-
-
ژولیت به موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان پاسخ داده‌است.زری که بیدار شد، مرا چون میت رنگ و رو رفته‌ای دید که منتظر بیدار شدن او بودم. هنوز سپیده صبح تیغ نکشیده‌بود که از جا برخاستم و گفتم: -... -
ژولیت به موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان پاسخ داده‌است.چشم فروبستم، خوشه‌های اشک از گوشه‌ی چشمم سر خوردند و زیر گوشم رفتند. زری دستم را فشرد، چشم باز کردم، بلند شد و جلوی صورتم خم شد و گفت...
-
ژولیت به موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان پاسخ داده‌است.زری آب به دستم ریخت و صورتم و دهانم را به سختی شستم، به زور سرپا ایستادم. شانه‌ام را فشرد و مصمم گفت: - تو را به خدا صبر کن فروغ، هنوز...
-
ژولیت به موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان پاسخ داده‌است.سپس از آینه ماشین نگاهی به زن و کودک انداخت. من هم با حالی بی‌قرار عاقبت شجاعت آن را پیدا کردم تا از آینه ماشین به زن جوانی بنگرم که در...
-
ژولیت به موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان پاسخ داده‌است.به ماشین زری که رسیدیم، کمکم کرد بنشینم و مدام مرا تسلی می‌داد که اگر چنین بود، حمید بالاخره باید از حرف‌هایش چیزی به من می‌فهماند اما...
-
ژولیت به موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان پاسخ داده‌است.سپس تا قبل از اینکه حرکتی بکنم، زودتر از من رفت و از بین جمعیت گذشت. پاهایم سست شده‌بودند، دوباره روی نیمکت ولو شدم و لحظه‌های جهنمی‌ام...
-
ژولیت به موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان پاسخ داده‌است.تمام این مدت درحالی که به زور روی پاهایم سرپا بودم، مثل مجسمه‌ای منجمد شده حال و حرکات آن‌ها را می‌نگریستم. تنها صدای آن بچه‌ی بازیگوش...
-
ژولیت به موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان پاسخ داده‌است.فردای آن روز، سر ظهر که به خانه رسیدم؛ کاملاً از گرمای هوا کلافه شده‌بودم. قدم که به خانه گذاشتم، زنگ تلفن به صدا درآمد. عرق پیشانی‌ام...
-
ژولیت به موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان پاسخ داده‌است.بغض‌آلود ل*ب برچیدم و با صدای مرتعشی گفتم: - حمید! چشم بست و قطره‌های اشک از چشمش سرریز شدند. دوباره ادامه داد: - حتی در جبهه هم هنوز...
-
ژولیت به موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان پاسخ داده‌است.آه بلندی کشیدم و حرفی نزدم، خطاب به من گفت: - تو چطور فروغ؟ تو هنوز هم از من دلگیری؟ لبخند کم‌جان و تصنعی گوشه‌ی لبم شکفت و گفتم: -...
-
ژولیت به موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان پاسخ داده‌است.او دستم را فشرد و گفت: - چه بگویم؟! آن هم بعد از این همه فراق، حرف از شهادت زدنش ناراحت کننده‌است. سری تکان دادم و گفتم: - تو چه کار...
-
ژولیت به موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان پاسخ داده‌است.همین‌که داخل شدم پدر و مادرش به استقبالم آمدند و از دیدنم ابراز خرسندی کردند. با راهنمایی زری به اتاق پشتی که مختص خودش آن را چیده‌بود،...
-
ژولیت به موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان پاسخ داده‌است.آه بلندی کشیدم، او دستی به موهایش کلافه کشید و چند ناسزا بار عمه‌اش کرد و با ناراحتی به چهره‌ی من چشم دوخت و گفت: - به خدا که دل بزرگی...
-
ژولیت به موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان پاسخ داده‌است.آه بلندی کشیدم و ظرف‌ها را برداشتم. از بیرون آمدن از خانه شرم داشتم، با آن آشوبی که به پا شده‌بود دیگر روی نگاه کردن به زینب‌خانم و...
-
ژولیت به موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان پاسخ داده‌است.به یکباره چهره‌ی فردین رنگ و رو عوض کرد و زردی به کبودی گرایید، چشمانش سرخ شدند و نعره‌ای زد که روح در تنم لرزید و تا قبل از اینکه به...
-
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
