتب کرد. - این کارا چیه آبجی... . عصبی‌تر از قبل غریدم. - من آبجی تو نیستم! آهسته به پشتی سرخ رنگ تکیه داد و آستین‌هایش را بالا زد تا برجستگی‌های عضلاتش را به رخ بکشد. همزمان خط خطی‌های زشت ناموزون تتو و اسکارهای زخم را در چشمم فرو می‌کرد. انگار از...
  10. هوشـــنگ

    حرفه ای رمان استریوتایپ | LØSER

    تکه‌ای فیله نرم بدون ذره‌ای چربی کنارش گذاشتم. با دقت لقمه را آماده و سمت دهان کوچکش بردم. شهریار بعد از دو سه لقمه، قاشق را روی بشقاب گذاشت، سرش را کمی به طرف من چرخاند. برق خاصی در چشم‌های عسلی‌اش دیده می‌شد. -‌ حالا که قورمه‌سبزی درست کردی… یعنی دیگه دلت باهام صاف شده؟ چند لحظه قاشق در دستم...
  11. هوشـــنگ

    حرفه ای رمان استریوتایپ | LØSER

    تصمیم گرفتم کمی تا قسمتی به زندگی برگرددم؛ به لبخندهای رها، به بوی غذاهای خانگی، به سکوت عصرهایی که می‌توانستم به جای گریه، یک فنجان چای بنوشم. نمی‌خواستم بیشتر از این با شک و عذاب، خودم و خانواده‌ام را زجر بدهم. به خودم جرئت دادم تا دست از این جنگ فرسایشی با زندگی بردارم. - دیگه بسه ناهید...
  12. هوشـــنگ

    گپ و گفت گفتگوی رمان | سایه‌ی خونین سیاوش

    سلام و احترام شاید اولین رمان طنزی که به دور از کلیشه‌های همیشگیه واقعا تونسته من رو بخندونه، از همین جهت خیلی به ادامه دادنش جلب میشم. درمورد توازن دیالوگ/مونولوگ باید بگم کمی مونولوگ‌هاش زیاده ولی خب به نظر من به موقعیت سنی و شخصیتی سیاوش کاملاً میخوره و این شخصیتش رو برای من ملموس‌تر میکنه...
  13. هوشـــنگ

    چالش [ تمرین نویسندگی ] 1️⃣3️⃣

    از زبون شخصیت اصلی: به دست‌ها نحیفی که از دو طرف به تخت فلزی قفل شده بودند نگاه کردم، هیچ چیز عوض نشده بود، قبلا هم توسط خودم مهار می‌شدم. رد کبودی‌های دور مچم، فریاد مغزم در عین سکون، نگاه ترحم آلود مردم همه تکراری بودند. دهان که باز کردم واقعی شد.
  14. هوشـــنگ

    حرفه ای رمان استریوتایپ | LØSER

    عرق روی پیشانی‌ام می‌دوید. سراغ سینک رفتم. ظرف‌های تمیز را دوباره شستم، دوباره خشک کردم. صدای برخورد شیشه‌ها با هم مثل دندان‌قروچه در گوشم بود. - سهراب… چرا از اون کمک خواستم؟ مگه یادم رفته بود؟ اصلا مگه میشه یادم رفته باشه اون روزا رو؟ زخمش هنوز تازه‌ست. بی‌هوا جاروبرقی را روشن کردم. صدایش بلند...
  15. هوشـــنگ

    حرفه ای رمان استریوتایپ | LØSER

    شهریار حرصی خیار را درون ظرف پرت کرد و دستی به ریش‌هایش کشید. - از جای دیگه دلت پره چرا سر بچه خالی می‌کنی؟ دستم را درون پیشانی‌ کشیدم و به پیشنهاد مسخره که داده بودم، فکر کردم الهه بیاید و من در خانه نباشم! ترک خانه احمقانه‌ بود. - اصلا قرصات رو می‌خوری ناهید؟ از فکر بیرون کشیده و خیره به...
  16. هوشـــنگ

    حرفه ای رمان استریوتایپ | LØSER

    شهریار از جایش بلند شد و سمت آشپزخانه آمد. روی صندلی نشست و تکه‌ای سیب قاچ شده را در دست گرفت. صدایش خسته ولی محکم بود. - آره باهاش هماهنگ کردم، احتمالا کارمون تا ظهر طول می‌کشه میاد این‌جا. چاقو در دستم ماند، حرصی زیر ل*ب گفتم: - هماهنگی پس. لبه‌های چاقو روی پوست سبز خیار می‌لغزید و خشم درونم...
  17. هوشـــنگ

