آخرین محتوا توسط سنجاقک

  1. سنجاقک

    نظارت همراه داستان کوتاه سوزن زار | ناظر: Azaliya

    مواردی مثل درخواست جلد هم مونده
  2. سنجاقک

    نظارت همراه داستان کوتاه سوزن زار | ناظر: Azaliya

    سلام. داستان تموم شده. ولی هنوز نرسیدم ویرایش هایی که فرمودید رو اعمال کنم
  3. سنجاقک

    همگانی ~•کـافـه نــادری☕•~

    نباید دور و بر نقاشی‌های آبرنگ گریه کنی. فرق زندگی با نیش زدن زنبورعسل چیه؟
  4. سنجاقک

    همگانی ~•کـافـه نــادری☕•~

    برای پرواز تمام پرنده‌های جهان باید کافی باشه. خرگوش های عروسکی روزی چند تا آرزو می‌کنن؟
  5. سنجاقک

    همگانی ~•کـافـه نــادری☕•~

    چون هندوانه گرمش می‌چسبه! تا به حال یه زمین‌تخت‌گرا دیدی؟
  6. سنجاقک

    آشپزخانه آشپزخانه | سنجاقک

    همون داستان قبلی خلاصه: غیرت، آن حفاظِ دیرینه‌ی ناموس و شرافت، ستونی است که در بافتِ سنتی جامعه‌ی ما ریشه‌هایی ژرف دوانده است. این مفهوم، گاه در هم‌تنیده می‌شود با مردسالاریِ نهادینه شده و تعصباتی که نسل‌به‌نسل رسیده‌اند. ولی آیا این "غیرتِ" مقدس‌شمرده شده، می‌تواند توجیه‌گر مالکیت بر بدن و...
  7. سنجاقک

    نظارت همراه داستان کوتاه سوزن زار | ناظر: Azaliya

    سلام. ممنون. حتما در اسرع وقت انجام میدم🌻
  8. سنجاقک

    نظارت همراه داستان کوتاه سوزن زار | ناظر: Azaliya

    سلام و احترام. تمام پارت های داستان کوتاه قرار داده شد. از قانون حداکثر سه پارت مطلع نبودم.
  9. سنجاقک

    در حال تایپ داستان کوتاه (سوزن‌زار) | (سنجاقک)

    لحظه‌ای که سوزن‌ها تنها یک قدم با او فاصله داشتند، تصویر گنگی از خاطره‌ای دور در ذهنش شکل گرفت. تصویری عجیب و باورنکردنی! اوه نمی‌توانست باور کند که زمانی همچین کاری کرده‌ باشد. دستش را از روی زخم پهلو برداشت و روی زانو گذاشت و اجازه داد جریان غلیظ و گرم آزادانه از بدنش جاری شود. درحالی که...
  10. سنجاقک

    در حال تایپ داستان کوتاه (سوزن‌زار) | (سنجاقک)

    مردمان زمین، هنوز بی‌حرکت ایستاده‌ بودند. گرچه چشم‌هایشان به‌تدریج تنگ‌تر می‌شد و نگاهشان کدرتر. اوه حالا از بالای سر آن‌ها، در پس‌زمینه آبی روشن صبحگاه، به صدها آسمان‌خراش کوچک و بزرگ نگاه می‌کرد که آرزو داشتند به آسمان برسند. سرش را پایین آورد و این بار جور دیگری به شن‌زار نگاه‌کرد. آسمان، از...
  11. سنجاقک

    در حال تایپ داستان کوتاه (سوزن‌زار) | (سنجاقک)

    شن‌های گرم، مانند والدی چشم‌به‌راه او را در آغو*ش نرم خود گرفتند. به‌ پشت، روی تلی از شن درازکشیده بود و برای کنارزدن ذراتی که سر و رویش را پوشانده بودند عجله‌ای نداشت. ذهنش از تمام مساله‌ها پاک شده بود و در خود رخوت و آسودگی بی‌سابقه‌ای احساس می‌کرد. از صدای قدم‌هایی که به سمتش می‌آمدند هوشیار...
  12. سنجاقک

    در حال تایپ داستان کوتاه (سوزن‌زار) | (سنجاقک)

    آواز مداوم های خاموش شده بود. تنها صدایی که به گوش می‌رسید، خش‌خش ناخن‌هایی بود که بر دیوارها کشیده‌ می‌شد و شن‌هایی که روی هم قرار می‌گرفتند تا طبقات جدید ساخته شود. داشتند عادت می‌کردند؛ چشم‌هایش به تاریکی و گوش‌هاش به خش‌خش سایش شن بر شن. آسمان‌خراشِ او مثل گهواره‌ای ‌تکان می‌خورد. آرام و...
  13. سنجاقک

    در حال تایپ داستان کوتاه (سوزن‌زار) | (سنجاقک)

    در آن آبادی کوچک که از تمام جهان جدا شده‌ بود، در میان حرکات بی‌معنی و پراکنده‌ی موجودات زمین و های‌های بی‌پایان ساکنان آسمان‌خراش‌ها، جریان باریک و پیوسته‌ی آب بی‌صدا روی سطح شن‌زار می‌خزید. دست‌هایش را روی لبه‌ی پنجره گذاشت و سرش را به پایین خم کرد و برای لحظه‌ای به جویبار کوچکی که از...
عقب
بالا پایین