فکرش را نمیکرد یک انتخاب ساده اینچنین تمام زندگیاش را زیر و رو کند، اما کرده بود.
جای رفاهش را دغدغه و جای شادیاش را غم گرفته بود.
همان یک انتخاب ساده تمام داراییاش را ربوده بود.
خسته بودم؛ از همه چیز و همه کس.
از تمام راههایی که برایم به بنبست رسیده بود.
از تلاشهایی که جز خستگی و بریدن نفس ثمرهای نداشت.
خسته بودم از این زندگی و دیگر در خود توان ادامه دادن را نمیدیدم.