آخرین محتوا توسط HananehKH

  1. HananehKH

    نظارت همراه رمان بایش | ناظر: حدیثه خانم

    توی تمام ویراستاری هایی که من خوندم، میگن که عدد توی متن رمان باید به حروف نوشته بشه، برای همین من هم به حروف مینویسم.
  2. HananehKH

    نظارت همراه رمان بایش | ناظر: حدیثه خانم

    با سلام. یک پارت https://forum.cafewriters.xyz/posts/387045/
  3. HananehKH

    عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH

    پست 28 به هرسختی که بود غذام رو تموم کردم و بعد از شستن ظرف‌ها، از آشپزخونه بیرون می‌اومدم که صدای آقا حسن من رو از حرکت وا داشت. - هرجور که شده باید درستش کنی! صداش از اتاق امتداد آشپزخونه می‌اومد و این حالت دستوری از آقا حسن بعید بود. چند ثانیه بعد صدا قطع و در اتاق باز شد. - تو این‌جایی؟! به...
  4. HananehKH

    نظارت همراه رمان بایش | ناظر: حدیثه خانم

    با سلام. یک پارت https://forum.cafewriters.xyz/threads/36685/post-386282
  5. HananehKH

    عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH

    پست 27 از این‌که خودش راحتی رو شروع کرده بود و حالا برام رجز می‌خوند، کمی جا خوردم. تضاد خاصی توی رفتارش بود که درک کردنش برام مثل حل کردن یه معما، زمان می‌خواست. با صدای بلندی شروع به خندیدن کردم و با لیوان آبی که توی دستش بود به سمتم اومد. - نوش جان! سری تکون دادم و تشکر کوتاهی کردم: - ممنون...
  6. HananehKH

    نظارت همراه رمان بایش | ناظر: حدیثه خانم

    سلام یک پارت https://forum.cafewriters.xyz/threads/36685/post-382340
  7. HananehKH

    عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH

    پست 26 تنها به گفتن همین حرف اکتفا کردم و آتیش این اتفاق بیشتر از همه دامن خودم رو می‌گرفت. نگاهم رو روی قاب رومیزی که اسم (اسماعیل شمسی‌پور) حک شده بود، ثابت موند. بمی صدای سرهنگ، مو به تنم سیخ می‌کرد. - من به همکارانم توی قسمت مفقودی‌ها میگم که چک کنن. یه شماره تماس بذارین و منتظر خبر باشین...
  8. HananehKH

    نظارت همراه رمان بایش | ناظر: حدیثه خانم

    سلام. یک پارت https://forum.cafewriters.xyz/threads/36685/post-372512
  9. HananehKH

    عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH

    پست 25 واقعا دیدنش شانس بزرگی بود و این‌که ان‌قدر به من محبت داشت، لحظه‌ای باعث شد بخوام تمام ماجرا رو براش تعریف کنم؛ اما از طرفی ترسیدم که باور نکنه و نتونم ادامه بدم. کمی تعلل کردم و سکوتم رو که دید، پرسش‌گر شد: - چرا پیاده نمیشی؟ تمام مسیر توی سکوت بودی و هرچی که پرسیدم جواب درستی ندادی...
  10. HananehKH

    نظارت همراه رمان بایش | ناظر: حدیثه خانم

    سلام. یک پارت https://forum.cafewriters.xyz/posts/360405/
  11. HananehKH

    عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH

    پست 24 انتظار لبخند دندونمای پهنش رو نداشتم. فکر نمی‌کردم از یه غریبه اینجور استقبال کنن. از فرصت استفاده کردم و ادامه دادم: - داخل شهر میری؟ به سمت در کمک راننده خم شد و با گرفتن دستگیره‌اش بازش کرد. خودم رو عقب کشیدم و با تعلل، منتظر حرکت بعدیش موندم که سرجاش برگشت. - بشین، می‌رسونمت. بااینکه...
  12. HananehKH

    نظارت همراه رمان بایش | ناظر: حدیثه خانم

    با سلام. یک پارت @ماه پیشونی https://forum.cafewriters.xyz/posts/351540/
  13. HananehKH

    عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH

    پست 23 معلوم بود کدخدا دل پری از این پسر ناخلف داشت که با آه سوزناکی ادامه داد: - با خودم فکر کردم بهترین راه اینه که مردم دیگه به شهر نرن و اگرم میرن با اجازه من باشه تا بتونم بفهمم. درحالی که مغزم تازه جون گرفته بود، بی‌مقدمه پرسیدم: - پس چرا تمام راه‌های ارتباطی رو قطع کردی؟ مثلا تلفن که بشه...
  14. HananehKH

    نظارت همراه رمان بایش | ناظر: حدیثه خانم

    با سلام. یک پارت https://forum.cafewriters.xyz/posts/342490/
  15. HananehKH

    عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH

    پست 22 قبل از اینکه حرفم تموم بشه، ربابه خانوم لیوان شیشه‌ای آب رو به سمت کدخدا گرفت. کدخدا هم با خوردن قلپی از آب، انگار که دوباره زنده شد. دستی به صورتم کشیدم و مختصر توضیح دادم: - یادمه نبات برام از یه دختربچه به اسم نارگل حرف زده بود. همین که اسم نارگل رو آوردم، رنگ نگاه کدخدا دستخوش تعجب...
عقب
بالا پایین