عمو فریدون بعد گذاشتن املت رفت و من و ماهر نیز مشغول خوردن املتها شدیم. درحالی که تکهای پیاز درون دهانم میگذاشتم ماهر گفت:
- تو اینا رو از کجا میدونی؟
چندتا سبزی برداشته و لای نان سنگک گذاشته و گفتم:
- خنگی؟ منو ملکه معرفی کرده، نباید چیزی بدونم؟!
ماهر سر تکان داد و زمزمه کرد:
- ولی بیشتر...