آخرین محتوا توسط امیر احمد

  1. امیر احمد

    اطلاعیه درخواست تگ فرعی برای رمان و داستان | کافه نویسندگان

    https://forum.cafewriters.xyz/threads/rman-srab-mrgbar-myr-hmd.36619/ درود. برای اثرم درخواست تگ دارم. نام اثر: سراب مرگبار نام نویسنده: امیراحمد
  2. امیر احمد

    نقد کاربر نقد رمان سراب مرگبار | اثر امیر‌احمد کاربر انجمن کافه نویسندگان

    درود( سلام). بابت خواندن داستانم و همین‌طور نقد اون برای بهتر شدنش از شما سپاس‌گذارم. امیدوارم بتونم توی جلد‌های بعدی هم رضایتتون رو حفظ کنم و همین‌طور اشکالات و ایرادات کمتری توی قلمم داشته باشم. جز بخش آغازین و بخش پایانی جلد اول فقط توهم یا خاطرات گذشتش رو می‌بینه. ( باید بزارید داستان رو جلو...
  3. امیر احمد

    رمان رمان بعد از درمان| Amir ahmad mohamady Fard

    سرباز گفت: «نکن...» اما نلا به راه رفتن ادامه داد. سویتا پشت سرش حرکت کرد، دوربینش را روی آقای گرین متمرکز کرده بود. آقای گرین گفت: «بیمار بودم؟ یعنی همه‌اش یک خواب بود؟ یعنی فقط هذیان می‌گفتم؟» دست‌هایش را جلوی خودش گرفت، انگار که اگر می‌توانست، آن‌ها را از بدنش جدا می‌کرد. آهسته چرخید و با...
  4. امیر احمد

    رمان رمان بعد از درمان| Amir ahmad mohamady Fard

    اما ناگهان ایستاد. یکی از مبتلایان که یک مرد بود شروع به بلند شدن کرد و از میان چمن‌های بلند و در هم شکسته بیرون آمد. سِویتا خودش را کنار نِلا جا داد و شروع به فیلم‌برداری کرد. «تکان نخور!» سرباز جوان فریاد زد. مرد آلوده دستانش را بالا برد. ناخن‌هایش بلند و شکسته بودند و دستان و گونه‌هایش با خون...
  5. امیر احمد

    رمان رمان بعد از درمان| Amir ahmad mohamady Fard

    دختری هندی، جذاب و جوان که کنار نلا ایستاده بود، با آهی گفت: «یعنی هیچ فشاری نیست، درسته؟» نلا با وجود شرایط، لبخند زد. «هی، مگه تو نباید پیش گروه فیلم‌برداری باشی؟» دختر شانه‌ای بالا انداخت. «نه، ریک فرمندنِ بزرگ منو فرستاده که چندتا نمای اضافی بگیرم. من بیشتر از یه کارآموز نیستم. اونم پشت این...
  6. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    سخن نویسنده: سپاس از شما خوانندگان گرامی که این اثر را برای مطالعه انتخاب کردید. امیدوارم با وجود ضعف‌هایی که قلمم داشت از داستان لذت برده باشید. شما می‌توانید دیگر آثار بنده با نام جوخه وهم، ژرفای بیم و آخرین سقوط را با سرچی ساده در اینترنت پیدا و مطالعه کنید. بی‌صبرانه منتظر انتقادات، نظرات و...
  7. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    اِدریک دندان‌ قروچه‌ می‌رود، سپس دستی به صورتش می‌کشد و با صدای آرام و تنفر‌آمیز طوری که الی متوجه نشود می‌گوید: - از این سگه لعنتی متنفرم. به محض پایان حرفش در حالی که از من می‌خواهد تا او را همراهی کنم می‌گوید: - به محض طلوع آفتاب باید این خراب‌شده رو ترک کنیم! فیلاً یکم استراحت کن، تا اون‌...
  8. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    کنجکاوانه نگاهی به او می‌اندازم و با صدایی آمیخته به امیدواری می‌گویم: - دبیرستان و دانشگاه‌ها؟ الی پوک محکمی به سیگار می‌زند و با لحن جدی می‌گوید: - آره، اما نه هر دبیرستان یا دانشگاهی. قبل از نابودی یه گروه خلافکار تونسته بود بدون توجه پلیس و شهرداری زیر دبیرستان و دانشگاه‌های خاصی یه شبکه...
  9. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    اِدریک نگاه مضطربش را روی چهره سرد و جدی الی قفل می‌کند، از نوع نگاهش کاملاً مشخص است که از خواهرش تمنای سکوت یا انکار کردن حقیقت را دارد اما انگار الی چندان افشا شدن راه‌های ورود به آن فاضلاب برایش مهم نیست. در حالی که نگاهم روی صورت اخم‌آلود الی قفل شده است و منتظر شنیدن حرف‌هایش هستم می‌گویم...
  10. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    شب مردگان، هیولایی که در حین آمدن به این خانه با من درگیر شد و قصد کشتنم را داشت مدام این کلمه را تکرار می‌کرد. نه تنها او بلکه حتی اِدی نیز به محض دیدنم آن را به زبان آورد. یعنی چه ارتباطی میان این‌ کلمه و هیولا‌هایی که اطراف این شهر پرسه می‌زنند وجود دارد؟ چرا باید شخصی جملاتی که با این کلمه...
  11. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    دبیرستان فِرناندو ( فصل ششم) اِدریک نگاهی به دیوار‌های آشپزخانه و خرابی‌هایی که توسط اِدی روی آن‌ها ایجاد شده بود انداخت و با نگاهی به اجساد بی‌جان کرمینه‌های سیاه‌رنگ گفت: - باید خیلی زود خونه رو ترک کنیم، دیگه نمیشه این‌جا موند. متعجبانه نگاهی به او انداختم و با صدایی آمیخته به کنجکاوی گفتم...
  12. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    نگاهی به جسد هیولا انداختم و گفتم: - می‌خوای بگی باید توی قبرستون دنبالش بگردم؟ الی نفسش را محکم بیرون داد و با نیشخند تلخی گفت: - آره مومیایی باید توی قبرستون دنبالش بگردی، اما نه هر قبرستونی... . هفت‌تیر را از روی زمین برداشتم و روبه او با صدایی که به درخواست شباهت بالایی داشت گفتم: - بیشتر...
  13. امیر احمد

    عالی رمان سراب مرگبار | امیر‌احمد

    الی بی‌توجه به او وسط حرفش می‌پرد، آب دهانش را به گوشه‌ای تف می‌کند و با لحنی نصیحت‌آمیز می‌گوید: - باز که قانون پدرمون رو فراموش کردی اِدریک! پریدن وسط حرف دیگران ممنوعه، مگه یادت رفته به خاطر این اتفاق چطوری تنبیه شدی؟! شاید بد نباشه یاد‌آوری کنم که این‌جا... . اِدریک نفسش را محکم و خشمگینانه...
عقب
بالا پایین