نمیدانستم به آن دعانویس میتوانم اعتماد کنم یا نه، اما شبها کابوسهای هولناک رهایم نمیکرد. سایهای سیاه هر شب کنار تختم کمین میکرد، صدای نفسهایش را میشنیدم، انگار منتظر لحظهای بود که روحم را ببلعد. اگر این یک جن بود، چرا سراغ من آمده بود؟ نکند چیزی را از او گرفته بودم، نکند... من مقصر...
بچهای ده ساله با واکس زدن هشت کفش
میتواند دو نان و یک تخم مرغ بخرد!
جمعیت خانواده؟ پدری فلج و دو خواهر کوچک و مادری که عمرش را به شما دادهاست. چه کسی را با دو نان و یک تخم مرغ که در زمان حالا خرج شکم یک نفر را هم نمیشود، سیر کند؟!
پسر بچهای را میشناسم که مادرش روزانه چهار قلم، دو پاکن...
پریروز در پارکینگ یک آپارتمان لوکس مردی سی ساله را دیدم، پای یک حاجی تسبیح به دست را گرفتهبود و زجه میزد.
- حاجی تورخدا کمکم کن، بچهام مریضی قلبی داره هرچی کار کردم و پس انداز جمع کردم نتونستم حتی پول یه آمپولش را هم جور کنم!
حاجی با بد و بیراه مرد را از خودش دور کرد و به مردی که کنارش بود،...
زنی را میشناسم که اگر ماهی پنج کیسه پسته پاک کند، میتواند یک بسته قرص معده بخرد! حالا این زن قبل از خوردن آن یک دانه قرص، نیاز به خوردن تکه نانی ندارد؟! گور پدر تازه یا داغش، خشک هم باشد مشکلی نیست!
دختری را میشناسم که از خوردن غذای خانه خسته است، دلش غذای بیرون را هم نمیخواهد و هر شیش ماه...
اثر: تناقض
دلنویس: کهکشان
ژانر: اجتماعی، تراژدی
مقدمه:
نان را درون کاسه آب میرقصانند و شکم را مهمان غذایی اشرافی و اصیل میکنند؛ نان را کنار میگذارند و قلب تکه گوشت لذیذی را با چاقوهای طرح سلطنتی میدرند و با ناز و کرشمه آن را مهمان شکمی ناز پروده میکنند. این تناقض جهان است!