من آینهام و او دیگر به من اعتماد ندارد.
هر صبح مقابلم، با نگاهی پر از تردید میایستد و میگوید: -تو اون نیستی. من اون نیستم!
و من… چه بگویم؟
من فقط بازتابم. هیچ دروغی بلد نیستم.
اولین بار آرام گفت:
- دستهات فرق کرده، پوستت شبیه پلاستیکه.
من نگاهش کردم. در تصویرم، انگشتهای خودش را میفشرد تا...
- پلیسها هیچ آموزشی برای برخورد با بیخانمانها ندیدن، مخصوصاً اونی که مشکل روانی یا اعتیاد دارن. زندانها پر شدهن، سیستم قضایی خودش یه کابوسه و وقتی بیخانمانها رو هم واردش میکنی، فقط اوضاع رو بدتر میکنی. و حالا احمقانهترین بخش ماجرا میدونی چیه؟
نگاهش کردم.
-نگه داشتن یه نفر تو زندان روزی...
-دیگه این حرف رو نزن
مردخای با لحنی خشک ادامه داد:
-زندان راهحل نیست. اونجا کثیفه، پر از خشونته، تحقیرکنندهست. آدمهای روانپریش رو با معتادا، دزدها و حتی بعضی قاتلها قاطی میکنن. اونها رو مثل زباله نگه میدارن. نه درمانی هست، نه آموزش شغلی، هیچ چیز. وقتی هم که بالاخره آزاد میشن، از قبل...
-چه نوع پرونده کیفری؟
-چیزهای کوچک. روند در شهرهای بزرگ آمریکا اینه که بیخانمانها رو جرمانگاری کنند. شهرهای بزرگ قوانین متعددی تصویب کردند که هدفشون آزار و اذیت کسایی که در خیابونها زندگی میکنند. نمیتونی گدایی کنی، نمیتونی روی نیمکت بخوابی، نمیتونی زیر پل چادر بزنی، نمیتونی وسایل...
با جیغ ترمزها سر چهارراه ایستادیم، ماشینش بخشی از تقاطع را سد کرده بود. بوق ماشینها از همه طرف بلند شد. من در صندلی فرو رفتم و منتظر یک تصادف دیگر بودم. مردخای کوچکترین درکی نداشت که ماشینش وسط ترافیک ساعت شلوغی مانده است. خیره به روبهرو نگاه میکرد، در جهانی دیگر وقت میگذارند.
-ترسناکترین...
رادیاتور صداهای قلقل و قلنجمانندی از خودش درآورد و نگاه کردن به آن آسانتر از حرف زدن بود. هیچکدام از ما نمیخواستیم چیزی بگوییم که بعداً پشیمان شویم.
او دربارهی بقیه کارکنان کلینیک پرسید. من یک مرور سریع به او دادم.
- باورکردنی نیست!
را چند بار زیر ل*ب گفت.
وقتی به در رسید، گفت:
-میتونیم...
بیصدا ولی پر از خشم دفتر نشریه را ترک کرده بود. خودش را در فضای اشتراکی کافهای در خیابان انقلاب پیدا کرد.
لپتاپ صورتی رنگش هنوز روشن بود و صفحهی سفید چشمانش را میسوزاند.
دستهایش روی کیبورد سنگین بود، اما ذهنش هزار جا پرواز میکرد. با صدای برخورد لیوان پر از یخ و موکا بر روی میز به خود...
درود برشما نویسنده عزیز
با درخواست شما موافقت شد!
ناظر ارشد تعیین شده برای شما: @HADIS.HPF
لطفاً با ناظر مربوطه و مدیر تالار: @malihe
گفتگویی گروهی ایجاد کنید و مشخصات الزامی رمان، شامل [عنوان، ژانرها، خلاصه، مقدمه، پیرنگ و همچنین سه پارت اول] را برای ما ارسال کنید.
با تشکر از همراهی شما...
-وامهای مسکن که گرفتم چجوری باید پرداخت کنم؟
-من دنبال جذب نیرو نیستم. تو سه تا بچه داری؛ خدا رو شکر من و کلر نداریم. میتونم کمی دیوونهبازی دربیارم.
شوفاژی گوشهٔ اتاق، یکی که قبلاً ندیده بودمش، شروع کرد به تقتق و بخار پس دادند. ما بهش نگاه کردیم و با امید منتظر گرمی موندیم. یک دقیقه گذشت...
-همینه فقط؟
-هرچی گفتن همینه.
-اونا یعنی کی؟
-بزرگترها. آخر جمعه برای کل شرکت، وکلا، منشیها، دستیارها، همه، یه یادداشت فرستادن که یه پرونده گم شده، تو مظنونی، و هیچکسی از شرکت حق نداره باهات تماس بگیره. همین الآن من ممنوعم که اینجا باشم.
-قول میدم چیزی نگم.
-مرسی.
اگر بریدن چَنس بین اخراج و...
من نمیخواستم بری به دنبالم تا توی آشپزخانه بیاید، چون آنجا چیز زیادی برای نشان دادن نداشت. یک فنجون پیدا کردم، سریع شستمش و از قهوه پرش کردم. به داخل دفتر خودم دعوتش کردم.
اطراف را نگاه کرد و گفت:
-خوبه.
- اینجا همونجایی که همه توپای بلند زده میشه.
با افتخار گفتم. هر دو طرف میز نشستیم،...