    حرفه ای رمان استریوتایپ | LØSER

    نگاهش مثل کسی بود که ناگهان راز پنهانی را کشف کرده، آن قدر سنگین و عمیق که خجالت می‌کشیدم. چند لحظه ساکت ماند، بعد لبخندی وسیع روی لبش نشست. کمی جلو آمد. صدایش گرم و پرهیجان شد: - شبیه اولین باری شدی که چشمم تو بوفه دانشکده بهت خورد. می‌دونی چند شب خواب به چشمم نیومد تا جرئت کنم باهات حرف بزنم؟...
  18. هوشـــنگ

    حرفه ای رمان استریوتایپ | LØSER

    مفتخر خندید و ادامه داد. - می‌دونی برای همین رنگ چه‌قدر پول می‌گیرن از مردم؟ مثل ماه شدی. در حالی که از حمام خارج می‌شدیم، سهیل و رها با سروصدا از راهرو عبور کردند. سهیل توپش را زمین انداخت و با چشم‌های گرد داد زد: - وای خاله! چه خوشگل شدی! رها بیا مامانت رو ببین. رها عقب برگشت و خودش را در...
  19. هوشـــنگ

    فراخوان جذب داور آکادمی نوبل

    سلام اعلام امادگی
  20. هوشـــنگ

    حرفه ای رمان استریوتایپ | LØSER

    انگار نیاز داشتم از خانه بیرون بزنم، افکار بی‌شماری که دست روی گلویم فشرده بود با بقیه در میان بگذارم و کمی آرام بگیرم، احساس سبکی می‌کردم. صدای شلوغی بچه‌ها ذره‌ای از تمرکز زهره را به هم نمی‌ریخت، گویی که آرایشگر حرفه‌ای است. برس را با حرص کنار زدم و اخم کردم: - نکنه گند بزنی تو موهام! حالا...
  21. هوشـــنگ

    حرفه ای رمان استریوتایپ | LØSER

    چند دقیقه سعی کردم فکر شهریار و شک‌های صبحگاهی‌ام را پشت بوی فلفل دلمه و مرغ جا بگذارم. زهره سینی استیل پر از برنج را دستم داد که پاک کنم و خودش بیرون رفت. به دیوار تکیه کردم و سینی را روی پاهایم جا دادم. بعد هم از پایین‌ترین قسمت شروع به جدا کردن تکه‌های سنگ ریزه و آشغال از دانه‌های سفید برنج...
  22. هوشـــنگ

    حرفه ای رمان استریوتایپ | LØSER

    رفتارهای اخیر کیوان، برخورد بی‌رحمانه‌اش با لیلا و تند مزاجی‌اش با خودم جلوی چشمانم صف بست. موبایل هنوز زنگ می‌خورد که با لم*س دکمه‌ی ب*غل، صفحه را خاموش کردم. زهره متعجب پرسید: -‌ چرا جواب ندادی؟ نفسی کشیدم و گفتم: -‌ قهرم باهاش. دلم ازش پره. زهره ابروهایش بالا رفت؛ ولی چیزی نگفت. سر جای اولش...
  23. هوشـــنگ

    نظارت همراه رمان استریوتایپ | ناظر:malihe

    سلام یک پارت جدید☘️
  24. هوشـــنگ

    حرفه ای رمان استریوتایپ | LØSER

    در همین حین زهره از آشپزخونه بیرون آمد. بلوز روشن و شال گلدار مرتب روی سرش فضا تیره و تار را روشن کرد.محتاطانه با سینی چای نزدیک شد. لیوان‌ها روی سینی کمی لرزیدند. چشم‌هایم تنها حرکات او را دنبال می‌کرد که سینی را روی زمین گذاشت و مقابلمان نشست. لحنش محترمانه ولی جدی بود: - شهریار جان، ناهید...
  25. هوشـــنگ

