آخرین فعالیت م . صالحی

  • م . صالحی
    م . صالحی به موضوع متوسط رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.
    ابراهیم و پریچهر تا رسیدن به جایگاه در کنار هم قدم برداشتند و با لبخند‌های تصنعی به مهمانان خوش‌آمد گفتند. سالن عقد خیلی بزرگی نبود اما...
  • م . صالحی
    م . صالحی به موضوع متوسط رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.
    پریچهر که حرفی نزد، ابراهیم هم دیگر ساکت ماند‌. هردو دلخور و آزرده خاطر شده بودند. ابراهیم به گمانش، پریچهر خودخواهانه جوابش را داده و...
  • م . صالحی
    م . صالحی به موضوع متوسط رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.
    ابراهیم خنده‌ای زد و گفت: می‌دونستم همین فکر می‌کنید. نه من پشیمون نشدم و نمی‌خوام جا بزنم. ولی دلم میسوزه که شما دارید با زندگیتون این...
  • م . صالحی
    م . صالحی به موضوع متوسط رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.
    به خواست لیلا، مقابل هم ایستادند و چشم به هم دوختند. ابراهیم می‌دیدش و از قشنگی چشمانش لذت می‌برد اما پریچهر هنوز هم معذب بود و انگار...
  • م . صالحی
    م . صالحی به موضوع متوسط رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.
    عکاس آتلیه زن جوانی بود که آن روز سرش خلوت بود و از اینکه یک مشتری ناگهانی به تورش خورده بود خوشحال بود. با خوشروئی از آنها استقبال کرد...
  • م . صالحی
    م . صالحی به موضوع متوسط رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.
    ساعت دو و نیم ابراهیم حاضر و آماده با دسته‌گل رز قشنگ سفید صورتی که گرفته بود مقابل آرایشگاه رود نیما هم با ماشین خودش آمده بود تا...
  • م . صالحی
    م . صالحی به موضوع متوسط رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.
    ابراهیم وقتی یادش می‌آمد چقدر برای ازدواج با راحله با پدر و مادرش کلنجار رفت تا بالاخره راضیشان کرد از خودش خجالت می‌کشید. روزی که راحله...
  • م . صالحی
    م . صالحی به موضوع متوسط رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.
    نفس عمیقی گرفت و گوشیش را برداشت. فایلی که پریچهر برایش فرستاده بود باز کرد تا مشکلش را پیدا کند. اعداد و ارقام که دید با خودش گفت: تو...
  • م . صالحی
    م . صالحی به موضوع متوسط رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.
    زهراخانم باز خندید و گفت: ا زرنگی، من تا تهرون بودیم وکیلت بودم اینجا خاله دامادم. و خودش باز خندید. پریچهر ظرف خورشت سر میز برد و تا...
  • م . صالحی
    م . صالحی به موضوع متوسط رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.
    جلوی در ورودی سالن، زهراخانم به استقبالشان آمد و گفت: شام که نخوردید؟ پریچهرجوابش را داد: ای وای شام، سفارش میدم ببخشید! زهراخانم...
  • م . صالحی
    م . صالحی به موضوع متوسط رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.
    وقتی به خانه رسیدند، هردو پیاده شدند. پریچهر ماشین دور زد و قبل از رفتن خطاب به ابراهیم گفت: بابت امروز ممنونم. و ابراهیم نمی‌دانست چرا...
  • م . صالحی
    م . صالحی به موضوع متوسط رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.
    پریچهر نگاهش به بیرون داد. نفس عمیقی گرفت و گفت: ببینید نمی‌دونم چطوری باید بیانش کنم. آخه یه کمی هم خجالت میکشم... حقیقتاً... اما با...
  • م . صالحی
    م . صالحی به موضوع متوسط رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.
    آخر به خواست و سلیقه پریچهر، ابراهیم هم باز یک کت و شلوار خرید. شاید پریچهر می‌خواست نشان دهد به اندازه هستی خوش‌سلیقه است. پریچهر وقتی...
  • م . صالحی
    م . صالحی به موضوع متوسط رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.
    ابراهیم حساب کرد و با هم از رستوران بیرون آمدند. کمی در پاساژها چرخیدند اما پریچهر نمی‌دانست چه می‌خواهد. ابراهیم که در سکوت همپای او...
  • م . صالحی
    م . صالحی به موضوع متوسط رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.
    پریچهر به عقب تکیه زد و گفت: ممنون. فایل داخل واتس‌آپ واسه‌تون میفرستم. ابراهیم گوشیش را باز کرد و بعد از باز کردن فایل، نگاهی انداخت و...
عقب
بالا پایین