روزی به جایی می رسی، دیگر صدایم را...
مهمانوازی های گرم و بی ریایم را...
دلتنگم و در کوچه ها باران یکریزست
گم می شوم از چشمهایت ردپایم را
تب کرده ام از دست هایت ، مهربانی را
مثل کسی که گرمی اش فنجان چایم را...
با اینکه قلبم دیگر آن قلبِ صمیمی نیست
جا می گذارم شعر ها با زخمهایم را...
هر چند...
اشعار آرزو حاجی خانی
دفع بلا از ذکر یا رب هات می ریزد
شهد و شکر از نیش عقرب هات می ریزد
با تو بهاری می شود در کوچه ها، پاییز
گُل می کند تا بوسه از لبهات می ریزد
اینجا که دیگر حال و روزم باد و طوفان ست
آنجا اگر چه عشق در شبهات می ریزد
دل داده ای و چشمهایت خیس و نمناک است
آواز شالیزار از تب...