    حرفه ای رمان استریوتایپ | LØSER

    دقایقی بعد تاکسی به مقصد رسید. با عجله از پله‌ها بالا رفتم. زهره در را باز کرد، لبخند زورکی و نگرانش پشت پرده‌ی چشم‌های قهوه‌ای رنگش معلوم بود. از اتاق کنار صدای رها و سهیل می‌آمد؛ جیغ و خنده‌های بازی رها روانم را آرام‌ می‌کرد. هنوز نفسم جا نیفتاده بود که شهریار را دیدم. روی زمین چهارزانو و تکیه...
  26. هوشـــنگ

    نظارت همراه رمان استریوتایپ | ناظر:malihe

    سلام مرسی واقعا از اینکه این ایرادات تکرار کلمه رو برام قرمز میکنی باعث میشه خودم اصلاحشون کنم و بهترینو جایگزنش کنم 💝 یک پارت دگر
  27. هوشـــنگ

    حرفه ای رمان استریوتایپ | LØSER

    سهراب به جلو خم شد. انگشتانش آرام روی میز ضرب گرفت. - باشه فقط اگه می‌خوای جدی پیگیر بشم، باید اطلاعات کامل‌تری بدی. اسم دقیق، تاریخ بازداشت هاتف، و بقیه اطلاعات درمورد پرونده اون دختر… هر چیزی که داری. بدون جزئیات نمی‌تونم کاری پیش ببرم. زبانم خشک شد. موبایلم هنوز ته کیف سنگینی می‌کرد، مثل...
  28. هوشـــنگ

    حرفه ای رمان استریوتایپ | LØSER

    صحبت کردن برایم سخت بود، به همین دلیل سعی کردم کمی سربسته سخن بگویم. - اون مربوط به دختر جوونی بوده، خیلی درگیر مشکلات خانوادگی بود. همه میگن خودک*شی کرده؛ ولی من مطمئن نیستم. حس می‌کنم ماجرا این قدر ساده نیست. به نظرت از نظر قانونی اصلاً میشه این و پیگیری کرد؟ سهراب به من خیره شد، چشم‌های نافذش...
  29. هوشـــنگ

    حرفه ای رمان استریوتایپ | LØSER

    نفس عمیقی کشیدم، سعی کردم موضوع اصلی را پیش بکشم، فرصت برای فکر کردن به گذشته نداشتم. - یه موضوعی هست… راستش در مورد پسر یکی از آشناهامونه. اسمش هاتفه. دقیق نمی‌دونم چه جرمی داره، فقط می‌دونم زندانه و خانواده‌ش می‌خوان با وثیقه آزادش کنن. فکر کردم شاید تو راهی بلد باشی. سهراب کمی روی صندلی...
  30. هوشـــنگ

    حرفه ای رمان استریوتایپ | LØSER

    سهراب که به پاگرد رسید، نگاهم را گرفت. مکث کوتاهی کرد و از تعجب اخم‌هایش کمی در هم رفت. بعد هم سعی کرد چهره‌اش به حالت قبل برگردد. با لحنی آرام گفت: - ناهید…؟ تو اینجا؟ نفس در سینه‌ام حبس شد. زبانم سنگین شده بود. می‌خواستم چیزی بگویم؛ اما کلمات مثل تکه‌های شکسته در ذهنم می‌چرخیدند. ل*ب‌هایم چند...
  31. هوشـــنگ

    حرفه ای رمان استریوتایپ | LØSER

    مقابل تخت خوابِ رها خشکم زد. از تصمیمی آنی که گرفته بودم پشیمان شدم، این پرونده متهم‌های دیگری هم داشت، نمیشد یک طرفه به قاضی رفت. باید همه‌ی دفاعیه‌ها را می‌شنیدم و بعد تصمیم می‌گرفتم که اشتباه نکنم، اولین قدم هم صحبت کردن با هاتف بعد از آزاد شدنش بود، البته هنوز نمی‌دانستم چه مراحل اداری پیش...
  32. هوشـــنگ

    حرفه ای رمان استریوتایپ | LØSER

    خودم را از بین پتو و ملحفه بیرون کشیدم و با قدم‌های آهسته بیرون رفتم. بعد از چک کردن وضعیت خواب رها قدم به سوی آشپزخانه برداشتم و روی صندلی نشستم. خانه تاریک بود و قلبم هنوز تند و تند می‌تپید. دست روی چانه گذاشتم، صدای تیک‌تیک ساعت تنها چیزی بود که شنیده میشد و من چقدر از این حال تنها و خاموش...
عقب
بالا پایین