پست 25
واقعا دیدنش شانس بزرگی بود و اینکه انقدر به من محبت داشت، لحظهای باعث شد بخوام تمام ماجرا رو براش تعریف کنم؛ اما از طرفی ترسیدم که باور نکنه و نتونم ادامه بدم. کمی تعلل کردم و سکوتم رو که دید، پرسشگر شد:
- چرا پیاده نمیشی؟ تمام مسیر توی سکوت بودی و هرچی که پرسیدم جواب درستی ندادی...
پست 24
انتظار لبخند دندونمای پهنش رو نداشتم. فکر نمیکردم از یه غریبه اینجور استقبال کنن. از فرصت استفاده کردم و ادامه دادم:
- داخل شهر میری؟
به سمت در کمک راننده خم شد و با گرفتن دستگیرهاش بازش کرد. خودم رو عقب کشیدم و با تعلل، منتظر حرکت بعدیش موندم که سرجاش برگشت.
- بشین، میرسونمت.
بااینکه...
پست 23
معلوم بود کدخدا دل پری از این پسر ناخلف داشت که با آه سوزناکی ادامه داد:
- با خودم فکر کردم بهترین راه اینه که مردم دیگه به شهر نرن و اگرم میرن با اجازه من باشه تا بتونم بفهمم.
درحالی که مغزم تازه جون گرفته بود، بیمقدمه پرسیدم:
- پس چرا تمام راههای ارتباطی رو قطع کردی؟ مثلا تلفن که بشه...
پست 22
قبل از اینکه حرفم تموم بشه، ربابه خانوم لیوان شیشهای آب رو به سمت کدخدا گرفت. کدخدا هم با خوردن قلپی از آب، انگار که دوباره زنده شد. دستی به صورتم کشیدم و مختصر توضیح دادم:
- یادمه نبات برام از یه دختربچه به اسم نارگل حرف زده بود.
همین که اسم نارگل رو آوردم، رنگ نگاه کدخدا دستخوش تعجب...
پست 21
تمام امیدم در لحظهی امیدواری دود شد و به هوا رفت. وقتی نمیتونست حرکتی کنه، چهطور میخواستم بهش کمک کنم. یک آن ترسی وجودم رو قلقلک داد و دستهام شروع به لرزیدن کرد؛ اما باید مقاومت میکردم. دورخودم چرخی زدم و به اطراف نگاهی انداختم. تکه چوب یک متری که کنار حصار جا مونده بود رو برداشتم و...
پست 20
توی این چندوقت لحن گفتارش با من تغییر کرده بود و کمتر لهجهی محلیش رو به رخ میکشید. این بار موفق شد من رو بخندونه؛ به طوری که با صدا خندیدنم باعث شد سرش رو به سمتم برگردونه.
- کجاش خنده داشت؟ من رو دست میاندازی؟
با اینکه اخلاقم کمی دستش اومده بود؛ اما باز از من دلخور بود. سرم رو به چپ...