هیچچیز به اندازهی صدایی که فقط خودت میشنوی، آزاردهنده نیست. آن فریادی که در ذهن میپیچد، بیوقفه، مثل تکرار یک آهنگ شکسته. صدایی که میگوید بس است، دیگر توان نداری، دیگر ادامه نده. و تو در سکوت بیرونی لبخند میزنی، اما درونت پر است از این فریادهای خاموش.
فریاد درونی با کسی شوخی ندارد. نه مرز...
کلماتی که گفته نمیشوند، جایی نمیروند. آنها نمیمیرند، محو نمیشوند، فقط درونت جا خوش میکنند. مثل سنگهایی کوچک که آرامآرام روی هم میافتند، و یک روز میفهمی کوهی از حرفهای ناگفته روی قلبت ساخته شده است.
هر بار که میخواستی چیزی بگویی و نگفتی، هر بار که بغض را فرو خوردی، هر بار که ل*بهایت...
داخلی - دفتر شرکت نیما - روز
اتاقی بزرگ که زمانی پر از زندگی و جنبوجوش بوده، حالا خالی و ویران بهنظر میرسد.
میزها و صندلیها جمع شدهاند، کاغذها روی زمین ریختهاند.
چراغهای سقف چشمک میزنند و نور کدر از پنجرههای کثیف به داخل میتابد.
نیما (۳۸ ساله، با ریشی نتراشیده، کتوشلواری که دیگر...
نویسندهی عزیز؛
ضمن خوشآمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار اثر خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ آن، قوانین تایپ اثر را در انجمن مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ آثار]
برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ اثر، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ ]
برای سفارش...
عنوان: وقتی کسی نیست
ژانر: تراژدی، عاشقانه
نویسنده: @..LADY Dyva..
لاگ لاین:
نیما، مردی که پس از ورشکستگی و خیانت شریکش، در دنیای خرید و فروش ماشین به دنبال شروعی تازه است، با نسترن، زن کارمندی که بار عذاب وجدان یک اشتباه گذشته را به دوش میکشد، در شهری بزرگ آشنا میشود. در میان سکوت و درد...
تایپ فیلمنامه
دیوا لیان
فیلمنامه
فیلمنامه وقتی کسی نیست
فیلمنامه وقتی کسی نیست به قلم دیوا لیان
فیلمنامه وقتی کسی نیست به قلم نازنین لالینی
نازنین لالینی
وقتی کسی نیست
اوایل ۱۹۲۳ اعضای گروه به گرسنگی افتادند. سه نفر برای یافتن کمک از جزیره خارج شدند، اما در راه مردند. تنها مرد باقیمانده، لورن نایت به شدت بیمار بود. آدا از او پرستاری کرد، اما او هم جان داد.
حالا آدا با گربهاش ویک تنها مانده بود. او به خودش قول داد برای پسرش زنده بماند. سه ماه تمام، با وجود...
فردریک خندید:
- این نظریه درست مثل کارتره… از اون حرفای کارآگاهی معمولی. تا حالا نشنیده بودم کسی از سگ داشهوند استفاده کنه. اون دختره عادت داشت سگها رو توی صندوق پست راهروی آپارتمانش بندازه. دو دقیقه بعد یه مرد اونا رو برمیداشت و میبرد به مقصدشون.
جین پرسید:
- خائنای نیروی دریایی ما اون...